
آسمان خاکستری است. یک تیربرق یا چه فرق می کند تیر مخابرات عکس را چاک داده و دو نیمه کرده. پایین عکس یک عالمه کله آدمیزاد است. کچل و مو دار همه گوشی به دست در حال فیلمبرداری و عکسبرداری. عکس بوی خون و خاکستر می دهد. بوی باروت و آسفالت آتش گرفته. بوی لاستیک سوخته و چرک و جراحت. جوانی در میانه عکس درست در نقطه طلایی عکس. جوانی برهنه را وارونه آویزان کرده اند. جمعی هلهله کنان پایین جنازه اش عکس می گیرند. دخترکی دارد با نعش جوان رعنا سلفی می گیرد. رسانه را خوانده ام می گویند: 16 ساله بوده. شاید داشته چایی می خورده. از همان چایهای تلخ عراقی که می جوشانند و تاکمر فنجانها را شکرپر می کنند. شاید کامش تلخ بوده از چیزی از اینکه دختری آن ور گوشی جوابش را نمی داده. از اینکه سین می کرده و چیزی نمی گفته. از اینکه شاید مادرش میگرن داشته و سرو صدا نمی گذاشته قرص آمریکایی اثر کند. از اینکه شاید تیرهواییها خواهر باردارش را می ترسانده.آمده بیرون به آنها که توی خیابان بوده گفته آرام باشید بروید از جلوی خانه مان آن ورتر. شاید هویش کرده اند. شاید نوجوانی اش لگد کوب شده. رفته توی خانه تفنگ پدری اش را آورده و چند تیر هوایی شلیک کرده که کاش نمی کرد، همین را کرده اند پیراهن عثمان. دوره اش کرده اند. کشتناش، مثله اش کردند و به تیری آویزانش کرده اند. من نمی دانم آنها که کشته اند چه تفکری داشته اند. این را هم نمی دانم او که مرده چه تفکری داشته. من فقط می دانم نباید این اتفاق می افتاد. من دلم کپه خاکستر است برای دل دخترکی که وقتی جواب داد دیگر دیر است. من دلم سنگ پای آتش است برای مادری که حالا هیچ وقت میگرنش خوب نخواهد شد و از همه قرصهای آمریکایی بدش می آید. خودم را جای پسرک می گذارم. بالای تیر، دنیا وارونه است. صدای مردم توی گوشم گیج و گول است. به اسم بچه خواهرم شاید فکر کنم. به اولین گریه اش، به خواهرم که اگر پسر باشد اسم من را بگذارد رویش.چه حیرت آور است این خاورمیانه لاکردار... هرچه جنگ و صلح و بعثت و کتاب آسمانی و سرزمین مقدس است را در خود جای داده... اهالی این گله. مرگ کسب و کارشان است. به قول الیاس میمیرند تا عکاس تایمز جایزه بگیرد.. جوان آویزان به قول دوست شاعرم یک چای کیسه است که دنیا را تلخ تر می کند. تلخ شبیه قهوههای اتیوپی، شبیه چایهای عراقی ذهنم پرت می شود به دور و دیر همین سرزمین، به غزنویان، به بیهقی، به حسنک وزیر، به بردار شدنش.بله تاریخ تکرار میشود، جوانک برهنه است، همانگونه که ابوالفضل دبیر مینویسد: حسنک را گفتند جامه بیرون کش، بردار معطل بود و تنها همانگونه که : حسنک بردار تنها بماند چنانکه از مادر تنها زاده شده بود، پایین نعش جوان عدهای به هلهله نشستهاند و ابوالفضل نوشته است: مشتی رند را سیم دادند تا بر وی سنگ زنند و مرد خود مرده بود.
نوشتن شبیه بیهقی آرزوی هر کسی است که دستی به قلم دارد. من اما حس می کنم شبیه ابوالفضل دبیرم نه در نبشتن که در تماشای بردار کردن جوانی که وادارم کرد بر وی لختی قلم بگریانم.
حامد عسکری
شاعر و نویسنده
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
عضو شورای خانواده و زنان شورای عالی انقلاب فرهنگی در گفتوگو با «جام جم» مطرح کرد
در گفتوگو با گردآورنده کتاب «قصه جریحهدار شد» مطرح شد
ناصر ابراهیمی در گفت و گو با جام جم آنلاین؛
گفتوگو با محمد خیراندیش در حاشیه اختتامیه جشنواره بینالمللی فیلم ۱۰۰