این روزها نوجوانان عضو اتحادیه انجمنهای اسلامی دانش آموزان هم پای کار آمدهاند تا دست نیازمندان را بگیرند.
آن هم خیلی حسابشده و زیرپوستی تا هیچ نیازمندی شرمنده کار نیک آنها نشود. این دانش آموزان سراغ سوپرمارکتهای محلههای مختلف میروند و نگاهی به دفتر قسط و بدهیهای اهالی محل میاندازند تا به وسع خود بخشی از بدهیهای آنها را پرداخت کنند.
دفتر را دستش گرفته است. کارت را با احتساب یک تخفیف ۲۰هزار تومانی در دستگاه کارتخوان میکشد و بعد جلوی یکی از اسمهای نوشتهشده در دفتر، تیک آبی میزند؛ حالا بچهها دانهبهدانه بدهیها را میخوانند و انتخاب میکنند و فروشنده هم تخفیفی رویش میگذارد و کارت میکشد.
نوجوانان زیادی این روزها برای کمک به دیگران آستین بالا زده و از خواستههای خود گذشتهاند تا گرهای از کار دیگران باز کنند.
خیلی از آنها به قول معروف کلاهشان را قاضی کردهاند تا ببینند پرداخت بدهی یک نفر به فروشگاه محل مهمتر است یا خریدن وسایلی مانند کنسول بازی؟ بیشترشان در سبک و سنگینکردن این مسائل به این نتیجه رسیدهاند که کمک به همنوع در اولویت قرار دارد.
گزارش امروز ما روایت گوشهای از معرفت دانشآموزانی است که این روزها همهجا سر و صدا کرده و حواس آدمهای شهر را به دفترهای روی پیشخوان سوپرمارکتها بیشتر جمع کرده است.
حالا تعدادی زیادی از دانش آموزان عضو اتحادیه انجمن های اسلامی این روزهایشان را با کاغذ و قلم میگذرانند و سرشان در حسابوکتاب است؛ چه حساب و کتاب خودشان که چقدر از پولهایشان را ببخشند تا در روزهای بعدی و رسیدن به آخر ماه کم نیاورند، چه حساب و کتاب در سوپرمارکتهای شهر که چقدر از بدهیهای مشتریهای کدام مغازه را تسویه کنند که هم بدهیاش برای دفعه بعد ناچیز باشد و هم نوبت به سبکشدن بدهی تعداد بیشتری از آدمها برسد.
روایت یک خرید
عادیاش این است که برویم در قفسههای مغازه یا فروشگاه بگردیم و هرچه لازم داریم برداریم و بدون فکر به قیمت روی کالا، کارت را به فروشنده بدهیم اما این ماجرای عادی، خیلی مواقع و به روایت خیلی از صاحبان مغازهها غیرعادی میشود.
آنقدر غیرعادی که ممکن است کسانی باشند که وقت حسابکردن دستدست میکنند و در نهایت بین واجب و واجبتر، فقط یکی را انتخاب میکنند و آخرش هم میگوید: «آقا این روغن بماند، دفعه دیگر مزاحمتان میشوم.»
این را صاحب یکی از سوپرمارکتهای اطراف شهر تهران میگوید و همین شده است دلیلی برای راهافتادن حساب دفتری برخی از فروشگاهها و قصابیهای برخی از محلهها: «برو؛ میزنم به حسابت.»
محلههایی که از این حساب و کتابهای مالی بین اهالی و مشتریهای همیشگی یک مغازه با فروشنده زیاد دارند و گاهی در سبد خریدشان از بین دو کیلو برنج و یک قوطی روغن یا یک رب کوچک، حساب آن روغن میماند برای سرماه که تسویه شود اما حالا مدتی است که صاحبان برخی فروشگاهها با نوع جدیدی از آدمها که به مغازهشان رفتوآمد دارند مواجه میشوند؛ آدمهایی که چیزی نمیخرند اما کارت میکشند. یکی از فروشندهها میگوید: «از این آدمها کم نیستند؛ چندبار در ماه پیش میآید که کسی میآید و بخشی از بدهیهای حساب دفتری را تسویه میکند و میرود.»
موضوعی که البته خیلی جدید نیست و خیران و نیکوکاران زیادی، بدون هیچ برنامه قبلی در کنار خرید خودشان، حساب چند نفر دیگر را هم صفر میکنند و میروند اما اینبار این اتفاق در شکل و شمایلی جدید در حال انجام است.
حالا این آدمهای کارت به دستی که سراغ حساب دفتری مشتریها را میگیرند نه کارمندند، نه کارآفرین و نه اصلا خودشان شغل و درآمدی دارند.
آنها تنها نقششان در جامعه، دانشآموزبودن است؛ دانشآموزانی که عضو اتحادیه انجمن اسلامی دانشآموزان کشور شدهاند و سرشان درد میکند برای ساماندادن به یک گوشهای از اوضاع نابهسامان شهرشان. این بچهها در این روزها گوشهای از بار سنگین حساب دفتری سوپرمارکتیهای محل را به دوش گرفتهاند.
بامعرفتهای این جمع
جمع پولتوجیبیهای عدهای نوجوان است دیگر؛ گاهی به میلیون تومان هم نمیرسد ولی با همان مقدار کم هم خیلی کارها انجام میدهند.
مهدی پناهی، دانشآموز دوم دبیرستان در ارومیه است. او مدتها بود برای پولتوجیبیهایش نقشهای مشخص کشیده بود اما طی یکی دو ساعت، تمام آن برنامه طولانیمدت چند ماههاش را تغییر داد: «برنامه؟ راستش میخواستم پولهایم که به اندازه مشخصی رسید، یک کنسول بازی بخرم.» و حالا پولهای جمعشده برای کنسول بازی، در حساب یک سوپر مارکتی در یکی از محلههای فقیرنشین
ارومیه است.
مهدی میگوید با نداشتن کنسول بازی اتفاقی نمیافتد اما اگر کسی نتواند برنج و روغن و گوشت بخرد، خیلی اتفاقهای بدی خواهد افتاد.
حالا مهدی پناهی و دیگر دوستان و همسن و سالانش، بخشی از پولتوجیبیهای ماهانه یا هفتگی شان را که از پدر و مادرهایشان میگیرند به حسابی میریزند که قرار است با آن کارت بروند به سوپرمارکتها و در بین آن نوشتههای دفتر، حسابهایی را که سنگینتر است، انتخاب و پرداخت کنند: «تا دفعه بعد که به مغازه میآیند، هرچه برای حساب قبلی کنار گذاشته بودند، خرج کالاهای جدید کنند.»
اما این نوجوانها در بین انتخابهایشان میروند سراغ آن اساسیترها: «باورتان میشود که هرچه هست اساسی است؟ یعنی کسی چیپس و پفک و بستنی بدهکار نیست؛ هرچه هست برنج است و ماکارانی و روغن و لپه.»
خریدهایی که روزهای اول باورشان نمیشد که بدیهیترین مواد موجود در خانه خودشان، بدهیهای بخشی از مردم شهرشان به سوپرمارکتهاست. اینطور که معلوم نیست پای خیر دیگری به جز خود بچهها هم در میان نیست و هرچه هست، همان پولهای جیب خودشان است که از پنج هزار تومان شروع شده و حالا به جاهای خوبی رسیده است؛ آنقدر که میتوانند به محلههای بیشتری سر بزنند و سراغ دفترهای پر و پیمانتری را از فروشنده بگیرند: «بعضی از فروشندهها وقتی من و دوستانم را میبینند، خودشان هم در این کار شریک میشوند و به ما تخفیفهای خوبی میدهند.»
کوثر صفا هم یکی دیگر از نمایندههای انجمن اسلامی برای اجرای این طرح در استان سمنان است.
او که دانشآموز سال سوم دبیرستان است درباره این طرح میگوید: «این طرح، ایده و پیشنهادی مشترکی بین دانشآموزان و اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشآموزان کشور بود که همگی خیلی دوستش داشتیم؛ اینکه با پولهای کم خودمان، کارهای بزرگ انجام بدهیم. حالا هم بخشی از پولهایمان را برای پخت غذای گرم، تهیه سبد کالا و ارزاق خشک و این روزها هم برای تسویهکردن حسابهای دفتری محلههای محروم در این اوضاع سخت کرونایی هزینه میکنیم.»
حساب یک نفر، دو نفر و گاهی ۱۰ نفر؛ مهم این است که توانستهاند برای تعدادی از آدمها قدمی بردارند. کارت بانکی یکی از بچهها که پنجاه هزار تومان دارد به کارتی برای شروع کار دانشآموزان سمنانی تبدیل شده است: «بعد از آن هرکسی ۱۰ هزار تومان، ۲۰ هزار تومان، گاهی کمتر و گاهی بیشتر در این کارت پول میریخت.»
کارتی که حالا دستشان گرفتهاند و با آن به محلههایی که پیش از این شناسایی کرده بودند میروند؛ محلههایی که دفتر بدهیهای نوشته شده زیادی دارد و هر کارت، میتواند چند حساب را صاف کند اما چه شده که این بچهها دلشان میآید پولهایشان را در این راه خرج کنند؟ پولی که به قول کوثر میتواند هزینه یکبار یا دوبار کافیشاپ رفتنشان باشد: «بالاخره هرکسی برای پولش برنامهای دارد اما این برنامه وقتی تغییر میکند که ما میبینیم که بودن وسیلهای در خانه ما چقدر عادی است و دیگر جذابیتی برایمان ندارد اما همان وسیله، برای یکی دیگر از همسن و سالان ما حسرت است.»
همین مساوی نبودن شرایط، دل بزرگ این بچهها را لرزانده است. کوثر میگوید دلمان نیامد که سفرههای خانه ما همیشه آنقدر راحت پهن باشد و کسانی باشند که برای همین سفرههای معمولی بدهکار باشند.
این ماجرا آنقدر پیش رفته که حالا پای پدربزرگها و مادربزرگهای این دانشآموزان هم به میان آمده و گاهی نوههایشان از آنها هم برای پرکردن کارتشان کمک میگیرند: «واقعا امیدوارم فعالیتهایی شبیه این کار آنقدر زیاد شود و قلب آدمها برای همدیگر بتپد که دیگر هیچ دفتری، حسابی از بدهی نوشته نشود.»
نرگس خانعلی زاده - جامعه / روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد