به گزارش
جام جم آنلاین، برخلاف رفتارهای زیستی که تا حد زیادی منشأ ضروری دارند، رفتارهای فرهنگی ذاتا اجباری نیستند و میتوان آنها را جایگزین و حتی حذف کرد. اقبال یا بیعلاقگی به کتابخوانی و تماشای سینما و تئاتر تابع شرایط محیطی هستند. شرایطی که واقعی بودنشان از واقعی بودن میل مخاطب سینما بیشتر و قویتر است.
در مطالعه یک پدیده، توجه به شاخصهای جهانی ضروری است، اما گاهی اتکای بیش از حد به آنها میتواند زیانبخش باشد، چراکه ممکن است شاخصههای منطقهای و ملی ــ که بر روند کاهش مخاطب مؤثر بودهاند ــ نادیده گرفته شوند. در حالی که معیار برنامهریزی در هر کشور، نخست باید متکی بر شاخصهای بومی خود باشد. در این صورت لازم است اهرمهای کاهنده مخاطب سینما را در سطح ملی بررسی کنیم. شاید نخستین عامل منفی، فقر گونهای سینمای ایران باشد. فقری که بهتدریج دوژانر بسیار تکرارشونده درام اجتماعی و کمدی را حاکم کرده و گونههای دیگر را به محاق کشانده است. البته هیچ پدیدهای بیدلیل رخ نمیدهد و چه بسا ضعف اقتصاد در صنعت سینما فقط قادر است دو غذای اصلی و کمکیفیت و ارزان خود را بر سر سفره بیاورد و در این شرایط هرنوع تنوع ژانر، نوعی ماجراجویی تجملاتی محسوب شود.
کمبود خلاقیت در سینمای ایران
عامل دیگر که در تمام ساحتهای فرهنگی نیز به شکلی رنجبار خود را به رخ میکشد، کمبود یا نبود خلاقیت است. خلاقیت، بخش متعالی هوش انسانی است که برای بقا و ارتقای پدیده مورد بحث ما بسیار ضروری است و اگر باشد و عمل کند، سینمای ایران هم ظرفیت عبور از بحران یا دور زدن آن را خواهد داشت، اما خلاقیت و نبوغ، شاخصهای است که به چنگ آوردنش بسیار دشوار است و گاهی فقط باید آن را انتظار کشید تا رخ دهد. اینک قصد دارم به عامل مورد علاقه خود در موضوع ریزش مخاطب اشاره کنم. در کشور ما صنعت نمایشهای تصویری که با عنوان motion pictures شناخته میشود، سالهاست در دو گستره سینما و سیما مستقر شده است. شاید ده پانزده سال پیش این تفکیک قابل درک بود، اما در شرایط امروز چنین تفکیکی چه در ساختار مدیریتی و چه در عملکرد و غایتانگاری، میتواند یک فاجعه تمامعیار باشد. سالهاست که سینما خود را فرهیختهتر میداند و تلویزیون را محل تولید آثار نمایشی ضعیف و در مقابل، تلویزیون خود را نگهبان اصول و کرامات اخلاقی میداند؛ اصولی که حتی میلِ قهار سودآوری، نباید آن را تخطئه کند، اما واقعیت ناگزیر، دیگر چندان به این تعاریف کهنه اهمیت نمیدهد. سینما دیگر آن هنر فرهیخته نیست و تلویزیون هم لزوم گسترش مفهوم سرگرمسازی را در تولیدات خودش احساس میکند. ما در موقعیتی قرار گرفتهایم که فیلم غیراخلاقی، فقط در عبور وقایع و مضامین آن از هنجارها و رواداری جمعی ایرانیان، تعریف نمیشود.
در روزگار ما، ساخت و نمایش فیلمها و سریالهای ضعیف هم عملی غیراخلاقی تلقی میشود. موج دوم این آثار، کشاندن بیبرو برگرد آثار بیگانگان به قلمروی فرهنگی کشور است. فقط من نیستم که همزمان در تلویزیون و سینما کار میکنم، قریب دو سوم اهالی این دو عرصه مشترک هستند. سیاستهای فرهنگی بایسته تغییر و مشارکت یک راهبرد بیبدیل است. دوقطبی شدن گستره نمایش، همزمان سینما و تلویزیون را مستهلک و فرسوده کرده است.
پرهیز از دو قطبی سازی
هر دو جانب این دوقطبی در این تعارض آسیب میبینند. اختلاف و تعارض مدیریت و قلمرو، حتی اگر به پیروزی یکی بر دیگری منجر شود، حاصل آن چیزی جز سرزمین سوخته و سنگری ویران شده نیست و در تاریخ فرهنگی کشور ما نشانی از طرف پیروز ثبت نخواهد شد و چه بسا دوران بیهودگی، عنوان درست این تقابل باشد. زعامت و برادربزرگی در این داستان بیوجه است. احتمالا عجیبترین بخش این تعارض در این است که ژنرالهای خودخوانده و آتشبیاران این داستان، خارج از این هردو قلمرو هستند، ولی در این معرکه برای خود یا خط فکریشان منافعی در نظر گرفتهاند.
سراسیمه به مبحث و فرجام آن برمیگردم. سینما دچار بحران مخاطب شده و عوامل مختلفی از جمله تغییر نسل سینماگران و انحصاری بودن فضای آن در این بحران دخالت دارند. با وجود اینکه هنرمندان در حیات هنری خویش، مسافران پلهبرقی نیستند که جایی از آن پیاده شوند و ذات هنرمند در صیرورت و ارتقای دائم است، اما هیچیک از عواملی که گفته شد در برنامههای اصلی بهبود شرایط، رام برنامهنویسان نیستند. تصور میکنم اجراییترین طرح برای عبور از این بحران، تعامل سینما و تلویزیون خواهد بود. شایدلازم باشد سرانجام، سیما بهجای ابراز خوشحالی پنهان از کاهش مخاطب سینما به یاری آن شتاب کند. همانطور که سینما باید از سالها احساس برگزیدگی و تفاخر خود توبه کرده و همکار بازوی دیگر خود باشد، نه رقیب آن.
مقدمات طولانی شد و گویی متن بماند، لیکن امیدوارم در فرصتی دیگر محتویات این پاکت را که حالا درش گشوده شده، بدون ملاحظات منفعل کننده، اما بنا به آداب پیگیری کنم.
مهدی سجاده چی - فیلمنامه نویس / روزنامه جام جم