مرور پرونده قاتلانی که به حرمت عزای حسینی بخشیده شدند

اعجاز نام حسین(ع)

نامش برکت است و آبرو که وقتی در دل‌ها نفوذ می‌کند مثل یک معجزه خانه قلب را تکان می‌دهد. چه کسی هست که بگوید نام سیدالشهدا را با رقت قلب و اشک صدا زده و دلش آرام نگرفته باشد؟ در عزایش همه یکدست و یک اندازه‌اند. یکرنگ و یکدل و زیر پرچم عزاداری‌اش دل‌های زیادی به یقین و باور رسیده‌است. در میان پرونده‌های خاک‌خورده جنایی و آدم‌هایی که در مرز باریک زنده ماندن و قصاص دست‌و‌پا می‌زنند؛ آدم‌های زیادی هستند که به حرمت همین پرچم فراموش نشدند و زندگی بار دیگر بر پیکر هستی آنها دمیده شد. در تاریخ حوادث که سرک بکشیم به پرونده‌های محکومان قصاصی برمی‌خوریم که اولیای‌دم آنها تنها یک بهانه برای بخشش داشتند‌: حرمت محرم و ماه عزای سیدالشهدا.
کد خبر: ۱۳۷۵۲۰۰
نویسنده فاطمه شیخ علیزاده - تپش

بخشش قاتل افغان به حرمت عزای حسینی
«مادرمان را کشته و اعتراف هم نمی‌کند. زل می‌زند در چشم ما و می‌گوید من نکشتم! وای که چقدر این معذرت‌خواهی نکردنش بیشتر خون به جگرمان می‌کند.»
همین کافی بود تا فرزندان سهیلا تنها یک کلام در دادگاه قاتل مادرشان بگویند: قصاص!
جسد غرق در خون سهیلا پنجم مهر ماه سال91 توسط دخترش در خانه مسکونی‌اش در جنوب‌غرب تهران کشف شد. بررسی‌های اولیه حکایت از این داشت که جز گوشی موبایل سهیلا چیز دیگری سرقت نشده بود و به‌جز خون سهیلا، خون فرد دیگری هم در محل کشف جسد ریخته شده بود. برای همین فرضیه درگیری قاتل با سهیلا ساخته شد.
ماموران قضایی به جوان افغان که شاگرد میوه‌فروشی سرکوچه محل زندگی سهیلا بود مظنون شدند. فرزندان مقتول می‌گفتند او پیش از این خواستگار مادرشان بوده اما آنها با ازدواج‌شان مخالف بودند. مرد جوان افغان، فاصله سنی زیادی با سهیلا داشت و دست‌بردار نبود و به هر بهانه‌ای سر راه او سبز می‌شد.
شب قبل از حادثه شاگرد میوه‌‌فروشی دوباره سراغ سهیلا آمده بود. روز حادثه هم اهالی محل دیده بودند که اطراف خانه سهیلا پرسه می‌زده. وقتی به‌عنوان تنها مظنون پرونده دستگیر شد، گوشی موبایل سهیلا بین وسایلش کشف شد و خون ریخته شده در محل وقوع قتل هم با خون او تطابق داشت.
با همه این ادله محکم، او هرگز به قتل اعتراف نکرد و همین باعث می‌شد که انگیزه فرزندان سهیلا برای اجرای حکم قصاص قوی و قوی‌تر شود.
زمان اجرای حکم فرارسید و در آستانه ماه محرم بود که قرار شد قاتل قصاص شود. در آخرین لحظات پادرمیانی‌ها هم موثر نبود و فرزندان سهیلا بر قصاص اصرار داشتند تا این‌که عده‌ای از مسئولان از آنها خواستند به حرمت عزاداری سیدالشهدا از قصاص گذشت کنند. حرمت این ماه خط بطلانی بود که بر اراده قوی اولیای‌دم کشید و از قصاص صرف‌نظر کردند.

قاتلی که در زندان، حسینیه برپا کرد 
اواسط سال 95 بود که دست علی به خون آلوده شد. زمان حادثه او برای برگزاری مراسم عروسی خواهرش به شهرستانی در نزدیکی تبریز رفته بود و چند روز مانده به عروسی در مراسم عزاداری امام جعفرصادق(ع) شرکت کرد.
در همهمه جمعیتی که برای برگزاری مراسم عزاداری آمده بودند ناگهان درگیری رخ داد و علی هم وارد نزاع شد و در دفاع از جوانی که قوم و خویش او بود،وارد دعوایی شد که نمی‌دانست سر و ته آن به کجا می‌رسد و برای چه رخ داده بود.در آن درگیری بی پایه و اساس، علی به یک جوان غریبه ضربه ای زد و مهر قتل روی پیشانی‌اش خورد.
شوکی که این اتهام به خانواده آبرودار علی وارد کرد به حدی بود که به سال نکشیده، مادر علی دق کرد و جانش را از دست داد. علی نتوانست در مراسم عزاداری مادرش شرکت کند اما به جای آن پرچم عزای حسین(ع) را آغوش می‌کشید و اشک می‌ریخت.
از آن به بعد تنها چیزی که مرهم قلب پشیمان علی شده بود، پرچمی مزین به نام زیبای حسین(ع) بود که بالای سر تخت خود نصب کرده بود و شب‌ها به آن چشم می‌دوخت که خوابش ببرد تا این‌که این متهم تصمیم گرفت در زندان، حسینیه راه بیندازد و از مددکار زندان کمک خواست و گفت:«از وقتی چشم باز کردم مادر خدا بیامرزم در زیر زمین خانه هیأت عزاداری حسینی داشت.»
علی در تمام مراسمی که همراه زندانیان برگزار می‌کرد،دعا می‌کرد که موفق به جلب رضایت اولیای دم شود اما هر بار دوستان و آشنایان او برای پادرمیانی به خانه شاکیان مراجعه می‌کردند، ناامید برمی‌گشتند. یک روز رئیس زندان او را به دفترش صدا زد و علی با یک خانم پزشک نیکوکار روبه‌رو شد که در میان همه پرونده‌های محکومین قصاص، تصمیم گرفته بود به علی کمک کند. با این‌که تا به حال او را ندیده بود اما وقتی متوجه شد یک زندانی، حسینیه راه‌اندازی کرده، تمام تلاشش را برای اخذ رضایت اولیای دم به کار برد.
بالاخره زمان اجرای حکم رسید و متهم به سوییت منتقل شد.حتی وصیت‌نامه‌اش را هم نوشت اما درست پای چوبه دار با وساطت همان خانم دکتر، اولیای دم بی‌قید و شرط از قصاص علی گذشت کردند.علی بعد از آزادی از زندان پای پیاده به کربلا رفت.

بخشش قاتل خواهر شهید لاجوردی به حرمت نام حسین(ع)
«پای چوبه دار، امام حسین(ع) را صدا زدم و بخشیده شدم.» این جمله‌ای است که پایان یک پرونده جنایی جنجالی را رقم زد. بهمن۹۲ بود که خواهر شهید لاجوردی بعد از برگزاری مراسم مذهبی در خانه‌اش به طرز مرموزی ناپدید شد.
بررسی‌ها نشان می‌داد زن میانسال از خانه خود خارج نشده و تنها کسی که در آن ساعات در خانه حضور داشت، عروس او بود که چند ماه قبل ازدواج کرده و ساکن طبقه پایین خانه مادرشوهرش بود. همین کافی بود که نوک پیکان اتهام به سمت او نشانه رود. روز بعد از مفقود شدن زن میانسال، جسد پتوپیچ شده‌اش در دشت مزار دماوند کشف و تحقیقات قضایی برای برملا شدن راز جنایت وارد فاز تخصصی شد.
سرانجام مشخص شد عروس خانواده در جریان جروبحث با مادرشوهرش با ضربه‌ای او را از پادرآورده است؛ سپس برای این‌که راز قتل برملا نشود، از همسر سابق خود برای خارج کردن جسد از خانه کمک گرفت. فرزندان مقتول از جمله همسر قاتل، یک صدا خواستار قصاص او شدند اما درست در ایستگاه پایانی این جنایت هولناک؛ وقتی عروس خانواده برای اجرای حکم قصاص زیر چوبه دار رفت، شاکیان به حرمت امام حسین(ع) او را بخشیدند.
متهم پس از رهایی از قصاص گفت: «در آخرین دیدار با خانواده‌ام قبل از اجرای حکم دیدم که آنها پرچم نام حسین(ع) در دست داشتند و با ضجه و التماس از شاکیان طلب بخشش مرا می‌کردند.وقتی زیر چوبه دار ایستادم، مثل روز دادگاه باز هم با ابراز پشیمانی تقاضای بخشش کردم.طناب را که گردنم انداختند نام امام حسین(ع) را فریاد زدم و با صدای بلند گریه کردم.همان لحظه بود که همسرم و برادرش محوطه زندان را ترک و اعلام کردند از قصاص گذشتند.»

بخشش داماد قاتل 
پا به جفت و مصمم به سمت زندان کرمان می‌رفت تا حکم قصاص شوهرش را اجرا کند! 
سوز سرمای صبحگاهی به جانش رخنه می‌کرد اما قلبش هنوز از داغ قتل پدر و مادرش می‌سوخت.
مقابل در زندان بار دیگر تمام تصاویر روز تلخ حادثه در چند ثانیه از مقابل چشمانش گذشت. دهانش خشک شد و به سختی آب دهانش را قورت داد. در این سال‌ها هر بار این تصاویر را مرور کرده‌بود، اراده‌اش برای اجرای حکم قوی‌تر شده‌بود.
شهریور ۹۴ بود که بعد از درگیری شدید با حمید فریاد زد و گفت : جانم را به لبم رساندی، مهرم حلال و جانم آزاد!
بعد چادر بر سر انداخت به سمت خانه پدری اش که آن طرف شهر کهنوج بود رفت.
حمید چند بار برایش پیغام فرستاد که سر خانه و زندگی اش برگردد اما او گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود. دو سه روزی که گذشت، حمید با توپ پر و اخم‌های در هم کشیده به خانه پدر او رفت. باز هم جر و بحث‌شان بالا گرفت و ناگهان برق تیزی چاقو که از جیب حمید بیرون کشیده شد، پدر و مادر دختر را  شوکه کرد.
در چشم بر هم زدنی سمت دخترشان دویدند که مانع حمید شوند تا به او  آسیب نزند. خون جلوی چشمان حمید را گرفته‌بود انگار . چاقو را بالا برد و هر بار پایین آمد فواره خون بود که می‌پاشید.
جنایت، خون، قتل و قصاص؛ همین چند واژه خلاصه‌ای از چهار گوشه زندگی نکبت‌باری بود که حمید رقم زد. حالا او به خودش و خواهر و برادرهایش قول داده‌بود انتقام خون پدر و مادر بی‌گناهش را بگیرد. در محوطه زندان مرکزی کرمان، ایستاد و حمید برای اجرای حکم حاضر شد.
پاهای حمید به سختی روی زمین کشیده می‌شد.صدای زنجیر پایش روی زمین خش‌خش می‌کرد. صدای هق‌هق حمید می‌آمد. سمت برادر بزرگ‌تر همسرش رفت و با پشت دست اشک‌هایش را پاک کرد. سیل اشک امانش نمی‌داد و صدایش در میان بغض شنیده شد: «سفره عزای حسینی همیشه در خانه پدرتان پهن بود و پدر و مادرتان ارادت زیادی به امام‌حسین(ع)داشتند. نزدیک محرم است، به حرمت آن سفره که بارها با هم پای آن نشسته‌ایم، اگر دلتان رضا داد جانم را بر من ببخشید.»
اولیای دم تنها به حرمت عزای حسینی،داماد قاتل را بخشیدند و نام حسین(ع) بار دیگر اعجاز زندگی کسی شد که تا مرگ تنها یک قدم فاصله داشت.

