کانون برای ما کتابخانه نبود که اگر بود احتمالا خیلی زود از آن خسته میشدیم، چون هیچ بچهای دلش نمیخواهد بین انبوه قفسههای کتاب گم شود و حتی نداند این کتابها درباره چیست؟ به قول فرهاد حسنزاده، نویسنده سرشناس کودک و نوجوان، کانون برای ما جنگل بود، رودخانه بود، میراث فرهنگی و ملی ما بود و هست. مربیهای کانون دست ما را می گرفتند و به جهان قصههایی می بردند که طور دیگری نمیشد به آنها سفر کرد، نمیشد، چون بچه بودیم. کانون و مربیهایش ما را به دیدن تئاترهایی از دل داستانهای اساطیری شاهنامه میبردند به جایی که دانشمندان بزرگ جهان از کتابها بیرون میآمدند و در جیبهای پر از پرسشمان جوابهایی به قدر درکمان میگذاشتند. آنها زیر چترهای کوچک آسماننما، ستارههای شب را نشانمان میدادند. ما با کانون و مربی هایش دنیا را شناختیم، فهمیدیم با گل میشود زیباترین مجسمهها را ساخت، به عروسکها جان بخشید و با آنها نمایش عروسکی اجرا کرد. ما بچههای قدیم کانون، اولین عکس رسمیمان را برای عضویت در مرکزی گرفتیم که هم کتابخانه بود هم تمام سهممان از کودکی. ما اولین اردوی زندگی (بدون حضور والدین) را با مربیهای کانون رفتیم، اولین کارهای گروهی را در کانون تجربه کردیم. وقتی قرار بود بفهمیم از میان آن همه فعالیت فرهنگی، هنری و علمی کانون کدام یک را بیشتر دوست داریم، مربیهای کانون راه را نشانمان دادند. عکس نویسندهها، کارگردانها، موسیقیدانها و تصویرگران را نشانمان میدادند و میگفتند او هم مثل تو یک روزی به کانون میآمده و حالا این کتاب را نوشته، این فلیم را ساخته، این قطعه موسیقی را نواخته و... ما خودمان را در آن عکس میدیدم و باور میکردیم «پس من هم میتوانم». کانون برای ما کتابخانه نبود، معنایی بود که به زندگیمان اضافه شد و کمک کرد تا راهمان را پیدا کنیم و درونمان را بهتر بشناسیم. حالا، اما وزارت ارشاد معتقد است که برای کاهش زیاندهی شرکت دولتی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و تأمین بخشی از هزینهها از محل کاهش و صرفهجویی، باید کتابخانههای کانون به نهاد کتابخانههای عمومی کشور واگذار شود، تصمیمی که به نظر میرسد به انحلال این مرکز مهم منجر شود. کسی که فقط یک روز از کودکی خود را در کانون گذرانده باشد، خوب میداند کیفیت کانون چیزی نیست که بتوان آن را فدای کمیت کرد، خوب میداند کانون محل پرورش استعدادهای کودکان و نوجوانان این آب و خاک است، خوب میداند کانون، راه دسترسی بچههای شهرها و روستاهای کم برخوردار به مربیهای آموزشدیده و امکانات فرهنگی است، مسیری است برای این که بچهها با جهان گسترده هنر آشنا شوند. اگر اکنون کانون مثل سابق نیست و دچار ضعفهایی شده، چه بهتر که دنبال ریشههای آن بگردیم و کمک کنیم این بستر حاصلخیز، همچنان کودکان خلاق و نوجوانان توانمند به جامعه تحویل دهد. کمک کنیم بدنه ۵۰ ساله آن تنومندتر شود، نه این که تیشه به ریشه آن بزنیم و بچههای سرزمینمان را از آن محروم کنیم. ایوان تورگنیف، نویسنده شهیر روسی در جایی گفتهاست همه ما از زیر شنل نیکلای گوگل بیرون آمدیم. مشابه این جمله را میشود از زبان هنرمندان و نویسندگان و اهالی فرهنگ ایران گفت که همه آنها از زیر چتر کانون بیرون آمدهاند. کافیاست فقط فکر کنیم و ببینیم آیا نهاد کتابخانههای عمومی کشور یا هیچ مرکز فرهنگی دیگری به اندازه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان اثرگذار بوده است یا خیر؟ آن وقت مشخص میشود ریشهها و انگیزههای این واگذاری واقعا کاهش هزینههاست یا چیزی دیگر.
روزنامه جام جم