پدر و مادر دختر نوجوان قاتل دخترشان را بخشیدند

محاکمه بهلول به اتهام قتل شیما +عکس

گفت‌وگو با جوانی که دختر مورد علاقه‌اش را به خاطر خیانت کشت

فرجام تلخ عشق اینستاگرامی

روزی که در اینستاگرام با لیلا آشنا شد، تصور نمی‌کرد این آشنایی فرجام تلخی برای او داشته باشد و به عنوان قاتل روانه زندان شود.
کد خبر: ۱۳۲۳۹۹۶

به گزارش گروه حوادث جام جم آنلاین، هیچ امیدی به بخشش اولیای دم ندارد و می‌داند به خط پایان زندگی‌اش نزدیک شده است. این هفته روبه‌روی قاتل عاشق‌ پیشه نشستیم و او از انگیزه‌اش برای قتل دختر جوان گفت.

با مقتول چطور آشنا شدی؟
من یک صفحه در اینستاگرام دارم و مطالب طنز در آن می‌گذارم. دختر جوانی همیشه زیر پست‌هایم کامنت می‌گذاشت و بعد از مدتی در دایرکت پیام داد و از من پرسید چطور می‌توانم شاخ مجازی شوم. به او راهکارهایی که بلد بودم آموزش دادم. بعد از آن ارتباط‌مان شکل گرفت و تا مدتی در اینستاگرام صحبت می‌کردیم. بعد از مدتی از او خواستم حضوری همدیگر را ببینیم که قبول کرد. در پارکی در تهران قرار گذاشتیم و یک ساعتی صحبت کردیم.

همین قرار باعث شد عاشقش شوی؟
قبل از این ملاقات از او خوشم آمده بود، اما وقتی دیدمش بیشتر خوشم آمد و کم‌کم به او وابسته شدم. هر وقت از موضوعی عصبانی یا ناراحت بودم، کافی بود با او صحبت کنم تا آرام شوم. انگار رگ خواب مرا می‌دانست و می‌توانست آرام و البته وابسته‌ترم کند.

خب این عشق چطور به جنون و قتل کشید؟
حدود شش ماه بعد از شروع ماجرا به طور اتفاقی متوجه شدم متاهل بوده و یک سال قبل از همسرش جدا شده‌است.

چطور متوجه شدی؟
یک روز که به رستوران رفتیم، کیفش را روی میز گذاشت و به سرویس بهداشتی رفت. در کیف باز بود و شناسنامه‌اش دیده می‌شد. از سر کنجکاوی آن را باز کردم و متوجه ماجرا شدم.

به همین دلیل مرتکب قتل شدی؟
نه. من آن‌قدر عاشقش بودم که این موضوع زیاد برایم مهم نبود. البته ناراحت بودم که چرا مخفی کرده، اما گذشته او به خودش مربوط بود و ارتباطی به من نداشت. چند روز بعد موضوع را به او گفتم که منکر نشد و ادعا کرد به خاطر این‌که نمی‌خواسته مرا از دست بدهد، این موضوع را مخفی کرده است.

بعد چه شد؟
ماجرای آشنایی با لیلا را به خانواده‌ام گفتم و خواستم به خواستگاری او بروند که قبول کردند. خیلی خوشحال با لیلا قرار گذاشتم و موضوع خواستگاری را به او گفتم، اما برعکس تصور من خوشحال نشد و هر بار به بهانه‌ای خواستگاری را عقب می‌انداخت. این رفتارش مرا به شک انداخت. فکر کردم در خانواده‌اش مشکلی دارد و برای همین سعی می‌کند من با آنها روبه‌رو نشوم. تصمیم گرفتم تعقیبش کنم تا دلیل مخالفتش را متوجه شوم. بعد از حدود یک هفته متوجه ماجرایی شدم که باورش برایم سخت بود. یک روز غروب لیلا بعد از خروج از شرکت، سوار خودروی مدل بالایی شد. آنها به رستورانی رفتند و شب تا دیروقت با هم بودند. پسر جوان را تعقیب کردم و وقتی مقابل خانه‌شان در شمال شهر رسید، سد راهش شدم و خواستم از زندگی لیلا بیرون برود که او مدعی شد قول و قرارهایشان را گذاشته‌اند و قرار است به‌زودی ازدواج کنند. حرف‌هایش مثل پتکی روی سرم فرود ‌آمد. شب تا صبح نخوابیدم و صبح چند بار با لیلا تماس گرفتم که جواب نداد. متوجه دیدار دیشب من با آن پسر شده بود.

سرانجام با او در یک پارک در شمال تهران قرار گذاشتم تا آخرین حرف‌ها را بزنیم. او هم به محل قرار آمد. با خودم چاقویی بردم. از او خواستم آن پسر را فراموش کند و با من ازدواج کند تا گناهش را ببخشم. اما او با وقاحت تمام در چشمانم نگاه کرد و گفت عاشق آن پسر شده است.

دیگر نفهمیدم چه می‌کنم. چاقو را از زیر لباسم بیرون آوردم و چند ضربه به او زدم. وقتی به خودم آمدم او غرق در خون روی زمین افتاده بود. از ترس فرار کردم. چند روز بعد ماموران مخفیگاهم را شناسایی و دستگیرم کردند.

کجا مخفی شدی؟
خانه دوستانم مخفی شده بودم. روزهای بدی بود و شب‌ها همیشه استرس داشتم. هر چند روز یک‌بار مخفیگاهم را تغییر می‌دادم تا پلیس نتواند ردم را بزند. این اواخر تصور می‌کردم پلیس ماجرا را فراموش کرده و دیگر در تعقیبم نیست. به همین علت ارتباطم را با خانواده‌ام بیشتر کردم که همین باعث شد دستگیر شوم. بعد از دستگیری برای اولین شب با خیال راحت خوابیدم.

در این مدت خواب مقتول را ندیدی؟
نه، اما چند شب با کابوس اعدام از خواب بیدار شدم. خواب می‌دیدم خانواده مقتول پای چوبه دار ایستاده‌اند و منتظرند تا قاتل دخترشان قصاص شود.

می‌دانی چه سرنوشتی در انتظارت است؟
مطمئنم قصاص می‌شوم. خانواده مقتول رضایت نمی‌دهند و برای من قصاص خواسته‌اند.

حرف آخر؟
اشتباه کردم. وقتی او مرا فراموش کرد و به عشقم بی‌تفاوت بود، نباید به خاطرش آینده خودم را تباه می‌کردم. الان پشیمانی سودی ندارد و باید خودم را برای مجازات آماده کنم.

امیرعلی حقیقت‌ طلب - تپش روزنامه جام جم 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها