این مرد وقتی در مقابل قاضی دادگاه خانواده قرار گرفت، درباره ماجرای زندگیاش گفت: سه سال است که با مهناز ازدواج کردهام. در این مدت یک روز خوش نداشتم. مهناز زن بیحوصله و بیمار است. مرتب سردرد دارد. هر شب خسته از سرکار برمیگردم و با چهره ناراحت و بیحوصله مهناز مواجه میشوم. وقتی علتش را میپرسم، میگوید سردرد دارد. با من غذا نمیخورد. فیلم نمیبیند. هیچ جا نمیآید. همیشه هم بهانهاش سردرد است. وقتی به او میگویم به یک دکتر مراجعه کن، گوش نمیکند.
میگوید یک سردرد معمولی است و نیاز به دکتر ندارد. در صورتی که اگر یک سردرد معمولی باشد چرا باید هر شب اتفاق بیفتد. هر بار با ذوق و شوق به او میگویم مثلا با هم یک فیلم ببینیم یا به یک رستوران برویم، ذوقم را کور میکند. با بیحوصلگی میگوید سردرد دارد. حتی آخر هفتهها هم اگر بخواهیم جایی برویم باز هم سردرد را بهانه میکند. یا نمیآید و یا با بیحوصلگی میآید. در کل مهمانی هم همینطور بی حس و حال است. جوری که همه متوجه میشوند و حتی تصور میکنند با من دعوایش شدهاست.
بارها با او صحبت کردم و از او خواستم هیجان بیشتری داشتهباشد. از او خواستم با من همراه باشد. ولی باز هم کار خودش را میکند. سه سال است با این رفتارهایش میسازم ولی دیگر تحملش را ندارم. خسته شدم از رفتارهایش. همه جا آبروی مرا میبرد. خیلی سعی کردم هر طور شده او را آرام کنم، ولی فایدهای نداشته. مهناز همیشه چهره غمگین و بیحوصلهای دارد و مرا هم دچار افسردگی کردهاست. آخرین بار سر همین موضوع درگیر شدیم. دیگر تحمل رفتارهایش را ندارم. برای همین تصمیم گرفتهام برای همیشه از این زن جدا شوم.
در ادامه همسر این مرد نیز به قاضی گفت: آقای قاضی من معمولا سردرد دارم. این نه جرم است و نه ایراد اخلاقی. ولی شوهرم اصلا این موضوع را متوجه نمیشود. مرا درک نمیکند. البته اینطور هم نیست که هر شب سردرد داشتهباشم. گاهی اوقات این اتفاق میافتد. ولی هر بار که سردرد دارم شوهرم بهانهگیری میکند. دعوا به راه میاندازد. مرا تحقیر میکند. از من ایراد میگیرد. در صورتی که مگر دست خودم است که سردرد میگیرم. من فکر میکنم شوهرم به دنبال بهانه است تا از من جدا شود. من هم دیگر تحمل او را ندارم. برای همین دیگر نمیتوانم در کنار این مرد زندگی کنم. ما حرف یکدیگر را نمیفهمیم و زندگیمان مرتب دچار چالش میشود. سه سال است داریم همدیگر را تحمل میکنیم، برای همین دیگر نمیخواهم در کنار این مرد زندگی کنم.
در پایان نیز قاضی سعی کرد این زوج را از جدایی منصرف کند، ولی وقتی اصرار آنها را دید، رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول کرد.
سارا شقاقی، روانشناس در این خصوص میگوید: به اعتقاد من کسب مهارت گفتوگو با همسر نیاز به آموزش و آگاهی دارد. نداشتن مهارت گفتوگو یکی از اصلیترین علتهای اختلافات و دعواهای زناشویی است. حتی اگر یکی از زوجها مهارت گفتوگو را بلد باشد، میتواند از بسیاری از اختلافات جلوگیری کند و در حل آنها مؤثر باشد.
مهارتهای گفتوگو باعث ارتقای جایگاه فرد در دیگر ابعاد زندگی نیز میشوند. برای مثال کسی که مهارت گفتوگو را میشناسد در محیط کار نیز پیشرفت بیشتری خواهدداشت. حتی کسی که درگیر هیچ گفتوگویی با همسرش نمیشود، در واقع در حال ارسال یک پیام است. پس خود گفتوگو نکردن شکلی از گفتوگو کردن است. بنابراین ارتباط کلامی و غیرکلامی هر کدام میتوانند پیام مجزایی داشتهباشند.
اما در این میان برخی هنگام گفتوگو منفعلانه عمل میکنند. این افراد خواستهها و نیازهای خود را صریح و روشن بیان نمیکنند و همیشه در هالهای از ابهام عمل میکنند. معمولا اعتماد به نفس کافی برای بیان خواستههایشان ندارند یا فکر میکنند ممکن است به دیگران آسیب بزنند. آنها در واقع با منفعلبودنشان بیشتر باعث آزار دیگران میشوند.
در مقابل افراد منفعل، افرادی هستند که رفتاری تهاجمآمیز دارند. این افراد به جای اینکه خواسته خود را بیان کنند، انتظار دارند طرف مقابلشان خواسته آنها را بفهمد. در این صورت است که کار به جاهای باریک میکشد و ممکن است هردو طرف به مرور از هم فاصله بگیرند. بنابراین زوجها باید مهارت گفتوگو را بلد باشند و خواستهها و نیازهای خود را به راحتی بیان کنند تا با مشکلات جدی مواجه نشوند.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد