یادداشتی به یاد شهید خیابان پاسداران/

امان از یک خون...

خبر فوت مرحوم تابنده که رسید، زیر لب دعای مغفرت کردم؛ اما به دل گفتم امان از یک خون...
کد خبر: ۱۲۴۳۲۷۰
امان از یک خون...

یکم. تجمع و اغتشاش زیاده دیده بودم. اما این یکی فرق می کرد. موتورهای ناجا را در یک نقطه جمع کرده و آتش زده بودند. کل خیابان قرق جمعی از اراذل بود. یکی با قمه وسط خیابان راه می رفت. آن سوتر دیگری زنجیر به دست رعب و وحشت ساخته بود. دیگری عربده می کشید. کنار ایستادم و تماشا می کردم. فرمانده مستقر ناجا به یکی از اراذل نزدیک شد و تاخواست حرف بزند، جاهل ارشد، به تندی گفت "عقب بایست. خط قرمز ما اول امیرالمومنین و بعد هم نورعلی تابنده است." این صحنه از ذلت را برای اولین بار می دیدم. به غایت دلم سوخت.

فردای آنروز فیلمی منتشر شد از گفت وگوی فرمانده ناجا با نماینده دراویش. بی عزتی ناجا آنجا هم دلسوزی داشت.

دوم. با جمعی از رفقا منزل شهید حدادیان رفتیم. پدر شهید از فضائل محمدحسین گفت تا رسید به رذائل این جمعیت داعشی. از مثله کردن محمد حسین که گفت جانمان به لب رسید، اما واپسین جمله اش تیر آخر بود:" یکی از مطلعین به ما گفت اگر خون پسر تو نبود فرمان تیر صادر نمی شد. خون محمدحسین فتنه را جمع کرد."

سوم. دیروز از کنار بیمارستان مهر عبور کردم. عده ای اطراف بیمارستان تجمع کرده بودند. ناجا هم با اقتدار حضور داشت. تحرکی صورت نگرفت و بدون تجمع و شعار و غیره بعد چند ساعت متفرق شدند.

خون محمدحسین 2 اثر جدی داشت.

اول اینکه ناجا به خودش آمد که قهریه است و هیبتش. مماشات یعنی به مسلخ بردن امنیت. اگر تساهل ورزد، انگاه مامور راهنمائی و رانندگی مورد تعرض راننده لندکروز قرار می گیرد و دختر چهارشنبه ای، گشت ارشاد را به تمسخر می کشد و در رشت زن مست مامور ناجا را مورد هتک قرار می دهد. عملیات تروریستی بنزینی با خودآگاهی مقتدرانه ناجا جمع شد. اولین درس از خون محمدحسین، خاک ریختن بر آتش افروزی جهالت است.

اما اثر دوم و مهمتر.

می گفت اولین خط قرمزمان امیرالمومنین است؛ اما همان ها که حیدر حیدر می گفتند را به خون کشیدند.

می گفت چنان لطیفند که پر پر شدن یک گل را تاب نمی آورند ولی عربده کشان روی مردم قمه کشیدند.

می گفت آزادی های مدنی مهمترین اصل سیاسی ماست اما به روی مخالفان تیغ کشیدند.

می گفت قانونگرایی، اما برخورد با درویش سارق را تاب نیاوردند و اعتراض شان را به خیابان کشیدند.

خون محمدحسین نقاب انداز بود.

حرف آخر.

در روزگاری از انقلاب قرار داریم که نقاب ها یکی پس از دیگری می افتد؛ از نقاب عرفان های جهل زاده و تکنوکرات های غرب زده . این رشد یک جامعه است که نفاق رخت می بندد و ظلم های آشکار می شود؛ هرچند پایش خون ها و هزینه ها داده می شود...

*محسن مهدیان

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها