سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
به نظر میرسد از خانواده ثروتمندی هستی؟
بله. پدر و مادرم برای خودشان کسی هستند. پدرم تاجر است و مادرم پزشک. من در زندگی هیچ کمبودی نداشتم و تنها فکرم درس خواندن بود. دیپلمم را که گرفتم به یکی از دانشگاههای معتبر مالزی رفتم، لیسانس معماریام را در آنجا گرفتم و یک سال بعد تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیل به یکی از کشورهای اروپایی بروم. همه کارهایم را انجام دادم و در دانشگاه مورد نظرم در مقطع فوق لیسانس رشته دلخواهم پذیرش گرفتم. آن زمان با پسری آشنا شدم که به شدت دل به او باخته بودم. به او قول دادم در تمام مدتی که در حال تحصیل هستم به او پایبند باشم و برای تحصیل به دانشگاه مورد نظرم رفتم، اما نتوانستم دوریاش را تحمل کنم و با اینکه در این مدت مدام باهم در ارتباط بودیم اما به خاطر او درس و دانشگاه را رها کردم و به تهران برگشتم.
و پسر مورد علاقه ات چه کرد؟
هیچ. چند ماه بعد مرا رها کرد. من صدمات زیادی از کامران خوردم. هم درسم را رها و کلی ضرر مالی کردم و هم اینکه در زمانی که با او دوست بودم معتاد شدم. یعنی کامران مرا با اعتیاد آشنا کرد. رفتن کامران بزرگترین لطمهای بود که در زندگیام خوردم. من همه جوره باخته بودم. نمیتوانستم دوریاش را تحمل کنم و همین مساله باعث شد در جست و جوی راهی باشم که نبود او را پر کند.
چه شد که سر از سرقت درآوردی؟
یکی از فروشندگان موادم بهروز نام داشت. در رفت و آمدهایی که برای خرید مواد با او داشتم، کمکم به او وابسته شدم. بهروز نبود کامران را برایم پر کرد، اما من روز به روز بیشتر به مواد وابسته میشدم و همین وابستگی باعث میشد که هزینه بیشتری را پرداخت کنم. پولهای توجیبی و پساندازم کفاف هزینه مواد مخدرم را نمیداد. وقتی بهروز پیشنهاد کرد که باهم به سرقت برویم و از درآمد خوب این کار گفت، استقبال کردم.
شگرد سرقتهایتان چطور بود؟
من و بهروز و دو نفر از دوستانش سوار ماشین میشدیم و در خیابانهای بالای شهر پرسه میزدیم. با دیدن خانه در حال ساخت، بهروز و دوستانش وارد خانه میشدند و من به عنوان زاغزن داخل ماشین به انتظار مینشستم. اگر خودروی پلیسی عبور میکرد یا کسی قصد داشت وارد ساختمان در حال ساخت شود سریع به آنها خبر میدادم.
چه وسایلی سرقت میکردید؟
هر چیزی که میشد آن را فروخت همدستانم سرقت میکردند.
با وسایل سرقتی چه میکردی؟
وسایل سرقتی را در کانکسهایی که اجاره کرده بودند انبار میکردند و بهروز با پیدا کردن مالخر مناسب آنها را میفروخت.
پشیمانی؟
خیلی. عشق یک طرفه زندگی مرا به نابودی کشاند. ای کاش هرگز به ایران برنمیگشتم. ای کاش هرگز با کامران آشنا نمیشدم. ای کاش هیچوقت لب به مواد مخدر نمیزدم. وقتی برای اولین بار مواد مخدر را دیدم کامران میگفت که این مواد حالم را خوب میکند اما نمیدانستم نه تنها حالم که زندگیام را هم به نابودی میکشاند.
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد