به گزارش گروه حوادث جام جم آنلاین، یک روز بهاری در اداره در حال بازجویی از متهمی بودم که زن و مرد جوانی به داخل شعبه آمدند.
هر دو نگران و عصبی بودند و بریدهبریده حرف میزدند، از لهجهشان فهمیدم اهل شمال هستند. برایشان آب آوردم و خواستم بعد از این که آرام شدند درباره علت حضورشان بگویند.
زن جوان گفت: ما اهل یکی از شهرهای شمالی هستیم. خواهرم زهرا در کرج زندگی میکند و معلم است. او چهار بار به عنوان معلم نمونه انتخاب شده و همه او را دوست دارند چرا که بسیار آرام و مهربان است. دیروز به تلفن همراهش زنگ زدم اما جواب نداد، چندباری هم با خانهشان تماس گرفتم اما کسی جواب نداد. نگران بودم که عصر همسرش تلفن را جواب داد و گفت زهرا از صبح که بیرون رفته بازنگشته و احتمالا گم شدهاست. نگران شدم و برای همین با برادرم به کرج آمدیم تا خواهرمان را پیدا کنیم.
بعد از شنیدن صحبتهایش، پرسیدم آیا سابقه داشته خواهرشان بدون اطلاع جایی برود و چندروزی نباشد یا با کسی اختلاف داشت که برادر وسط حرفهایم پرید و گفت خواهرش هیچ وقت جز مدرسه بیرون نمیرود و چند ماهی است که میخواست از شوهرش جدا شود و با او اختلافات زیادی داشت.
با شنیدن حرفهای آنها و ثبت شکایت، با دقت پرونده را بررسی کردم چرا که احتمال دادم جنایتی رخ دادهباشد.
چند روز بعد همسر این زن را احضار و تحقیقات از او را آغاز کردم. بسیار آرام و خونسرد بود، حدس میزدم موضوعی را از ما مخفی میکند.
از حبیب خواستم در مورد گمشدن همسرش توضیح دهد. او مدعی شد آن روز همسرش برای رفتن به مدرسه از خانه خارج شده و خود او هم برای کار به تهران رفته و عصر که برمیگردد متوجه میشود همسرش ناپدیدشده و برای همین روز بعد شکایت میکند. پرونده را ورق زدم تمام همکاران زهرا گفتهبودند او زن خوبی است و آن روز هم به مدرسه نیامدهاست.
همانطور که مشغول خواندن پرونده بودم متوجه خراشی عمیق روی گردن حبیب شدم از او خواستم توضیح دهد ادعا کرد داخل جوی آب افتاده و شاخه درخت گردنش را زخم کرده اما تجربه من نشان میداد این زخم باید بر اثر درگیری باشد و شاخه اینگونه گردن را زخم نمیکند.
به او گفتم سرنخهایی داریم که نشان میدهد قاتل اوست، اینبار اما رنگش تغییر کرد و دیگر اثری از آن آرامش در چهرهاش نبود. چند دقیقهای سکوت کرد و نگاهش به موزائیک زیرپایش دوخته شدهبود. همانطور که سرش پایین بود شروع به اعتراف کرد و گفت : «من عاشق زهرا بودم و نمیخواستم او را بکشم.»
او عصبی شدهبود و دست و پایش میلرزید از او خواستم آرام باشد و ماجرا را از اول بگوید.
مقداری آب خورد و ادامه داد:« من عاشق همسرم بودم اما از یکسال پیش او به خاطر اینکه من فحاشی میکردم و گاهی کتکش میزدم، بحث طلاق را پیش کشید. به هر طریقی بود منصرفش کردم و زندگی را ادامه دادیم اما از دو ماه قبل بازهم زهرا گفت نمیخواهد با من زندگی کند و طلاق میخواهد. من عاشقش بودم و نمیخواستم او را از دست بدهم اما او پایش را در یک کفش کردهبود. روز حادثه بچهها به مدرسه رفتند و او بار دیگر گفت به زودی از من طلاق میگیرد. دیگر کنترلی روی اعصابم نداشتم و با هم درگیر شدیم. او چندبار گردنم را محکم چنگ گرفت و من هم ضربهای به سرش زدم که بیهوش روی زمین افتاد. با دستانم خفهاش کردم و از ترس اینکه بچهها متوجه قتل شوند، جسدش را داخل صندوق عقب خودرویم گذاشتم. در پارکینگ مرد همسایه من را دید و پرسید چرا سر کار نرفتهای برای اینکه موضوع فاش نشود ادعا کردم کار بانکی داشتم و حالا در حال رفتن به سر کار هستم.
جسد را در بیابان رها کردم. سریع به خانه آمدم و ادعا کردم زهرا گم شدهاست.با اعترافات حبیب به قتل، ماموران راهی محل رها کردن جسد شدند و توانستند پیکر این زن را پیدا کنند. در پروندههای قتل به خصوص قتل های خانوادگی ناتوانی در کنترل خشم یکی از دلایل ارتکاب قتل است. قاتل بدون انگیزه قتل، یک لحظه کنترل رفتارش را از دست میدهد و مرتکب قتل میشود. قتلی که پایانی جز پشیمانی برای قاتل ندارد. افرادی که کنترلی بر خشم خود ندارند باید با تمرین روشهایی مانند، قدم زدن هنگام عصبانیت، ترک محل و خوردن آب خشم خود را کنترل کنند تا مرتکب رفتارهای جبرانناپذیری مثل قتل نشوند.
ضمیمه تپش روزنامه جام جم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد