کم نشنیدهایم که اسب فلان شخصیت داستانی مرد و خودش لختی بعد دق کرد. ماشینها که آمدند کمی طول کشید که بشر از حیوان شیفت کند به فلز و پلاستیک و شیشه. به موجودی بیجان که سریعتر میرود. خستگی ندارد و امنتر است و راهوارتر.
رفتهرفته دلبستگی به این مجموعه فلز و پلاستیک و شیشه که اسمش خودرو یا همان ماشین است هم شروع شد.
بشر معاصر، حالا توی خودش کم ندارد نمونههایی که طرف به ماشین دلبسته و عاشق شده و حواسش هست خال به مرکبش نیفتد و فردا یکشنبه سالروز ورود اولین خودرو به ایران است.
مظفرالدین شاه در سفر اروپایش کالسکه دودی را دید و یک دل نه صد دل عاشق ماشین شد و پایش را به خاکمان باز کرد. به همین مناسبت سری زدهایم به گورستان ماشینها و دل به دلشان سپردهایم و خاطراتشان را مرور کردهایم.
نمیدانم در چه وضعیتی دارید این صفحه را میخوانید. فقط امیدوارم در ترافیک نبوده و از دست ماشینها کلافه نباشید.
ما بد سلیقه شدیم یا خودروسازها تنبل؟ خودروهای قدیمی را که نگاه میکنید تنوع رنگشان هوشرباست، ولی الان چه؟ یا سفید یا مشکی و خیلی هنر کنند خاکستری که فکر کنم ته مانده سطلهای رنگ سفید و مشکی را قاطی میکنند.
فولکس سبز کاهویی. بیچشم و چرخ. میگویند هیتلر این مدل را خیلی دوست داشت و به همین دلیل به فولکس هیتلری هم معروف شد. موتورش عقب بود و صندوق جلویش تعبیه شده بود برای چمدان و وسایل.
تا چشم کار میکند پیکان ماشینی که به طرز حیرتآوری انگار مثل یک بادکنک ورم میکرد و گنجایشاش وسیع میشد. ما خودمان یک بار 11نفری با این مکعب مستطیل فلزی، مشهد رفتیم و چه خوشی گذشت.
یک کارخانهدار؟ یک حجره دار در میدان ترهبار؟ یک پزشک؟ یک ساواکی؟ یک فرماندار؟ ماشینها شخصیت دارند. شاید به علت تواتر در دیدن فیلمها و سریالهاست ولی هرچه هست ذهن من میگوید این ماشین مال یکی از این آدمها بوده است.
یک در، یک پرتره، یک زن که وسط خشونت عکس از تیرگی و فلز و خاک و تراشه عکس را نرم کرده و لطیف. من میگویم در یک تاکسی است. رانندهاش 30سال بین خط میدان خراسان و ورامین خطی بوده و هر روز بخشی از دخلش را میگذاشته کنار که برود هند، خانم را ببیند.
جهان رنگی ما امروزه رنگی دارد با عنوان آبی نیسانی؛ وحشیهای راهوار، عاملان توزیع زغال و گاوصندوق و پرتقال شهسوار... راننده نیسان آبیبودن یک سلوک است.
نبض روشن خیابانهای شهر، پیکان نارنجی. که میگوید عکسها صدا ندارند؟ شما نگاه کن! صدای آرم قدیمی رادیو پیام را نمیشنوی؟ من شک ندارم پشت صندلیاش یک زنجیر به دوتا ستون در پیچ کرده و یک دسته شیشه بالابر زیر بخاری سمت راننده دارد که شیشهها را پایین بیاورد و از همه مهمتر سردندهای براق دارد که مثل یک تکه یخ براق و تراش خورده تویش چندتا گل منجمد شدهاند.
آن موقعها یک چیزی بود به اسم تودوزی که ماشینها را قشنگ میکرد. به رودریها نگاه کنید. یک لایه مشمای روشن روی درها کشیده میشد و زیرش به تناسب روحیه مالک خودرو، عکسها و نوشتههایی نصب میشد. از عکس بازیگران هالیوود بگیر تا بازیگران فیلمفارسیها و مرحوم تختی و تمثالهای ائمه علیهمالسلام. شبکههای اجتماعی آن موقعها از همینجا شاید شکل گرفته باشد.
روی پوزهاش برف نشسته. به این فکر میکنم در گردنه حیران که شاید آدمی را حیران میکند، چه همه معکوس کشیده، چه همه چرخهایش درجا چرخیدهاند و چه همه امدادگر بزرگ جادهها، حضرت ابوفاضل را صدا کرده و ایشان هم به دادش رسیدهاند. پیرمرد، سنی ازش گذشته است.
هیچوقت نفهمیدم آن کسی که ژیان را طراحی کرده دقیقا به چه چیزی فکر میکرده است. ژیان دقیقا هیچ چیزی نداشت که آن را شبیه یک خودرو کند. ورقهایش انگار از حلب بود و آن دنده عجیبش ما را یاد سواری با تانک توی فیلمها میانداخت.
خاطره همین است. روزی یک جایی باید دل بکنی و مچاله کنی و بسپاری به خاک. خاطرهها با همه شیرینیشان میمیرند. میروند کمرنگ میشوند. ولی هنوز زندگی ادامه دارد. گنجشکها تخم میگذارند و آفتاب میتابد.
چند سرباز را به پادگان رسانده؟ چندبار زنی باردار عوق زده و رویش نشده به راننده بگوید نگه دارد. این سیصد و دوهای بنز یک روزگاری سلطان جادههای ایران بودهاند. سرخهایشان از همه دلبرتر بود. با آن ترمزدستیهای چند مرحلهای و صندلی رانندهای که عین دنبه لرزان بود.
حامد عسکری - شاعر و نویسنده / روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد