به گزارش جام جم آنلاین روزنامه جام جم نوشت: آنها معتقدند که شکست آمریکا در افغانستان، مصداق نوعی خلأ استراتژیک و گفتمانی در نظام لیبرالدموکراسی آمریکایی و نقطه آشکارساز آمریکای آسیبپذیر در جهان امروز است.
نظریهپردازی که قبل از ابطال تئوریهایش مرد
اساسا نمیتوان از اشغالگری آمریکا در افغانستان سخن گفت و نقش ساموئل هانتیگتون را در شکلگیری و توجیه تئوریک این معادله خونین نادیده انگاشت.
برخورد تمدنها یا جنگ تمدنها تئوری مطرح شده توسط هانتینگتون است. مطابق این تئوری، پس از پایان جنگ سرد، فرهنگ و هویت مذهبی سرچشمه همه درگیریها خواهد بود. این تئوری در یک مقاله با نام «برخورد تمدنها» در سال ۱۹۹۳ چاپ شد. نظریه برخورد تمدنها از هانتینگتون در سال ۱۹۹۲ ابتدا در یک سخنرانی مطرح و بعد هم در مقالهای در سال ۱۹۹۳ منتشر شد.
این مقاله بسیار مطرح شد و توسط مقالههای بعد از او، مورد استناد بسیار قرار گرفت. هانتینگتون سال ۱۹۹۶ تئوری خود را با انتشار کتابی به نام «برخورد تمدنها و دوبارهسازی نظم جهانی» بسط داد. او در تئوری خود، تمدنهای جهان را به قسمتهای مجزا تقسیم میکند که شامل تمدن غرب، تمدن اسلامی، ارتدوکسها، تمدن شرق آسیا، آمریکای لاتین، آفریقا، تمدن بودایی و هندوئیسم میشود. هانتینگتون بر اساس همین تقسیمبندی، مذهب را نقش کلیدی و محوری در درگیریهای آخرالزمانی مطرح میکند. در آن زمان، هانتینگتون که به شدت از اشغالگری و خونریزیهای آمریکا در افغانستان و عراق به شعف آمده بود، از هیچ گونه اقدامی در تئوریزهکردن این خشونتها فروگذار نکرد.
با این حال، مرگ وی در سال ۲۰۰۸ میلادی، دیگر مجالی به استمرار این روند از سوی این نظریهپرداز جنجالی و طرفدار کشتار ملتهای دنیا نداد. امروز اگر هانتینگتون زنده بود، چهرهاش پس از اثبات شکست نظامی، سیاسی و گفتمانی آمریکا و ناتو در افغانستان دیدنی بود.
پایان نظم جهانی لیبرال
جوزف نای بهعنوان واضع نظریه جنگ نرم در جهان شناخته میشود. او معتقد بود جنگ نرم، مجرایی متناقض با جنگ سخت است، اما در زمان آغاز جنگ افغانستان، بسیاری از سیاستمداران آمریکایی، جنگ نرم را مکمل و بلکه پشتوانه قدرت سخت آمریکا و مجرایی برای اقناع افکار عمومی توسط ساکنان جمهوریخواه یا دموکرات کاخ سفید تلقی میکردند. جوزف نای اخیرا به بهانه تشریح جهان پساکرونا، گریزی به شکست آمریکا در افغانستان و عراق زده و میگوید: «این قرن در دو دههای که گذشته، شاهد سه بحران بوده است؛ حملات تروریستی
۱۱ سپتامبر تعداد زیادی نکشت، اما بهدلیل شوک و وحشتی که ایجاد کرد تاثیرات عمیقی داشت.
سیاست خارجی آمریکا بعد از این اتفاق مسیری را طی کرد که باعث جنگهای طولانی در افغانستان و عراق شد. شوک دوم، بحران مالی سال ۲۰۰۸ بود که با رکودی بزرگ روبهرو شد؛ این اتفاق خود به خود موجب رشد عوامگرایی در دموکراسیهای غربی شد و جنبشهای خودکامه را در بسیاری از کشورها تقویت کرد. سومین بحران نیز شیوع ویروس کرونا بود که مناسبات جهانی را دستخوش تغییرات اساسی کرد.»
جوزف نای نمیتواند نگرانی خود را از پایان نظم جهانی لیبرال کتمان کند. او در سال گذشته (۲۰۲۰) و در یادداشتی در پایگاه پراجکت سندیکت نسبت به فقدان یک الگوی محکم و جدید برای مواجهه با شرایط موجود هشدار داد:
«بسیاری از تحلیلگران میگویند نظم جهانی لیبرال با ظهور چین و انتخابات دونالد ترامپ به ریاستجمهوری آمریکا به پایان رسید. اما اگر جو بایدن در انتخابات نوامبر ترامپ را شکست دهد، آیا او باید برای احیای این نظم تلاش میکند؟ احتمالا خیر، بلکه باید آن را [با نظمی دیگر]جایگزین کند.»
امروز بایدن به جای ترامپ در کاخ سفید حضور دارد، اما چنانچه جوزف نای هم پیشبینی کرده است، بحرانهای پیشروی آمریکا بهمراتب بیشتر از گذشته است، ولی نباید فراموش کرد که شکست اخیر ناتو در افغانستان، مصداق عینی شکست توامان غرب در دو حوزه جنگ سخت و جنگ نرم است. اکنون پس از گذشت
۲۰ سال از حمله آمریکا به افغانستان، شکست استراتژی نظامی آمریکا و ناکامی آن در رسیدن به اهداف خود بر همگان محرز شده و طی روزهای اخیر (روزهای فرار آمریکا از افغانستان) نیز نمود عینیتری یافته است. اما در این میان آنچه اهمیت فراوانی دارد این است که جنگ افغانستان ضمن اینکه قدرت نظامی آمریکا را به چالش کشید، ضربه سهمگینی به حیثیت و هویت این کشور وارد کرد.
به عبارتی گویاتر، شکست آمریکا در افغانستان مؤلفههای قدرت نرم این کشور را نیز هدف قرار داد. بدیهی است که در چنین شرایطی واشنگتن قدرت بازتولید نظم لیبرالی مورد ادعای خود یا ایجاد چارچوبهای لازم برای ایجاد الگووارهای دیگر در حوزه روابط بینالملل را نخواهد داشت. این به معنای پایان رسمی هژمونی ادعایی آمریکا در دنیاست.