تازه دامادی که همراه حاج قاسم شهید شد

شهید وحید زمانی‌نیا تازه‌دامادی بود که با ۲۷ سال سن، چهار سال در دفاع از حرم شرکت کرد و دو سال هم در معیت حاج قاسم حضور داشت. عاقبت در معیت سردار بود که ۱۳ دی‌ماه پارسال، همراه او پرکشید و آسمانی شد.
کد خبر: ۱۲۹۸۹۳۶


به گزارش جام جم آنلاین به نقل از باشگاه خبرنگاران، شهید وحید زمانی‌نیا تازه‌دامادی بود که با ۲۷ سال سن، چهار سال در دفاع از حرم شرکت کرد و دو سال هم در معیت حاج قاسم حضور داشت. عاقبت در معیت سردار بود که ۱۳ دی‌ماه پارسال، همراه او پرکشید و آسمانی شد.
شهید زمانی‌نیا در زمان جاری شدن خطبه عقد، چون شنیده بود دعا در آن لحظه به استجابت می‌رسد، برای شهادتش دعا کرده بود و چقدر زود دعایش مستجاب شد. در یکی از روز‌های سرد زمستانی مهمان منزل پدری شهید زمانی‌نیا در شهرری می‌شویم. روی دیوار‌های این خانه، تابلو‌هایی از عکس آقا وحید نقش بسته است؛ وحید هنوز در دوران عقد به سر می‌برد، قرار بود تا سه الی چهار ماه آینده دست عروسش را بگیرد و به خانه‌اش ببرد، اما قسمت این بود که به حجله شهادت قدم بگذارد. در ادامه پای صحبت‌های پدر، مادر و همسر شهید نشستیم که خواندنش خالی از لطف نیست.


ورزشکار نمونه

فریدون زمانی‌نیا، پدر شهید، اولین کسی است که سفره دلش را باز می‌کند و می‌گوید: «آقا وحید سومین فرزند خانواده‌مان بود. متولد ۳۰ تیرماه ۷۱ بود. آن موقع در محله اتابک زندگی می‌کردیم. بعد به شهرری آمدیم. پسرم از ۹ سالگی به تکواندو علاقه‌مند شد و تا پایان پیش‌دانشگاهی در همین رشته ورزشی فعالیت می‌کرد. سال ۹۱ در آزمون کنکور سراسری و دانشگاه افسری شرکت کرد و در هر دو آزمون پذیرفته شد. با توجه به علاقه‌اش به مسائل نظامی و فعالیتش در بسیج، با مشورت برادر بزرگ‌ترش آقا حمید، در دانشگاه افسری ادامه تحصیل داد. وحید تا سال ۹۳ دانشجو بود و بعد از آن به مدت چهار سال مدافع حرم شد. از اوایل سال ۹۷ تا لحظه شهادتش هم در معیت حاج قاسم سلیمانی بود.

پدر شهید ادامه می‌دهد: من هم از سال ۶۲ عضو رسمی سپاه شدم و الان بازنشسته سپاه هستم. چون بیشتر بیرون از خانه بودم، بیشتر کار‌ها و مدیریت منزل برعهده مادرشان بود؛ درواقع من تربیت چنین فرزندانی را مدیون همسرم هستم.»
وی درباره اعزام فرزندش به سوریه بیان می‌کند: «وقتی آقا وحید گفت می‌خواهد عازم سوریه شود، ما گفتیم این همه جوان دارند می‌روند، مگر خون بچه من رنگین‌تر از دیگران است. در طول آن چهار سال، آقا وحید دو الی چهار ماه در سوریه بود، یک هفته به دیدن ما می‌آمد و دوباره می‌رفت؛ چندین بار به سوریه رفت و جهاد کرد.»


وقتی حاج قاسم رفت

پدر شهید درخصوص شنیدن خبر شهادت فرزندش می‌گوید: «آقا وحید دوستی به نام آقا سعید دارد که خیلی وقت‌ها با ما تماس می‌گرفت و جویای احوال پسرم بود؛ آقا سعید روز جمعه ۱۳ دی‌ماه ساعت ۸ صبح تماس گرفت و از همسرم جویای احوال آقا وحید شد و گفت: «هرچقدر به وحید زنگ می‌زنم، جواب نمی‌دهد، اگر از او خبردار شدید به من هم اطلاع بدهید.» من حدود ساعت ۹ صبح گوشی تلفن همراهم را نگاه کردم و دیدم که نوشته حاج قاسم سلیمانی آسمانی شد. فهمیدم که وحید هم شهید شده است. تلویزیون را روشن کردیم و همین که حاج قاسم را نشان داد همسرم گفت: «حاج قاسم رفت، وحید منم رفت. وحید من فدای امام حسین (ع) و حضرت زینب (س)؛ من جواب تازه‌عروسم را چه بدهم؟» همسرم چند بار این حرف را مطرح کرد. برای ما مسلم بود که وحید قدم به قدم همراه حاج قاسم بود. ساعت ۱۰ صبح همکاران آقا وحید آمدند و پسر دومم آقا حمید هم آمد و گفت: «من از ساعت ۵ صبح خبردار بودم، اما نمی‌دانستم چطور باید خبر شهادت وحید و سردار سلیمانی را به شما بگویم.»


اگر مدافعان حرم نبودند...

مادر شهید هم در ادامه حرف‌های پدر شهید می‌گوید: «من در بحث تربیت فرزندانم برنامه‌ریزی دقیقی داشتم. هرکاری باید به‌موقع انجام می‌شد. آقا وحید از اول یاد گرفته بود وقتش را به بطالت نگذراند؛ به‌موقع درس می‌خواند، ورزش می‌کرد، به مسجد و هیئت و زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) و گلزار شهدای بهشت زهرا (س) می‌رفت. در محله اقدسیه شهرری یک هیئتی به نام بیت‌الشهدا وجود دارد که آقا وحید به آنجا می‌رفت؛ علاوه بر این در مراسم هیئت موج‌الحسین خراسان و دعای کمیل شب‌های جمعه حاج منصور در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) شرکت می‌کرد.»
 
وی درباره نگرانی‌های مادرانه راهی کردن پسرش به سوریه می‌گوید: «مگر می‌شود مادر نگران نباشد؟ اما مملکت ما نیاز دارد که چنین جوان‌هایی برای مقابله با دشمنان اسلام در عرصه حضور داشته باشند؛ اگر من نگذارم فرزندم برود، دیگری هم نگذارد، آن وقت چه بلایی سر مردم و مملکتمان می‌آید؟ ما در یکی از مأموریت‌های آقا وحید به همراه تعدادی از خانواده شهدای مدافع حرم به مدت سه روز برای زیارت حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) به سوریه رفتیم؛ دمشق تبدیل به خرابه شده بود؛ برای امنیت منطقه، تعداد زیادی از نظامیان سوری و ایرانی در آنجا حضور داشتند؛ با دیدن آن شرایط به راهی که آقا وحید رفت یقین پیدا کردم و دیگر نتوانستم به پسرم بگویم به سوریه نرود.»

خوشحالی از همراهی حاج قاسم

مادر شهید زمانی‌نیا درباره انتخاب فرزندش برای همراهی سردار سلیمانی در مأموریت‌ها، بیان می‌کند: «یک روز با آقا وحید در اتاق نشسته بودیم که به صورت تلفنی به پسرم گفتند سردار سلیمانی او را برای همراهی در مأموریت‌ها انتخاب کرده است؛ آقا وحید خیلی خوشحال شد. از فردای همان روز حاج قاسم که به عراق، سوریه و لبنان می‌رفتند، پسرم همراه ایشان بود. در آن دوران اصلاً آقا وحید از حاج قاسم حرفی به ما نمی‌زد؛ فقط می‌دانستیم که محافظ ایشان است. حتی همسایه‌ها و بیشتر اقوام نمی‌دانستند که پسرم در کجا و با چه کسی کار می‌کند. در تمام آن مدت دلم آشوب بود. حتی چند ماه پیش از شهادت حاج قاسم در تلویزیون گفته شد که تروریست‌ها برنامه‌ای برای ترور حاج قاسم داشتند؛ آن روز خیلی نگران شدم، اما باز هم حاج قاسم و پسرم را به خدا سپردم و عاقبت به‌خیری برایشان خواستم.»


دیدار با رهبری دلمان را آرام کرد

مادر شهید درباره دیدارشان با رهبر معظم انقلاب اسلامی هم می‌گوید: «بعد از شهادت آقا وحید، دو بار به دیدار حضرت آقا رفتیم؛ یکی از دیدار‌ها خصوصی بود؛ ایشان به نماز ایستادند و من به دلیل پا درد و کمر درد برای نماز خواندن نمی‌توانستم در رکعات بلند شوم و بنشینم؛ یک خانم که آنجا بود برایم میز و صندلی آورد. بعد از نماز، آقا می‌خواستند روی صندلی بنشینند، آن خانم برای من هم صندلی گذاشت و به فاصله یک میز عسلی کنار آقا نشستم. آقا با تک‌تک خانواده شهدا آشنا شدند. نوبت به ما که رسید، آقا به من گفتند: «مصاحبه شما را در تلویزیون دیدم.» بعد ایشان درباره انتخاب وحید توسط حاج قاسم گفتند: حاجی (سردارسلیمانی) خودشان همراهانشان را انتخاب می‌کردند. سپس حضرت آقا به پدر شهید و عروسمان یک جلد قرآن هدیه دادند. همچنین تمام اعضای خانواده‌مان از حضرت آقا یک انگشتر عقیق هدیه گرفتیم. ما بعد از این دیدار دلمان آرام شد.»


مجذوب حجب و حیایش شدم

زهرا غفاری، همسر شهید نیز درباره آشنایی و مقدمات پیش از ازدواج می‌گوید: «من و آقا وحید از طریق دوستان به یکدیگر معرفی شدیم. با هماهنگی خانواده‌ها سه جلسه قبل از مراسم اصلی، با هم دیدار داشتیم؛ اولین دیدار ما در اواخر مردادماه در شبستان حرم حضرت عبدالعظیم بود. من برای صحبت‌های اولیه دفترچه‌ای از سؤالات را آماده کرده بودم؛ وقتی آقا وحید این دفترچه را دید، گفت: «همه این سؤالات را می‌خواهید از من بپرسید؟» گفتم: «بله، جلوی تمام سؤالات را هم علامت می‌گذارم.» بعد گفتند: «خب، کاش من هم یک لیستی از سؤالات آماده می‌کردم.» حدود دو ساعت با هم صحبت کردیم و حجب و حیای آقا وحید من را جذب کرد؛ بیشتر سؤالاتم درباره مسائل اعتقادی بود؛ مسائل اعتقادی به قدری برایمان مهم بود که در صحبت‌هایمان اصلاً درباره مادیات حرفی نزدیم؛ بعد ایشان درباره کار خودش و سردار سلیمانی توضیحی داد؛ آقا وحید به قدری خصوصیات مثبت داشت که من به خطرات و شرایط کاری او فکر نمی‌کردم. بعد از او پرسیدم: «شما از من سؤالی ندارید؟» آقا وحید گفت: «به همین سؤالاتی که از من پرسیدید، جواب بدهید.» من هم به آقا وحید گفتم: «علاقه زیادی به کار سپاه دارم و دوست دارم وارد این مجموعه شوم.» بعد آقا وحید گفت: «حتی اگر جواب شما برای ازدواج با من منفی باشد، من مثل یک برادر می‌توانم در این مسیر کمکتان کنم.» من از این معرفت آقا وحید خیلی خوشم آمد.»

وی ادامه می‌دهد: «ما ۵ شهریور ماه ۹۸ نامزد شدیم و بیشتر رفت‌وآمد‌های ما در آن دوران بود؛ چون بعد از عقدمان در ۱۷ آبان‌ماه، شرایط آشوب در عراق پیش آمد که رفت‌وآمد سردار و آقا وحید به عراق بیشتر شد؛ به همین خاطر ما در دوره عقد زیاد همدیگر را نمی‌دیدیم. البته در دوران نامزدی و عقد هروقت از مأموریت برمی‌گشت می‌گفت آماده شو برویم شبستان حرم حضرت عبدالعظیم (ع). در آنجا صحبت می‌کردیم و در وقت نماز به او اقتدا می‌کردم و نماز می‌خواندیم. آن دوران هم خیلی زود گذشت. الان که به شبستان حرم می‌روم خیلی از دختر‌ها و پسر‌های جوان را می‌بینم که در آنجا صحبت می‌کنند، یاد روز‌های آشنایی تا دوران کوتاه عقدمان می‌افتم.»

دعای آقا وحید در زمان عقد

همسر شهید درباره آرزوی شهادت همسرش می‌گوید: «در روز عقد، من به آقاوحید گفتم: «در لحظه جاری شدن خطبه عقد هر دعایی کنی مستجاب می‌شود.» آقا وحید خوشحال شد و لحظه‌ای به فکر رفت و پرسید: «هر دعایی؟!» گفتم: «بله.» بعد از شهادت آقا وحید مطمئن شدم که او برای شهادتش دعا کرده بود و دو ماه بعد از عقدمان دعایش به اجابت رسید. آقا وحید سه هفته قبل از شهادتش به من گفت: «یک چیزی در دلم است، می‌خواهم به تو بگویم.» من خیلی کنجکاو شدم و از او خواستم که بگوید؛ او گفت: «دوست دارم به شهادت برسم و در رختخواب از دنیا نروم.» من با شنیدن این حرف خیلی گریه کردم؛ وقتی آقا وحید بی‌تابی من را دید دیگر در این باره صحبت نکرد. هر جا می‌رفتیم در زیارتگاه‌ها و هیئت‌ها مطمئن بودم که یکی از دعا‌های آقا وحید، رسیدن به شهادت بود.»

غفاری درباره روحیات شهید زمانی‌نیا می‌گوید: «از زمان آشنایی با آقا وحید تا شهادتش حدود پنج ماه در کنار او بودم. ازخودگذشتگی در رفتارش نمود خاصی داشت. یک بار هم ندیدم عصبانی شود. خیلی دلسوز و باحیا و متواضع بود؛ به عنوان مثال وقتی به منزلمان می‌آمد، خیلی با ادب و احترام رفتار می‌کرد. طوری که مادرم می‌گفت ما را شرمنده می‌کنی. آقا وحید با اینکه مشغله زیادی داشت، اما حواسش به همه مسائل بود؛ می‌گفت «من با موتور به محل کار می‌روم تا بنزین کمتری استفاده شود؛ پولم را پس‌انداز می‌کنم و بعد از عید مراسم عروسی می‌گیریم.» من هم برای دلگرمی به او می‌گفتم: «دنبال تجملات که نیستیم. فقط یک مراسم ساده بگیریم.» آقا وحید هم می‌گفت: «برای حداقل‌ها هم باید پس‌اندازی داشته باشم.» با این روحیاتی که آقا وحید داشت، به نظرم شهادت حق او بود.»

وی درباره دوستان شهید زمانی‌نیا می‌گوید: «شهید مفقود «محمد معین‌زاده» یکی از دوستان آقا وحید از دوره دانشگاه بود که خیلی وقت‌ها از او حرف می‌زد و می‌گفت: «بعد از شهادت معین‌زاده، پیکر او به ایران برنگشت؛ من بعد از مفقودی او خجالت می‌کشم به خانواده‌اش سر بزنم؛ تا دم در منزلشان می‌روم، اما نمی‌توانم زنگ منزلشان را بزنم؛ نمی‌دانم با مادر محمد چطور روبه‌رو شوم و دلداری بدهم.»

وی درباره آخرین دیدار با شهید زمانی‌نیا می‌گوید: «آخرین باری که آقا وحید را دیدم، دوشنبه شب بود که بنا به رسم خانواده‌ها برای دادن هدیه شب یلدا به منزلمان آمدند. آن شب مادرم می‌گفت: «چرا آقا وحید نگران است؟» ساعت پنج صبح آماده شد تا به محل کارش برود؛ برای اولین بار من آقا وحید را از زیر قرآن رد کردم و پشت سرش آب ریختم. ساعت سه و نیم روز سه‌شنبه آخرین بار از ایران تماس گرفت و گفت: «نگران نباش. زود می‌آیم. این دفعه که برگردم به مشهد می‌رویم.» این آخرین تماس ما بود و بعد گوشی‌اش را خاموش کرد تا راهی سوریه شود؛ همیشه مأموریت‌های آقا وحید طولانی بود، اما این دفعه زود آمد؛ او به قولش عمل کرد و همه ما برای تشییع پیکرش به مشهد رفتیم.»
 
همسر شهید از دیدار با رهبری هم می‌گوید: «در این دیدار من از حضرت آقا خواستم دعا کنند عاقبت ما ختم به شهادت شود که ایشان دعای عاقبت به‌خیری برایمان کردند و فرمودند: «ان‌شاءالله به واسطه خون این شهدا چشمتان در دنیا و آخرت روشن بشود و خدا ما را با این شهدا محشور کند.» بعد هم حضرت آقا به مادر آقا وحید گفتند که شما به خدا نزدیک‌تر هستید، برای ما دعا کنید.»
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها