شاید اغراق نباشد اگر بگوییم طنز ناخواسته مهمترین چالش شعر در دوران معاصر است. شرح ماجرا این گونه است که کلمات دنیای جدید در همنشینی با کلمات رایج شعر فارسی جا نمیافتند و خوش نمینشینند و نوعی سبکی و طنز ایجاد میکنند. بخشی از این ماجرا به دلیل موسیقی متفاوت کلمات مدرن اتفاق میافتد و بخشی هم حاصل تلاقی جهانها و فضاهای نامتجانس است و این عدم تجانس و تناسب در ساختار شعر به چشم میآید و گلدرشت به نظر میرسد.
مخاطب فارسی زبان شناختی از شعر دارد که در طول قرنها شکل گرفته است. غالب نمونههای شاخص شعر فارسی که میانگین و برآیند آنها تصور اهل زبان از شعر را میسازند در استفاده از کلمات رفتاری نسبتا مشابه هم دارند که در طول قرنها به آرامی تغییر کرده است. شاعران اگر بدون آگاهی به این ماجرا تن به میدان خلاقیت بزنند حاصل کار آنها در بیشتر موارد دچار گسستهای موسیقایی و محتوایی و شکستهای سطح عاطفه شعر میشود. در ارتباطگیری با مخاطب عام نیز دچار بحران میشوند. علت نداشتن اقبال به شعر بسیاری از شاعران خلاق ما در عموم مردم همین مسأله ساده است. شاعران خلاق، مست و مسحور خلاقیت و تمرینها و تجربههای خود بوده و متوجه ذهنیت مخاطب نیستند. به همین دلیل دچار بحران اثرگذاری و نفوذ در جامعه مخاطبان میشوند و همین پیشنرفتن اثر آنها در جامعه مخاطب انرژی خلاقیت آنها را هم فرو میکاهد و به مرور دچار یاس و افسردگی و پریشانی یا کنشهای ضد اجتماعی و برونریزی جنون هنریشان میشوند و عملا از دایره انتخاب مخاطبان کنار گذاشته میشوند.
در این میان شاعرانی که شاید خلاقیت آنها در آغاز کمتر به نظر میآید یا شروع آهستهتری داشتهاند به مرور جا میافتند و مخاطب به دست میآورند و حاصل تجربه شاعران بسیار خلاق و خطرپذیر را هم ضمن تجربههای محافظهکارانه خودشان به کار میگیرند و عملا میدانداران شعر جدی روزگار خودشان میشوند. اگر مراکز آموزشی و هنری ما هشیاری نسبت به مخاطب و ذهنیت مخاطب را به خلاقترین عناصر جوان میدان شعر آموزش بدهند این ماجرا تفاوت جدی خواهد کرد. شاعران خلاق میتوانند ضمن تمرینها و تجربههای جنونمندانه دستی هم در دست مخاطب و ذهنیت تاریخی او از شعر فارسی داشته باشند تا میدان را به استعدادهای محافظهکارتر واگذار نکنند.
شناخت جامعه مخاطب روز و ذهنیت او از هنری که ما به آن علاقهمندیم شاید به همان اندازه شناخت مبانی و روشها و میراث آن هنر اهمیت داشته باشد. اگر شعر این مهمترین هنر ما ایرانیان، به عنوان یک هنر و یک کنش خلاق آموزشکده و دانشکدهای در آموزش عالی کشور داشته باشد یکی از مهمترین واحدهای درسی آن، باید شناخت ذهنیت مخاطب و بررسی نمونههای پرنفوذ شعر در زندگی مردم معاصر شاعر باشد. به بیان دیگر همانقدر که شاعر بودن و احاطه بر میراث شعر در شاعر بودن مهم است به همان میزان هم معاصر بودن و نگاه به زیست فرهنگی مردمی که شاعر با آنها همسخن میشود در موفقیت ماموریت شاعرانه او اهمیت دارد. در همه هنرها هم البته قصه همین است. چیزی که متاسفانه با وجود بدیهیبودن نادیده گرفته میشود. حتی در تلویزیون و رادیو آثاری تولید میشود که هیچ نگاهی به مخاطب و جهان و مسألههای او ندارد و طبیعی است که چنین آثاری سرنوشتی جز عدم اقبال مخاطب و شکست نخواهد داشت و خندهدار به نظر میآید.