رهایی عامل قتل راننده آژانس از قصاص در ملأ عام
جنایت دو قاتل تبهکار به حدی فجیع بود که خشم همه مردم را در زمان وقوع قتل برانگیخته‌بود. آنها بی رحمانه پسر جوانی را که برای یک لقمه نان حلال در سطح شهر تهران مسافرکشی می‌کرد، به طرز فجیعی دار زده‌بودند تا بتوانند خودروی پراید او را سرقت کرده و اوراق کنند.
اواسط سال 82 وقتی این خبر در روزنامه‌ها منتشر شد، احساسات و عواطف عمومی را خدشه دار کرد. رسیدگی به این پرونده با اعلام مفقود شدن جوانی به نام امین از سوی خانواده‌اش آغاز شد. پدر و مادر امین که بعد از غیبت طولانی پسرشان موضوع گم‌شدن او را به پلیس اطلاع داده‌بودند، در اولین اظهارات عنوان کردند پسرشان به قصد مسافرکشی در یک آژانس به کار مشغول شده‌بود.
تحقیقات برای پیدا کردن ردی از امین از آژانس محل کارش آغاز شد و محل سوارشدن آخرین مسافری که امین سوار کرده بود شناسایی شد. با بررسی و پیگیری‌های دقیق کارآگاهان اداره آگاهی، بالاخره ماموران پلیس به دو نفر که در همان حوالی پرسه می‌زدند مشکوک شدند و آنها را بازداشت کردند.
هر چند  متهمان در ابتدا از سرنوشت امین اظهار بی‌اطلاعی می‌کردند اما حرف‌های ضد و نقیض آنها که با هم هماهنگ هم نبود، ظن ماموران را به آنها خیلی بیشتر کرد و سرانجام متهمان لب به اعتراف گشوده و پرده از راز جنایتی هولناک برداشتند.
متهمان اقرار کردند که تحت عنوان مسافر سوار خودروی امین شده و او را با تهدید سلاح سرد ربوده و به یک گاراژ منتقل کردند. آنها گاراژ را اجاره کرده و خودروهای سرقتی را در آن اوراق می‌کردند اما آن روز وقتی ماشین را به همراه راننده ماشین ربودند برای این‌که به اتهام سرقت دستگیر نشوند، نقشه قتل فجیع امین را کشیدند.
یکی از متهمان در اولین اعترافات خود گفته بود: «باید از دست راننده خلاص می‌شدیم. او گاراژ را دیده و چهره ما را هم شناسایی کرده. برای همین وسط گاراژ طنابی کشیدیم و او را بالای یک چهارپایه بردیم و دارش زدیم.»
تبهکاران بی‌رحم در دادگاه با مادر و پدر امین روبه‌رو شدند. وقتی در جلسه محاکمه بار دیگر اعترافات خود را مطرح کردند، قلب مادر امین بیشتر از قبل به درد آمد و با ضجه به یاد مظلومیت پسر بی‌گناهش گریه می‌کرد. از قاتل پرسید پسرم در لحظه آخر به تو چه گفت. قاتل هم گفت خیلی التماس کرد که او را نکشم اما من و همدستم اعتنایی نکردیم.
بی‌قراری مادر امین با شنیدن این حرف‌ها وصف‌ناپذیر بود. بارها تکرار می‌کرد همان‌طور که پسر مظلوم بی‌گناهم را بی‌رحمانه آویزان کردی، تو را به طناب دار می‌آویزم.
متهمان سر به زیر انداخته و اظهار پشیمانی می‌کردند. قضات دادگاه حکم قصاص در ملأعام را برای متهمان صادر کردند چرا که ابعاد این جنایت در جو جامعه گسترده بود. شمارش معکوس برای قصاص متهمان به قتل آغاز شد.تا این‌که افراد نیکوکار قبل از اجرای حکم به مادر قاتل گفتند متهمان توبه کرده‌اند. اجرای حکم اعدام در ملأعام قرار بود در نزدیکی ماه محرم انجام شود و افراد نیکوکار که پادرمیانی می‌کردند تا جان متهمان را از  مرگ نجات دهند، از مادر قاتل خواستند به حرمت خون حسین مظلوم، ازخون فرزند خود که با مظلومیت کشته شد بگذرد. اولیای دم به حرمت عزای حسینی قاتلان را بخشیدند.

منبع: ضمیمه تپش روزنامه جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۱ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها