جوون ۳۴ ساله مهندس شهرداری که مادرش آرزوی داماد کردنش رو داشت. خانم ۲۰ ساله که قرار بود مادر بشه و پدرش روزی سه چهار بار بهم پیامک میداد و ملتمسانه بهبودی دخترشو ازم میخواست. مردی ۴۰ ساله که در بدترین شرایط کرونایی که با مرگ دست و پنجه نرم میکرد به فکر سه تا دختر نوجوانی بود که از دو سالگی سرپرستی شونو به عهده گرفته بود و آخرین جمله ای که بهم گفت "دکتر انصاف نیست این دخترا دوباره یتیم بشن" همیشه تو گوشمه و چهره دختر بزرگتر وقتیکه خبر فوت بابا لنگ درازشو شنید با وجود اینکه هیچوقت پدر خوانده اش را ندیده بود به طور دائم تو ذهنم حک شده. رزیدنت ۳۰ ساله ای که با احضار کد ۹۹ بر بالین بیمار حاضر شده و با چهره در حال احتضار پدر مواجه میشه و به دنبال CPR پدر خودش مبتلا و در ICU بستری میشه و اولین دیدارش باپدر پس از پنج سال بر بالین محتضر پدر بود. بیماری نگران کننده همسرم در اولین پیک کرونا و بستری یکماهه وی در منزل برای من و دخترم بسیار استرس زا بود و واقعا یکماه سختی بر ما گذشت.
بیست ماه با پدر و مادر ها ی پشت در آی سی یو با همکارام گریستم و با فرزندان پدر از دست داده همدردی کردم. واگر نبود لحظات شاد و انرژی بخش بهبودی معجزه آسای بیماران جوان خیلی بدحال قطعا ادامه خدمت برایم مهیا نبود. این روزهای سخت رو به امید رهایی از چنگال این مصیبت قرن سپری میکردم. پیک پشت پیک، این سناریوها تکرار میشد و ما هر روز خمیده تر ولی امیدوار به آینده. صدای دردمند پدری که برای نجات جان دختر ۲۴ ساله اش التماس میکرد، چهره مادر زجرکشیده و کمر شکسته ای که بر بالین پسر جوانش از حال رفت و پس از به هوش آمدنش پسرش دیگر نفس نمیکشید، مهمانی تولدی که به یک هالووین واقعی تبدیل شد و چند خانواده روزها پس از جشن تولد رخت عزا به تن کردند، همکار پزشکی که پس از ۳۰ سال رفاقت به دست خودم CPR شد و خودم گواهی فوت رفیق ۳۰ ساله را نوشتم، همکارانی که پدر و مادرشان را در آی سی یوی من از دست دادند کابوسهای شبانه و نشخوارهای ذهنی روزانه من هستند.
لحظاتی بر من و همکارانم در بیست ماه قبل و در طی پنج پیک گذشت که حتی یک دقیقه آن برای بسیاری از آدمها غیر قابل تحمل است. در بیست ماه قبل هر لحظه و هر دقیقه رو برای مبارزه با این مصیبت سپری کردم چه در منزل و چه در بیمارستان، چه در تلویزیون و چه در جلسات معاونت درمان و استانداری و..... هر کجا مسوولیتی بود که توان انجامش را داشتم به عهده میگرفتم و قصدم خدمت بود و اطلاع رسانی و آموزش و سلامتی مردم و جامعه.
خدا شاهد است و همسرم که سنگ صبور تنهایی ها و خستگی ها و ناراحتی های من میداند که در این بیست ماه برمن و او و دخترم چه گذشت. او میداند که هیچوقت قصد خودنمایی و به قول امروزیها شوآف نداشتم. او میداند که در این مدت بسیاری از موقعیتها و عناوین و پوزیشنها را نپذیرفتم. او شاهد است که اولین مودالیتی های درمانی و تشخیصی را در کشور انجام میدادیم و هیچگاه حاضر نبودم که در اینستا و عکس و فیلم آنها را نمایش دهم. او میداند که پویش مردمی همیار سلامت نه برای خودنمایی که برای ارتقای سلامت جامعه تکوین یافت. او شاهد بیخوابیهای من بوده و هست چرا که خودش نیز در این بیست ماه پا به پای من بیدار بوده است. او میداند که در این مدت دوستان!! چقدر با عناوین شوآف ، خودنما، خودشیفته، خود شیرین و ...مرا مفتخر می نمودند و در این مواقع او اولین فردی بود که غم را در چهره ام و سنگینی را در شانه ام و بغض را در گلویم میدید و تنها او بود که حضورش آرامم میکرد و انگیزه ادامه راهم بود.
دوستان عزیزم؛ تا توان داشته باشم ادامه خواهم داد. به اطلاع رسانی ادامه میدهم. در حد توان و سواد آموزش خواهم داد. برای درمان بیمارانم از هیچ تلاشی فروگذار نخواهم کرد. به همین دلیل در انتخابات سازمان نظام پزشکی شرکت کردم و به بزرگترین افتخار دوران حرفه ایم که گرفتن رای اعتماد از جامعه پزشکی بود نائل شدم. خسته ام، خیلی خسته ام. ولی امیدوار و انشااله پرتوان.
تالمات روحی و خستگی مفرط جسمی گاهی باعث شرمندگی من در پیشگاه همکاران شده است. همکاران بسیاری که نتوانستم تماسهایشان را پاسخ بدهم و بعضا از دست من ناراحت شده اند. دوستانی که در هنگامه بیماری خود و خانواده هایشان امید مساعدت داشتند ولی باور کنید بعضی زمانها حتی توان پاسخ دادن به تماسها را هم نداشتم.
امیدوارم با واکسیناسیون عمومی و رعایت حداکثری ماسک و تدبیر خوب حاکمیتی این کابوسهای شبانه و نشخوارهای ذهنی روزانه پایان یابد. دوستان عزیزم در حال حاضر اولویت اصلی نظام سلامت گسترش واکسیناسیون و بالا بردن پذیرش عمومی واکسن در اقشار جامعه است. پاسخ به شبهات در این زمینه وظیفه من و شماست. پیک ششم از غفلت من و شما و مسوولین ایجاد خواهد شد. ما میتوانیم مانع آن باشیم.
علیرضاصداقت فوق تخصص ICU
یک همیار سلامت