مثلها در ادبیات فارسی، جایگاه بسیار ویژه و با ارزشی دارند. هر مثل، قصه شیرینی دارد که باعث استفاده ما از تجارب گذشتگان و سفر به تاریخ میشود. با مثلها میتوانیم ریشه برخی اتفاقات تاریخی را متوجه شویم. خیلی وقتها ما مثلی را از بزرگترها میشنویم که برای ما جالب است و دوست داریم بدانیم ماجرای این ضربالمثل چیست. این مجموعه کتاب به ما کمک میکند در این زمینه اطلاعات کاملی به دست بیاوریم.
در ادامه یکی از مثلهای کتاب قصههای بهار نوشته مصطفی رحماندوست را با هم میخوانیم.
در یک روزگاری، یه لاکپشت و عقرب تو یه برکهای با هم دوست شدهبودند. از قضا برکه خشک شد و اونا تصمیم گرفتن به یه جای خوش آب و هوا برن. تو راه عقرب خسته شد.لاکپشت بهش گفت :«بیا پشت من سوار شو تا زودتر به مقصد برسیم.» تو مسیر یه رودخونه بود، درحالیکه عقرب سوار بر لاکپشت بود و لاکپشت شناکنان در حال گذشتن از رودخانه بود. عقرب از شدت خوشحالی یه دفعه دلش خواست جایی رو نیش بزنه، به لاکپشت گفت: کجای بدنت رو نیش بزنم؟ لاکپشت بهش گفت: «نیش تو زهرآلوده! نباید این کارو بکنی...» عقرب گفت: «آخه نمیتونم خودم رو کنترل کنم...» لاکپشت گفت: «لاک من رو میتونی نیش بزنی.» اما هر چه تلاش کرد نتونست این کار رو بکنه، چون لاک لاکپشت خیلی سفت و محکم بود. لاکپشت گفت این لاکسنگی وسیله دفاعی من پیش دشمنان و دوستانی مثل توست که از دشمن بدترند. بعد لاکپشت گفت: «من خیلی خوشحالم که لاکسنگی به این خوبی و محکمی دارم. دلم میخواد کمی تو آب دست و پا بزنم و برقصم.» عقرب تا اومد بگه این کار و نکن، من میافتم غرق میشم.... دیگه کار از کار گذشته بود و افتاد تو آب و غرق شد. از آن به بعد درباره کسی که با کارهای بدش باعث آزار و اذیت دیگران شود و متوجه زشت بودن کارهایش نباشد، میگویند:«نیش عقرب نه از ره کین است.»
سری کتابهای مثلها و قصهها توسط انتشارات محراب قلم منتشر شدهاست.
منبع: ضمیمه قفسه کتاب روزنامه جامجم