چه کسی می‌تواند در امتحانات حوزه تقلب کند؟

آواره میان حوزه و دانشگاه

کد خبر: ۱۳۱۹۱۴۲
ترم اول رشته مهندسی را رها کرده بودم و برای ابتدای سال بعد حوزه ثبت‌نام کردم. فضای مدرسه علمیه با دانشگاه زمین تا آسمان متفاوت بود. من 19ساله با چند همکلاسی 15ساله دور یک میز برای امتحان نشسته بودیم. یک‌سال با هم زندگی کرده بودیم و حالا برای امتحان احساس پیری داشتم. خرداد در حوزه فضای متفاوتی دارد. با تمام شب‌های خوابگاهی دانشجویی متفاوت است. شب‌های خوابگاه دانشجویی بیداری و گرسنه و سیر به همراه دارد اما حوزه به دلیل مباحثه و تکرار کتاب به‌طور روزانه عملا با آرامش خاصی همراه است. تازه اگر سوالات استاد دستت برسد نورعلی‌نور است؛ اما حوزه بسیار متفاوت و عجیب است. اولین‌بار که وارد فضای امتحانات شدم تعجب کردم. سرها پایین بود و هیچ‌کس حاضر نبود تقلب برساند. تازه اگر هم درخواست تقلب داشتی عدالتت روی هوا بود و هیچ‌کس دیگر پشتت نماز نمی‌خواند. پس سرها پایین و حتی بدون مراقب مشغول امتحان بودیم؛ برخلاف دانشگاه که برگه‌ها میان بچه‌ها رد و بدل می‌شد و از دعاهای پرتکرار ما مشکلات مزاجی برای ناظر امتحانی سر جلسه بود.

سال‌ها بعد وقتی دوباره تصمیم گرفتم دانشگاه را ادامه دهم، درس‌های حوزه سنگین‌تر شده بود و همزمانی امتحانات حوزه و دانشگاه  روانی‌ام می‌کرد. برنامه امتحانی این‌طور بود؛ صبح ساعت 8 امتحان فقه (حوزه علمیه) شمالی‌ترین نقطه تهران، ساعت 10 امتحان مبانی فلسفه غرب (دانشگاه) جنوبی‌ترین نقطه تهران. تمام امتحان را روی موتور مرور می‌کردم تا هرچه زودتر به امتحانات برسم.

ویراژ و لایی‌کشی و بوق‌های ممتد تنها تلاشی بود که می‌توانستم میان ترافیک تهران انجام دهم. وقتی دو سه دقیقه دیر سر جلسه می‌رسیدم قیافه عرق‌کرده و گرمای افتضاح خرداد، توجیه خوبی بود تا ناظر امتحانی اجازه دهد برای شرکت در جلسه مجاز باشم. تمام مدت به این فکر می‌کردم اگر میان دو محل برگزاری امتحان تصادف کنم و بمیرم، کشته راه امتحان خواهم بود و حتما دوستانم دور هم می‌گویند: «مرحوم شهید راه علم بود.»

جذاب‌ترین اتفاق ممکن برای من، فاصله داشتن برنامه‌های امتحانی حوزه و دانشگاه از یکدیگر بود. با خیال راحت از اتوبوس‌های بی‌آرتی استفاده می‌کردم. نه برای درس‌خواندن، بلکه برای خوابیدن تا مقصد. بماند که بارها ایستگاه را رد کردم و انتهای مسیر بیدار شدم و باز با موتور خودم را سر جلسه رساندم. بدتر این‌که یک‌بار کتاب نقد عقل عملی کانت را در اتوبوس جاگذاشتم و با همان پوشش طلبگی یک ایستگاه را دنبال اتوبوس دویدم تا کتاب را در ایستگاه بعد بردارم و بی‌کتاب نباشم.
 
امیر مسروری / روزنامه جام جم 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها