سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
5 مهر امسال، ساعت از نیمه شب گذشته بود که گزارش یکتصادف به اورژانس کرمانشاه اطلاع داده شد. آمبولانس خیلی سریع به محل حادثه اعزام و نوید به بیمارستان طالقانی آن شهر منتقل شد. دوستان نوید هم که در لحظه تصادف همراه او بودند، راهی بیمارستان شدند و موضوع را به خانواده نوید اطلاع دادند.
پزشکان در همان معاینات نخست ضربه مغزی را تشخیص دادند،اما ساعتی بعد زمانی که خانواده نوید هم از راه رسیدند، پزشکان مرگ مغزی مرد جوان را تایید کردند.
هادی رستگار، دایی نوید که از همان لحظه اول در جریان حادثه قرار گرفته بود در مورد شب حادثه گفت: «زمانی که دوستان نوید به ما اطلاع دادند او تصادف کرده همراه خواهرم و همسرش خودمان را سریع به بیمارستان رساندیم. خواهرم اضطراب داشت اما من گمان میکردم تا لحظاتی دیگر نوید را با دست یا پای گچ گرفته میبینم و به تنها چیزی که فکر میکردم این بود که حالا چطور میخواهد در مسابقات شرکت کند. اما زمانی که به بیمارستان رسیدیم، پزشکان بیمارستان با مقدمهچینی فراوان به ما گفتند که نوید مرگ مغزی شده است.هضم این اتفاق به حدی برای همه ما مخصوصا برای مادر نوید سخت بود که در بیمارستان قلب کرمانشاه بستری شد.»
نوید دنبال کارت اهدای عضو بود
رستگار در مورد اهدای اعضای بدن نوید گفت:«یکی از پزشکان که حال خیلی بد و بیقراری پدر و مادر نوید را میدید، در مورد اهدای اعضای بدن نوید اول با من صحبت کرد و از من خواست این موضوع را با خانواده مطرح کرده و در صورت امکان رضایت آنها را برای انجام عمل پیوند اعضا جلب کنم.»
رستگار که این روزها مسؤولیت برگزاری مراسم ترحیم نوید را هم بهعهده دارد، بغضش را فرو خورد و در ادامه گفت: «شرایط خیلی سختی بود.نوید در بین تمام بچههای فامیل ما از ویژگیهای خیلی خاصی برخوردار بود و همه او را دوست داشتند. نهتنها خودش بلکه همه خانواده ذوق رفتن او به تیمملی را داشتند و از دست دادن او شوک بدی به ما وارد کرد. در آن حال مسؤولیت صحبت کردن در مورد اهدای اعضای بدن نوید، سختترین کاری بود که باید انجام میدادم.اما چون زمان محدود بود، اول موضوع را به همسر خواهرم گفتم. پدر نوید موافقت کرد و گفت حالا که جوان من از دست رفته،لااقل شاید با نجات جان چند نفر دیگر، قلبم کمی آرام بگیرد.» اما در مورد مادر نوید رضایت برای اهدای اعضا کمی سخت بود: «خواهرم در ناباوری بود و میگفت حتی اگر یک درصد هم احتمال داشته باشد که نوید به زندگی برگردد به این کار رضایت نمیدهم.» مادر نوید نمیتوانست باور کند پسری که تا همین چند ساعت قبل در کنار او بوده و با هم شام خورده بودند، حالا دیگر به خانه برنمیگردد، صدایش در خانه نمیپیچد و آرزوی قهرمانیاش تحقق پیدا نمیکند. برای همین راضی کردن او برای اهدای اعضای بدن فرزندش کار راحتی نبود و چند ساعتی زمان برد. تا اینکه خودش به یاد آورد چند وقت قبل نوید به او گفته بود، میخواهد کارت اهدای اعضا بگیرد.
رستگار در این مورد گفت: «چند ساعتی با خواهرم حرف زده و سعی کردم به او بقبولانم حتی اگر راضی به اهدای اعضا نشود دیگر نوید برنمیگردد.
به او گفتم نوید ما قهرمان بود و با روحیه جوانمردیاش شاید اگر خودش هم بود به این کار رضایت میداد. یکدفعه گریههای خواهرم شدت گرفت. گفت یادم هست که چند وقت قبل وقتی تلویزیون برنامهای در مورد اهدای عضو پخش میکرد، نوید به من گفت میخواهم کارت اهدای اعضا بگیرم. ظاهرا نوید فرصت نکرده بود که این کار را انجام دهد. اما همین حرفی که به مادرش زده بود حجت را برای او تمام کرد و راضی به اهدای اعضای بدن فرزندش شد.»
بعد از اعلام رضایت پدر و مادر نوید، عمل پیوند اعضا انجام و قلب، دو کلیه، ریهها، کبد و طحال نوید اهدا شد.
دایی نوید در مورد حال و هوای روزهای بعد از خاکسپاری نوید گفت: «میدانستم نوید را بهخاطر ورزشکار بودنش خیلیها در شهر میشناسند،اما بعد از خاکسپاری جمعیت خیلی زیادی برای تسلیت گفتن به ما آمدند که خودمان هم باورمان نمیشد مرگ نوید چنین بازتابی در شهر ایجاد کرده باشد. من شک ندارم نوید به آرزوی خودش یعنی قهرمانی رسید. در محله ما همه از او حرف میزنند.»
ماجرای تصادف چه بود؟
هادی رستگار در مورد نحوه تصادف گفت: «آن شب بعد از تصادف نوید در بیمارستان متوجه شدیم که او و دوستانش در حال گردش و موتورسواری بودند که نوید زمین خورده و یکی از دوستانش که او هم موتورسوار و پشت سر نوید در حال راندن بوده، به محض زمینخوردن او با نوید برخورد کرده است. دوست نوید همان کسی بود که همراه او در بیمارستان حضور داشت و الان هم در مراسم ترحیم او در خانه خواهر من به ما کمک میکند.»
رفیق گرمابه و گلستان نوید که بعد از فوت دوستش حال روحی خیلی بدی دارد در گفتوگو با جامجم در مورد روز حادثه گفت: «از بچگی با نوید دوست بودم. هم محلهای و همکلاسی بودیم و در سالهای اخیر، چون او مشغول ورزش و من مشغول کار بودم، فقط آخر هفتهها میتوانستیم همدیگر را ببینیم.»
او در مورد شب حادثه گفت: «آن شب با نوید قرار گذاشته بودیم که مثل هر هفته با هم به گردش برویم. اما او گفت چون ممکن است دو ماه در اردو باشد و ما را نبیند، دوست دارد بیشتر از همیشه در کنار همدیگر باشیم. حدود ساعت 12 بود که دیگر داشتیم به خانههایمان برمیگشتیم. من و نوید سوار موتورهایمان بودیم و او جلوتر از من میراند. در یک لحظه سطح لغزنده و گلی مسیر باعث شد که او تعادلش را از دست بدهد و زمین بخورد. حادثه اینقدر به سرعت اتفاق افتاد که نفهمیدم چطور با دوستم برخورد کردم.»
وی بهشدت ناراحت است و گریه مجال صحبت به او نمیدهد: «خاطرات زیادی با نوید دارم که هر لحظه در ذهنم مرور میشود. حالم به حدی بد است که نمیتوانم در مورد روزهای با نوید بودن حرفی بزنم. نهتنها به این دلیل که در سانحه تصادف بودم، بلکه بیشتر به این خاطر که او دوست من بود و از دستش دادم ناراحت هستم. حالا هم خانوادهاش به من لطف داشتهاند و مانع ورود من به خانهشان نشدهاند.»
فاطمه شیخ زاده
تپش
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد