پادو

می‌گفت پادوی حجره بودم. قدم هنوز به دخل نمی‌رسید که پرچم‌داری این دسته روی دوشم بود. الان که چند خانه‌وار از کنار دخل حجره‌ها و مغازه‌هایم نان می‌برند هنوز محرم که می‌شود دکان‌ها را تخته می‌کنم و دستم را می‌رسانم به دسته این پرچم. مثل غریقی که هر طور بتواند خودش را می‌رساند به تیری، تخته‌ای، چوبی در دریای توفانی. گفتم این همه سال در کار و کسبت پیشرفت کرده‌ای اما پیشه‌ات در این دسته همان پرچم‌داری کودکی است. آه کشید و گفت اصلا برای همین محرم دکان‌هایم را تخته می‌کنم. کرکره‌ها را می‌کشم پایین که بگویم هر چه هم باشد قدر آن نمی‌شود که پای دستگاه شما دانگ وسط بگذارم. آن‌قدر نیست که به وسع شراکت پادویی پرچم برسد.
کد خبر: ۱۲۲۷۳۱۹

علی رئوف

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها