مجمع خیرین صنف تجهیزات پزشکی با اجرای طرح شفا گستر دسترسی بیماران را به تجهیزات پزشکی تسیهل کرده‌ است

خیریه سلامتی

در سالگرد رحلت حضرت زینب (س) و شهادت فرمانده لشکر فاطمیون با همسر علیرضا توسلی همکلام شده‌ایم

ابوی فاطمیون

برخلاف روزها و سال‌های اول شکل‌گیری‌اش، امروز همه مدافعان حرم از لشکر فاطمیون حرف می‌زنند؛ فاطمیونی که با کمترین خسارت بیشترین فتوحات را در سال‌های جنگ سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب (س) داشته‌اند.
کد خبر: ۱۳۰۵۵۵۸

اما در این میان علیرضا توسلی، ملقب به ابو حامد، محبوب‌ترین شخصیت در میان این لشکر است؛ فرمانده و بنیانگذار لشکر فاطمیون که نفربه‌نفر گروه جمع کرد و آن را از گروهان به تیپ و از تیپ به لشکر رساند.

لشکری که شهید علیرضا توسلی آن را تأسیس کرد اما امروز جوان‌های اهل افغانستان‌ راه او را ادامه می‌دهند.

۹ اسفندماه و همزمانی سالگرد شهادت علیرضا توسلی و رحلت حضرت زینب (س)، بهانه‌ای برای همکلام شدن با همسر فرمانده ابوحامد بود؛ همسری که عشق‌ در کلامش نسبت به همسر شهیدش، رشک‌برانگیز است.

از آرامش و متانت کلامش که تعریف می‌کنیم، آن را از کمال همنشینی با همسرش می‌داند. این یعنی تا ته ماجرا را بخوانیم و بدانیم با چه همسری و چه نوعی از آرامش و صبری روبه‌رو هستیم.

ام‌ البنین حسینی از آرامش این روزهایش و خوشی روزهای زندگی مشترکش با علیرضا توسلی می‌گوید:« چه خوش بودیم باهم و چه خوش‌فرجام بود همسرم.»و چقدر خوشحال است که ۱۴سال از زندگی‌اش را همسر کسی مثل ابوحامد بوده است اما چرا ابوحامد؟:« حضور مستمر همسرم در کشور عرب‌زبانی مثل سوریه باعث شد او را به نامی عربی صدا کنند. برای همین او به نام ابوحامد در بین دوستان و حتی دشمنانش شناخته شد.»

فرزند ارشد علیرضا توسلی دختری به‌نام فاطمه است. حامد و طوبی دومین و سومین فرزندان علیرضا توسلی و ام‌ البنین حسینی هستند اما ، علیرضا توسلی به‌نام پدر حامد شناخته می‌شود؛ حامدی که در روزهای تأسیس لشکر فاطمیون، هشت سالش بوده و سال‌هاست که همه با بردن نام او، درباره فعالیت‌های پدرش می‌گویند.

مردی برای دفاع

ام‌البنین حسینی سال۵۹ و علیرضا توسلی سال۶۳ به ایران آمده‌اند. همسر شهید توسلی درباره علت مهاجرت تعداد زیادی از اتباع افغانستان‌ به ایران می‌گوید: «در سال‌هایی از تاریخ افغانستان، هجمه کمونیست‌ها علیه شیعیان بسیار زیاد شد و همین مهم‌ترین دلیل برای مهاجرت شیعیان افغانستانی به ایران بوده است.» و علیرضا توسلی در همان سال‌های اول مهاجرت، خودش را به جبهه کردستان در جنگ ایران و عراق می‌رساند؛ سال‌هایی که با همه نوجوانی‌اش، یک‌پایش ایران بود و یک‌پایش افغانستان. آن زمان که نوجوان‌ها را به جبهه‌ها راه نمی‌دادند و دست بردن در شناسنامه و تغییری کوچک در سن و سال برای مجوز ورود‌ در خاطرات بیشتر نوجوان‌های آن روزها دیده می‌شود:« همسرم سنش را دستکاری می‌کند و به جبهه می‌رود. خاطراتش را که برایم تعریف می‌کرد، خیلی جالب بود که از همان سن و سال کم هم برای دفاع و جهاد، یک‌لحظه هم آرام و قرار نداشت.» آن‌قدر که بعد از جنگ ایران، خودش را به افغانستان می‌رساند و در جنگ با ارتش شوروی شرکت می‌کند؛ جنگ پشت جنگ و دفاع پشت دفاع. جنگ و دفاعی که دفعه بعدی، سال ۷۴ و برای جنگ با طالبان، علیرضا توسلی را راهی افغانستان می‌کند. اما بالاخره سال۷۹، با همسرش آشنا می‌شود و ازدواج می‌کند اما ازدواج باکسی مثل خانم حسینی، شوق او را برای ادامه فعالیت‌هایش بیشتر از قبل می‌کند.

همسری که دوستش دارم

زندگی مشترک‌شان که آغاز می‌شود، شهید توسلی هم مثل خیلی از اتباع افغانستانی مهاجر در ایران، مشغول کار ساختمانی می‌شود. کارگر ساده‌ای که به‌زعم اطرافیان و از همه مهم‌تر همسرش، روحیه بسیار متفاوتی نسبت به دیگران داشت؛ نگاهش، کلامش و رفتارش:« همان سال که با همسرم آشنا شدم، او رزمنده‌ای افغانستانی بود که به جنگ با طالبان می‌رفت و من با علم به همین خلق‌وخوی جهادی‌اش با او ازدواج کردم. اصلا از همان روزها می‌دانستم که راه و هدفش با بقیه فرق دارد برای همین هم خودم را برای اتفاقات عجیب‌وغریبی در زندگی‌ با او آماده کرده بودم.» البته فضای جبهه و جنگ برای خانم حسینی خیلی هم فضای غریبی نبوده است.

او خودش هم در چنین محیط و تفکراتی رشد کرده بود و سرش درد می‌کرد برای همراهی شخصی از جنس خودش:« و چه‌بهتر که برای کشورمان و دین‌مان کاری انجام بدهیم.»

از کشورش که می‌گوید، نمی‌فهمیم منظورش افغانستان است یا ایران اما خیلی زود خودش علامت سؤال شکل‌گرفته در ذهن‌مان را رفع می‌کند که هردوی آنها کشورش هستند؛ هردو را دوست دارد و غم و شادی ایران و افغانستان، هردو به یک اندازه برایش اندوه و شادمانی می‌آورد.

خانم حسینی از همسرش که حرف می‌زند، عشق از صدایش می‌بارد: «ما زندگی ساده و بی‌تکلفی را شروع کردیم اما خدا همه‌چیز را به نحو احسن برایمان پیش برد و بهترین روزهای زندگی‌ام را کنار شهید توسلی گذراندم.»

روزهایی که به تعبیر خودش، خوشبخت‌ترین زن روی زمین بوده است و دلش می‌خواهد آن دنیا هم همنشین همسرش باشد: «همسرم شخصیت، منش و متانتی گیرا داشت.» و همین‌ها باعث شده بود که دل ام‌البنین حسینی هم گیر جوان رزمنده و جهادگری ساده بیفتد.

او ادامه می‌دهد: «خوش‌صحبت، خوش‌برخورد، شوخ‌طبع، پدری مهربان برای فرزندانش یاری باوفا برای من.» همین‌طور می‌گوید و می‌گوید تا شاید بتوانیم معنای واقعی کلماتش را بفهمیم: «چطور بگویم؟ یک انسان و دوست به معنای واقعی که روزهای نبودن امروزش را به امید روزهای پیش‌رو برای همنشین شدن با او می‌گذرانم.»

و اما فاطمیون

در خواب و بیداری، در گردش و تفریح؛ همه‌جا دغدغه جبهه، جنگ و اتفاقات خاورمیانه ذهن شهید توسلی را مشغول خود می‌کرد: «اما در صحبت‌هایش بر بقعه‌های متبرکه تعصب بیشتری داشت و این را وقتی فهمیدم که زمان بیشتری را در هیات‌ و با دوستانش می‌گذراند و ساعت‌ها درباره این مسائل با هم همکلام می‌شدند.» از سال ۹۰ و وقتی جنگ و ناامنی در سوریه شروع شد، این تعصب بیشتر از همیشه خودش را نشان داد.

روزهایی که به‌دنبال جمع کردن همرزم و همراه برای رفتن به سوریه می‌گشت تا لشکری برای دفاع از حرم راه بیندازد: «ایده‌های متفاوتی برای شکل‌گیری چنین لشکری داشت؛ ایده‌هایی بدون هیچ توقع و کوچک‌ترین چشمداشتی.» که اگر داشت، امروز لشکری به نام فاطمیون با چنین عظمتی دیده نمی‌شد: «به من می‌گفت که من باید به سوریه بروم؛ تو دنبال کار باش تا بتوانیم زندگی‌مان را بگذرانیم. او معتقد بود در واقعه عاشورا نبودیم که به کمک حضرت زینب(س) برویم، اما امروز هستیم و نباید کم‌کاری کنیم.» و نهایت این بودن‌ها و ایستادن‌ها، منجر به شکل‌گیری لشکر فاطمیون شد؛ البته فاطمیون در روزهای اول خیلی شباهتی به لشکر نداشت و نفر به نفر اضافه شدند تا کمی شبیه به لشکر شود و بالاخره در اردیبهشت ۹۲ راهی سوریه شدند.

یکی از مدافعان حرم در خاطراتش می‌گوید بار اولی که به سوریه رفتم، دیدم که تروریست‌ها تا ۲۰۰ متری حرم حضرت زینب (س) آمده‌اند؛ روزهایی که ابوحامد با ۱۳ نفر در برابر آنها مقاومت می‌کردند تا نیروهای حزب‌ا... برسند: «همسرم دلش می‌خواست با تشکیل فاطیمون، به جمله امام خمینی(ره) که فرمودند اسلام مرز ندارد، عینیت ببخشد.» و ابوحامد به هرچه که دلش می‌خواست رسید؛ از تاسیس چنین لشکری و عملی کردن چنین کلامی تا آرزوی شهادت.

ابو فاطمه

فرزندان ابو حامد به کم دیدن پدرشان عادت داشتند، شاید برای همین است که این روزها هم به خیال این‌که پدر در سفر است، می‌توانند روزهای آرامی را بگذرانند: «یادم است دخترم فاطمه کلاس پنجم دبستان بود که یک روز با عصبانیت به خانه آمد و سراغ عکسی از پدرش را گرفت؛ پرسیدم چه شده؟ گفت دوستانم می‌گویند چرا هیچ‌وقت پدرت دنبالت نمی‌آید؟ چرا همیشه مادرت کارنامه‌ات را می‌گیرد؟ آنها فکر می‌کنند من پدر ندارم. دخترم در جوابشان به آنها گفته است که پدر من همیشه سر کار است؛ او کارش دفاع است.» و دوستان فاطمه تازه روز بعد، از موقعیت پدر همکلاسی‌شان با خبر می‌شوند: «بعد هم عکس پدرش را نشان‌شان داده و گفته که پدر من آنجایی هست که باید باشد و آن‌قدر این موضوع برای دوستانش عجیب بوده است که پرسیده‌اند از کدام جنگ حرف می‌زنی؟ مگر امروز جنگی هست؟» و ابوی فاطمه و حامد و طوبی، روزهایی در جنگ و دفاع بوده است که خیلی از مردم از وجود هیچ جنگی خبر نداشته‌اند.

از خوشحالی‌اش خوشحالم

«اگر در سوریه نمی‌جنگیدند، باید در کرمانشاه خودمان با دشمن دست و پنجه نرم می‌کردیم.» این را همسر فرمانده لشکر فاطیمون درباره بزرگی کاری که این نیروهای جوان انجام داده‌اند می‌گوید. سرانجام این دفاع برای ابوحامد محبوب لشکر، در نهمین روز از اسفند ۹۳ و در درعای سوریه رقم خورد.

او دو سال بعد از تاسیس لشکر فاطیمون و گرد هم آوردن مدافعانی جوان و اصالتا افغانستانی، لشکر را به آنها سپرد و بر اثر اصابت موشک شهید شد. اینطور که همسر شهید توسلی می‌گوید، او فرمانده گروهی بود که تا زمان شهادتش، کسی آنها را نشناخت و نفهمید که این جوانان رشید مهاجر، چه کار بزرگی می‌کنند اما شهادت ابوحامد فاطمیون باعث دیده و شناخته شدن آنها در بین مردم جامعه شد: «حالا همین جوان‌ها، لشکری به عظمت فاطمیون را زنده نگه داشته‌اند.»

خانم حسینی معتقد است که جوان‌های فاطیمون، همان نوزادان در گهواره‌ای هستند که امام‌خمینی(ره) از آنها به عنوان سربازانش یاد می‌کرد. اما درعای سوریه، نقطه پایان زندگی مشترک خانم حسینی با همسرش نبوده است؛ او در سال‌های پس از شهادت هم با راه و خیال و خاطرات ابوحامدش زندگی کرده است: «همسرم همیشه به من می‌گفت که باید آماده شهادت من باشی. آن روزها فکر می‌کردم آماده هستم اما وقتی زمانش رسید، فهمیدم خیلی سخت‌تر از آن چیزی بود که فکرش را می‌کردم.»

او منکر واقعیت دلتنگی نمی‌شود؛ واقعیتی که وجود دارد و نمی‌شود با آن مبارزه کرد اما می‌شود با آن کنار آمد و زندگی کرد. کاری که همسر ابوحامد کرده است و همین علت حال خوبی است که دارد.

او راضی است و خوشحال؛ آن‌قدر که این حجم از آرام‌بودنش برایم سوال‌برانگیز می‌شود که چطور در برابر از دست دادن همسری که این‌طور دوستش دارد، این‌قدر آرام است؟ :« دروغ گفته‌ام اگر بگویم آن روزها ترس از دست دادنش را نداشتم و این روزها به‌خاطر نداشتن‌اش، دلگیر نیستم اما من که دیده‌ام چقدر شوق شهادت داشت، حق ندارم از حال خوش او ناراحت باشم. کسی که دوستش دارم، به هدفی که همیشه دوست داشت رسید و آن را در دستش گرفت؛ پس من باید از خوشحالی او، خوشحال باشم.»

نرگس خانعلی زاده - جامعه / روزنامه جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها