این آثار با وجههای پژوهشی و تاریخنگارانه در عین حال سعی کردهاند درامی مهیج و پرفراز و فرود پیشروی مخاطب بگذارند. این تلاشها گاه بهدلیل نزدیکشدن به واقعیت موجود در آن سالها، بیشتر به چشم آمده و مورد استقبال هم واقع شده است. ماجرای بازنمایی ترورهای در آن دهه، موضوع چند کتاب در ادبیات داستانی هم بوده است. روند انتشار داستان و رمان در ارتباط با این سازمان نیز مانند سینمای ایران در دهه اخیر روند رو به رشدی بوده است. اگر از دایره رمان و ادبیات داستانی خارج شویم و به کتابهای تحقیقی و پژوهشی و نیز کتابهای خاطرهنگارانه دراینباره بپردازیم، تعداد کتابهای مورد بررسیمان بسیار بیشتر هم میشود اما چون در این صفحه که به «ادبیات و هنر» اختصاص دارد سعی داریم از این دو مقوله، یعنی ادبیات و هنر خارج نشویم از بررسی آن کتابهای سیاسی میگذریم و صرفا به کتابهای داستانی دراینباره میپردازیم.
در سینما نیز عجالتا با سینمای مستند سر و کاری نداشتهایم چون میخواهیم مساله «بازنمایی» را به بررسی بنشینیم؛ مسالهای که البته باید بیشتر مساله سینمای داستانی باشد تا سینمای مستند. حالا میشود گفت جوانترها هم میدانند سازمان مجاهدین خلق از ابتدای انقلاب تاکنون چه کرده و این آگاهی را به نوعی مدیون تلاشهای داستاننویسان و فیلمسازهایمان نیز هستیم که در یکی دو دهه اخیر بر این موضوع تاکید کردهاند. در این گزارش هم لا به لای فیلمها و داستانها به چگونگی بازنمایی سه کلان روایت «خشونت افراطی»، «شست و سیانور شوی مغزی» و «ایدئولوژی التقاطی» در رفتار این سازمان پرداخته و همچنین از برخی خلأها گفتهایم. مثلا این را پرسیدهایم که چرا سینما و ادبیات داستانی ما از دهه 60 جلوتر نمیآید و مناسبات برقرار بر حیات سیاسی این سازمان در سه دهه بعدی را بررسی نمیکند؟ علاوه بر این به چالشها و مصائبی که سینمای ایران در پرداختن به این موضوع با آنها روبهرو بوده هم طی گزارشی که در همین صفحه خواهید خواند، اشارهای کردهایم.
خشونتدر صنایع وابسته به داستانسرایی چون سینما و ادبیات به خشونت، هم به چشم یک عنصر جذابیت و پولساز نگاه میشود و هم تمام دستگاههای ناظر از مردمی تا دولتی، مراقبند تا از حد مجاز تجاوز نکند یا دستکم با ردهبندی، تماشا و مطالعهاش را برای برخی گروههای سنی محدود کنند.
در واقعیت تاریخ اما «خشونت»، چنین ظاهر دوگانهای ندارد. همیشه تلخ و گاهی حتی سبعانه و کثیف میشود. فاصله خشونت در واقعیت، تاریخ تا خشونت در جهان سینما و ادبیات همین قدر دراز است؛ آن قدر دراز که شاید جهان داستان از ادبیات گرفته تا سینما، تحمل نمایش همه خشونتهای منافقین را نداشته باشد.
سینمااگر قرار بود واقعیت خود را به شکل عریان در سینما عرضه کند، «سیانور» باید خشنترین فیلم درباره منافقین میشد چرا که روایتهای متعدد از شیوه قتل شریف واقفی، از آن یک داستان جنایی با مایههای اسلشر میسازد. اما شعیبی، زاویه دید ملایمتری برای طرح یک داستان عاشقانه را به روایت خود غلبه داده است.
بنابراین عنوان خشنترین فیلم در این زمینه را بدون تردید باید به «رد خون» اختصاص داد؛ روایتی که به طبیعت بازگویی داستان یک عملیات جنگی به نام «مرصاد» مجبور است نهتنها خشونت جنگ را به تصویر بکشد بلکه مجبور است از خودکشیهای سازمانی با آن شیوه تکاندهنده کشیدن ضامن نارنجک در جمعهای چند نفره هم پرده بردارد؛ خشونتی که در آن، هم بخش اجتنابناپذیر بمباران نیروهای مهاجم هست و هم بخش دلخراش و آزار دهنده تنها گذاشتن زن مجروح توسط شوهرش. در واقع خشونت، نه تنها عنصر مقوم بلکه عنصر اصلی و شکلدهنده به روایت «رد خون» است به طوری که کارگردان هم عامدانه روی نمایش آنها تمرکز میکند. «ماجرای نیمروز» در رده دوم در این عنوان میایستد، البته بدون آن که با «رد خون» قابل مقایسه باشد. در این اثر برخلاف دومی، مهدویان اصراری بر نمایش خشونت ندارد هرچند که از آن اعراض هم نمیکند. برای نمایش عملیات انتحاری یک دختر تواب در آغوش خواهرش، خیلی دور میایستد و در سکانس پایانی دستگیری موسی خیابانی هم صحنه بالقوه دلخراش تیراندازی معشوق به عاشق را از ما پنهان میکند در عین اینکه از نمایش جسدهای خونآلود چه اجساد قربانیان منافقين باشد و چه اجساد خود آنها، چندان اعراض ندارد.
اما تبریزی در «امکان مینا» اصلا نگاهی به خشونت بهعنوان یکی از عناصر هویتی سازمان مجاهدین ندارد و بخشی از این مساله شاید به مقطع روایت داستان فیلم که هنوز به سالهای 60 نرسیده هم بازگردد. محور عاشقانه داستان هم مزید بر علت میشود و خشونت را از داستان این فیلم حذف میکند.
ادبیات داستانیخشونت، شاید پرتکرارترین مضمون در ادبیات داستانی ایران مرتبط با فعالیتهای منافقین باشد. ماجرای اصلی رمان «تسخیرشدگان» ملیحه ذوالفقارزاده نیز مبتنی بر مشاهده خشونت است. قصه از جایی شروع میشود که «بهار» شخصیت اصلی این داستان، به واسطه نامهای متوجه میشود که برادرش عضو سازمان مجاهدین شده است و برای نجات زندگی برادرش دست به اقداماتی میزند که باعث به خطر افتادن جان خودش میشود. در این مسیر روایت خشونت افراطگرایانه مجاهدین در سالهای دهه 60 روایتمیشود.
در رمان «کلت 45» حسام مطهری که اثری موفق در روایت اتفاقات سالهای منتهی به انقلاب و ابتدای دهه ۶۰ محسوب میشود، بازنمایی خشونت پس از آشکار شدن مشی اصلی مجاهدین در روزهای انقلاب رخ میدهد؛ روزهایی که آنها منافقانه دست به ترور میزدند و برای رسیدن به نیات پلید نفسانی خود خلق را قربانی زیادهخواهیشان میکردند تا جایی که در این رمان میبینیم مادر به فرزندش رحم نمیکند. از این منظر این رمان به خوبی نقاب از چهره پلید گروهک منافقین و فعالیتهای تروریستی آنها در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی برمیدارد.
شست و شوی مغزیایدئولوژی با شیوه تغذیه افراد یک سازمان از آن ایدئولوژی متفاوت است. به همین دلیل هم هست که مسالهای مانند «شست و شوی مغزی» بیش از آن که به موضوع نرم خود ایدئولوژی مربوط باشد، به رفتار سخت سازمان در نسبت میان افراد تبعهاش با ایدئولوژی باز میگردد. اما سازمان منافقین، هر سازمانی نیست. این سازمان برای ایجاد ثبات و وفاداری در میان افردی که بر آنها اعمال قدرت میکند، از کثیفترین ابزارها یعنی مکیدن آزادیشان حتی تا درون افکار و احساسات آنها بهره میبرد تا از انسانهای آزاد، رباتهایی کنترلشده برای انجام هر عملی حتی خشونتهای غیرانسانی در راستای اهداف سازمان بسازد. نمونههای تخیلی را از ادبیات در «1984» اورول تا «توازن» وایمر در سینما دیدهایم اما این جهان داستانی از نمونههای واقعی برایمان چه روایت کرده است؟
سینمامیتوانید رابطه تقی شهرام با لیلا زمردیان در فیلم سیانور را هم با این چشم ببینید که نطفههای ارتباط سازمانی در شکل قاهر و مقهور از همین سالها و در همین نوع روابط دارد شکل میگیرد. میتوانید این شیوه از تطمیع و تحقیر توسط شهرام را نسبت به اعضای مطیع و حتی روش حذف را برای اعضای عصیانگر شمهای از روش سالهای بعد سازمان در اشرف بدانید؛ ولی واقعیت این است که سازمان بیشتر پس از بیانیه اعلام تغییر ایدئولوژی در سال 53 و خصوصا بعد از پناهندگیاش به عراق و انزوا در اشرف، به یک غول شست و شو دهنده مغز اعضا تبدیل میشود. موضوعی که شاید به طور ضمنی و بسیار کمرنگ در فیلم «امکان مینا» هم مورد اشاره قرار گرفته باشد.
بنابراین ماجرای نیمروز هم تا حدودی به این نسبت سازمانی اشاره میکند. فقط تا این اندازه که مسعود (مهدی زمینپرداز) را در داستان بگنجاند تا به مخاطب بگوید راه اعضای فریبخورده و سمپاتها میتواند از اعضای اصلی و سرحلقهها جدا باشد. اما مهدویان هم در ماجرای نیمروز چندان دأب این شکل از پرداختن به موضوع را ندارد چرا که هنوز سازمان فرصت نکرده آن رویه مخوف را به نحو تام و تمام بر اعضایش پیاده کند.
«رد خون» اما بهترین و البته تنها روایتی است که در سینمای ایران به سازمان مجاهدین پس از انقلاب و گریخته و سرفروبرده به لاک اشرف میپردازد. ما حتی در چند سکانس درون اشرف و تعامل اعضا با هم و با ریاست سازمان را هم میبینیم.
جایی که اعضا برای آنچه تطهیر و تنزیه درونشان خوانده میشود، اقدام به بازگویی اعترافاتی درباره علاقه به فرزندانشان و عشقهای گذشته به همسرانشان میکنند و بابت این علاقهها شماتت و سرزنش میشوند تا بار دیگر آنها را از قلب خود بزدایند. اعضا در جلساتی بزرگ برای دیدار با رجوی جمع میشوند و رفتارهای رباتگونهای چون تکرار شعارهای از پیش تعیین شده دارند.
ادبیات داستانیدر رمان سال گرگ، شست و شوی مغزی اعضای سازمان به تصویر کشیده شده است. البته این ماجرا صرفا محدود به اعضای سازمان نیست، بلکه میبینیم شهرام (عضور گروه) با کار فکری بر زندانبان خود او را تحت تأثیر قرار میدهد تا موجبات فرار آنها را فراهم کند. در پی فراز و نشیبهای گوناگون، این گریز بالاخره با موفقیت انجام میشود.
رضا امیرخانی درباره کلت 45 حسام مطهری گفته بود: «این رمان به من یک تشکیلات انسانی مبتنی بر عدم تعقل نشان میدهد. ما در این کتاب با شبکه انسانی مجاهدین خلق مضمحل شده مواجهیم که موارد بسیاری از آن را در داخل و خارج کشور میبینیم. باید ببینیم چه اتفاقی میافتد این شبکه انسانی با آن شبکه انسانی که شهید بهشتی در نظر داشت متفاوت میشود، از نظر من مجاهدین خلق یک شبکه انسانی است، شبیه شبکههای دیگر». اشاره او تلویحا به قدرت شستوشوی مغزی و استحاله سازمانی نزد مجاهدین در این رمان نیز هست.
ایدئولوژی التقاطیدر میان ایدئولوژیهای کنشگر و گروههای معتقد به آنها در مقطع پیش از انقلاب، تقریبا تکلیف همه با خودشان مشخص است؛ تودهایها، چپ هستند بدون اینکه به مبارزه مسلحانه قائل باشند یا چریکهای فدایی، اسلحه دست میگیرند بدون آنکه راضی شوند جریان چپ میتواند آرام در گوشهای به مبارزه نرم بپردازد. بچه مسلمانها زیر پرچم رهبری امام خمینی، آرام و فعال به روشنگری میپردازند و جریانهای ملی- مذهبی راست و لیبرال مثل نهضت آزادی هم گفتمان خود را دنبال میکنند. در میان همه اینها، فقط سازمان منافقین است که تلاش میکند ایدئولوژی چپ مارکسیستی را با اسلام درآمیزد و از هر گوشهای چیزی بردارد. اما جهان داستان، چقدر گنجایش نمایش این سطح از التقاط را دارد؟
سینماهیچ فیلمی به اندازه «سیانور» روی نمایش این وجه سازمان مجاهدین تمرکز نکرده و علت اصلی آن هم به روایت داستان در مرحله نوزایی سازمان در فاز اولش بازمیگردد؛ زمانی که عناصر مسلمانی چون مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف، در مقابل رویههای جدید سازمان و تشدید رگههای التقاطی در آن از خود مقاومت نشان میدهند و ضد قهرمان داستان، تقی شهرام که قرار است ایدئولوگ سازمان استحاله یافته هم باشد، اقدام به حذف فیزیکی آنها میکند. فیلم در روایت خود نوعی تحلیل خلاقانه را هم وارد میکند و نهایتا این نوزایی را با مهره چینی و بازیسازی ساواک درهم میبافد. در واقع «سیانور» تاحدی به علت تمرکز بر نمایش همین اختلافات ایدئولوژیک و جزئیات آنها، از ادبیات قابلفهم عامه و خصوصا جوانانی که آن سالها را ندیدهاند هم فاصله گرفت و تاحدی تبدیل به پاشنه آشیل آن شد.
امکان مینا هم از آن جهت که بر بافت فکری سازمان مجاهدین و نوع ارتباط فکریاش با اعضا تمرکز دارد تا حدودی به نمایش التقاط در این بافت اشاره میکند. البته تنها زمانی آن را متوجه میشویم که مهران مقابل مینا قرار میگیرد و التقاط فکری سازمان را از مدخل ارتباط عاطفی خود با او، برایش توضیح میدهد. اتفاقی که کمی هم لابهلای گفت و گوهای مهران با نیروهای کمیته که به دنبالشان هستند، میافتد. مهدویان هر اندازه که در ماجرای نیمروز اول با سویههای فکری اعضای سازمان کار دارد در «ماجرای نیمروز» دوم، آن را ترک میکند و این اتفاق میتواند متاثر از مقاطع متفاوت داستان باشد که یکی سال 60 و در بحبوحه ترورهای منافقین است و دیگری در سال 67 زمانی که ایدئولوژیها و التقاطها جا افتادهاند و تنها کنش سازمانی باقی ماندهاست. اما در ماجرای نیمروز اول برخلاف سایر فیلمها، التقاط را بیشتر از زبان ماموران خنثیسازی ترورها میشنویم و خوانش این ماموران از این بافت فکری اتفاقا بهانهای برای روایت اختلافات میان خودشان میشود. جایی که مسعود معتقد است باید با سمپاتها و حتی اعضا، مواجهه فکری داشتهباشیم اما سایر گروه بر این باورند که سازمان وارد فاز مسلحانه شده و از مساله ایدئولوژیک عبور کرده است.
ادبیات داستانیدر کلت 45 حسام مطهری، ذکر جزئیات شاید حوصلهمان را سر ببرد، بهخصوص در رابطه با خلق شخصیتها. هرچند در بخشهایی دیالوگها بهویژه آن بخشهایی که حدیث نفس است، کمی از حوصله خارج میشود اما همان طولانیبودن دیالوگها نیز در ساخت رمان به شکلگیری فضای رمان بهخصوص در نشاندادن ایدئولوژی التقاطی سازمان که مغز جوان را تیلیت کرده نشان میدهد.
در رمان «صنم» نوشته ملیحه ذوالفقارزاده نیز ماجرا به خانوادهای مربوط است با باورهای گوناگون. همین بستر، فرم نشان دادن ایدئولوژی التقاطی نزد پسر خانواده را به بروز و ظهور میرساند. صنم، داستان خانوادهای را روایت میکند که پدر خانواده بهشدت انقلابی بوده اما پسرش در جریانی کاملا مخالف، عضو سازمان مجاهدین است. رمان «سال گرگ» یکی از دقیقترین ترسیمگران ایدئولوژی التقاطی در گروه مجاهدین بودهاست، چرا که از همین رهگذر قرار است روایت تصفیه درونگروهی این سازمان را به تصویر بکشد. شهرام که یکی از اعضای سازمان است همراه یکی دیگر از اعضا، به زندانی در ساری تبعید شدهاند. شهرام که جزو نظریه پردازان سازمان است، مشی سیاسی و خط مذهبی گروه را نفی میکند.
چالشهاچرا تصویر سازمان منافقین در کتابها و فیلمهای سینمایی کامل نیست؟سیانوربازی سینماییهمه فیلمهای سینمایی ساخته شده درباره دهه 60 که مستقیم یا غیرمستقیم به سازمان مجاهدین پرداختهاند، در کنار هم و در یک مجموعه شاید بتوانند تصویر روشن و ملموسی از این سازمان و عملکرد آن ارائه کنند اما بدون تردید این تصویر نمیتواند کامل باشد و تمام وجوه و جزئیات سازمان منافقین را ارائه و معرفی نمیکند. ناکامل بودن تصویر سازمان مجاهدین و سرکردهها و اعضای این سازمان در سینما و تلویزیون اما لزوما به معنای کمفروشی و بیتوجهی سینماگران نبوده و نمیتوان با هیچ ادلهای بر کمفروشی یا ناکارآمدی سینماگران در این زمینه صحه گذاشت چرا که بازنمایی سازمان مجاهدین و عملکردش در قالب فیلم و سریال با چالشها و ملاحظاتی همراه است که هرگز دست فیلمنامهنویسان و سازندگان آثار سینمایی و تلویزیونی را برای پرداخت دقیق و کامل درباره این سازمان باز نگذاشته است.
چالش امنیت: مرد پشت پردهترسیم چهره کامل و دقیق از سازمان منافقین نیازمند اطلاعات و دانش کامل و دقیق از این سازمان است و البته با این مصلحتاندیشی همراه میشود که آیا لازم است تمام این اطلاعات در قالب یک روایت داستانی در اختیار عموم جامعه قرار بگیرد یا خیر. این چالش مهم با یک اسم پیوند خورده است؛ یک رزمنده به نام «مرتضی اصفهانی» که در فیلمهای «تعبیر وارونه یک رویا» به کارگردانی فریدون جیرانی، «روباه» ساخته بهروز افخمی، «امکان مینا» اثر کمال تبریزی، «بادیگارد» به کارگردانی ابراهیم حاتمیکیا، «سیانور» اثر بهروز شعیبی، «شبی که ماه کامل شد» به کارگردانی نرگس آبیار و «ماجرای نیمروز» و «ماجرای نیمروز: رد خون» آثار محمدحسین مهدویان حضور و همکاری داشته است.
مرتضی اصفهانی در نوروز 96 در گفت و گوی نوروزی با صبح نو به چند سوال مکتوب پاسخ داده و به عنوان مشاور امنیتی فیلم ماجرای نیمروز در این گفت و گو خودش را این طور معرفی کرده است: «من یک چریک قبل از انقلاب اسلامی و یک رزمنده جمهوری اسلامی هستم. در اطلاعات عملیات ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران از ایشان آموختم که نقش اطلاعات در جنگ تا چه میزان تاثیرگذار است و با توجه به علاقهای که به فیلمسازی داشتم، همیشه همه چیز را در ذهنم ذخیره میکردم و حالا تلاش میکنم تجارب 50 ساله مبارزه را در اختیار کسانی قرار دهم که میخواهند فیلم بسازند.» حضور اصفهانی به عنوان مشاور امنیتی در کنار فیلمهایی که به امنیت کشور ارتباط پیدا میکنند، حکایت از ملاحظات امنیتی برای پرداختن به سازمان مجاهدین و چگونگی بازنمایی این سازمان در آثار نمایشی دارد و از چالشهایی خبر میدهد که شاید درباره چرایی و چگونگی آنها خبر نداشته باشیم اما درباره وجود این چالشها تردیدی نیست.
از دیگر چالشهای امنیتی، به خطر افتادن امنیت عوامل فیلم است؛ چه بسا برخی عوامل تولید این گروه فیلمها با تهدید سرکردههای سازمان مجاهدین رو به رو شده و در عبور از این چالشها گاه عطای ارائه یک تصویر کامل و عریان را به لقای آن بخشیدهاند.
چالش تاریخی: سینما کلاس تاریخ نیستپرداختن به موضوعات تاریخی همیشه با چالش بزرگ وفاداری دست و پنجه نرم کرده است. همچنان که محمدحسین مهدویان در یکی از گفت و گوهایش توضیح داده:« ما وقتی میگوییم فیلم تاریخی، منظورمان تاریخ فیلمشده نیست. اینکه شما گفتید فیلم، مستند و قابل استناد است، هیچ فیلمی، حتی فیلم مستند هم قابل استناد نیست. تاریخ، روش خود را دارد و به این معنا، اصلا مواجهه سینما با تاریخ، مواجههای علمی نیست؛ یعنی اگر تاریخ را یک علم فرض کنیم، اصلا سینما نمیتواند با تاریخ علمی مواجه شود؛ چرا که فرآیند روایت تاریخ، فرآیندی خودآگاه و مبتنی بر دانش، منطق، استدلال و استناد است، در حالی که فرآیند تاثیرگذاری سینما ناخودآگاه احساسی و عاطفی است. به همین دلیل شیوه سخن گفتن از سینما با شیوه روایتگری در تاریخ متفاوت است. بهرهگیری از سینما به عنوان یک رسانه در جهت روایتهای سیاسی، تاریخی، اجتماعی و... اتفاقا محصول نگاه سیاسی در تاریخ معاصر ماست؛ در حالی که سینما اینگونه نیست، این سرسپردگی و وادادگی را ندارد و به شیوه خود عمل میکند.»
چالش ترویج: بیانیهای برای سازماناین واقعیت است که هنوز سازمان منفور و تضعیف شده مجاهدین درحال جذب نیرو است و هستند افراد گمگشته یا غافلی که فریفته وعدههای دروغین و آرمانهای پوچ این سازمان میشوند و به عضویت آن درمیآیند. طبیعی است همین ملاحظه سبب میشود که در آثار سینمایی بهخصوص از این بابت که با درام و همذات پنداری سر و کار دارند، ایدئولوژی سازمان مجاهدین با جزئیات دقیق و به همان شفافی که سرکردههای سازمان ارائه میدهند، بازنمایی نشود.
چالش ردهبندی سنی : ثبت چند سال؟بازنمایی خشونت در سازمان منافقین از جمله چالشهای پیشروی سازندگان آثار سینمایی و تلویزیونی است؛ تخفیفدادن میزان خشونت در سازمان مجاهدین با نیت رعایت احوال مخاطب به خصوص گروههای سنی پایینتر تا حد زیادی رعایت میشود اما همیشه این سوال مهم وجود دارد که باید از این بازنمایی پرهیز کرد یا آن را عریان و بیواسطه به نمایش گذاشت! اگرچه وجه خشونتبار فعالیت سازمان منافقین بیشتر از سایر وجوه آن در آثار تلویزیونی و سینمایی به تصویر درآمده اما ویدئوها و مستنداتی از خشونت افسار گسیخته در این سازمان وجود دارد که برخی صحنههای خشونتآمیز فیلمها و سریالهای ساختهشده درباره سازمان مجاهدین در قبال آنها شوخی به نظر میرسند. اگر چه فیلمهایی مانند ماجرای نیمروز؛ ردخون با رعایت ردهبندی سنی تا اندازهای از این چالش عبور کردهاند اما این چالش همچنان به قوت خود باقی است و تا همیشه مانع بازنمایی دقیق و کامل سازمان مجاهدین میشود.