کتاب «قصه دلبری» دلِ خیلی‌ها را برده است

تو ... تمامِ منی!

از تیپش خوشم نمی‌آمد. دانشگاه را با خط مقدم اشتباه گرفته بود. شلوار شش جیب پلنگی گشاد می‌پوشید با پیراهن بلند یقه‌گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که می‌انداخت روی شلوار. در فصل سرما با اورکت سپاهی‌اش تابلو بود. یک کیف برزنتی کوله‌مانند یک وری می‌انداخت روی شانه‌اش. شبیه موقع اعزام رزمنده‌های زمان جنگ. وقتی راه می‌رفت کفش‌هایش را روی زمین می‌کشید. ابایی هم نداشت که در دانشگاه، سرش را با چفیه ببندد. از وقتی پایم به بسیج دانشگاه باز شد بیشتر می‌دیدمش. به دوستانم می‌گفتم: «این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه 60 پیاده شده و همون جا مونده!» اینها متن‌هایی است که پشت جلد کتاب «قصه دلبری» نوشته شده. کتاب پرفروشی که حالا به عنوان کتاب محوری یک مسابقه ملی کتابخوانی هم انتخاب شده و خبر رسیده به دلیل استقبالی که از آن شده، مدت زمان مسابقه تمدیده شده است. امروز می‌خواهیم کمی درباره این کتاب حرف بزنیم.
کد خبر: ۱۲۱۱۶۹۸

خبرش را همین یکی دو روز قبل روابط عمومی مجمع ناشران انقلاب اسلامی برایمان فرستاد. این‌که پویش کتابخوانی «کتاب و زندگی» با محور یت کتاب قصه‌ دلبری تا انتهای تیرماه 98 تمدید شده است.
آن جور که در متن خبر هم آمده است، قصه دلبری، روایت مرجان درعلی، همسر شهید محمدحسین محمدخانی، از شهدای مدافع حرم کتاب محوری این دوره از پویش است. این کتاب به قلم محمدعلی جعفری به رشته تحریر آمده و انتشارات روایت فتح آن را منتشر کرده است. قصه دلبری، روایت پنج سال زندگی مشترک راوی کتاب با همسرش شهید محمدخانی است. جالب است بدانید شهید محمدخانی پیش از شهادت به همسرش گفته بود: «وقتی شهید شدم، خاطراتم را در قالب «نیمه پنهان ماه» انتشارات روایت فتح چاپ کن» و به نقل بعضی از خاطرات در این کتاب تأکید داشته است.

قصه چیست؟
کتاب، روایت زندگی مشترک محمدحسین محمدخانی و مرجان دُرعلی است. سوژه کتاب یک شهید دهه شصتی است که در روزهای داغ تیر 1364 به دنیا آمده. خانواده‌اش ساکن تهران بوده‌اند. محمدحسین اما در دانشگاه آزاد یزد قبول می‌شود و می‎رود پی تحصیل. آنجا بوده که با همسرش آشنا می‌شود. قصه اما به همین سادگی‌ها نبوده که محمدحسین برود خواستگاری و جواب بله را بگیرد. هر دو از مسؤولان بسیج دانشجویی دانشگاه بوده‌اند. حتی روابط در چارچوب‌شان هم چندان حسنه نبوده و بگویی نگویی با هم کارد و پنیر بوده‌اند. دست تقدیر اما پرزورتر از این حرف‌هاست. محمدحسین و مرجان چشم که باز می‌کنند ، به همسری هم در آمده‌اند.
یحتمل در ذهن‌تان سوال شده که حتما باید اتفاق جالبی افتاده باشد که مرجان از مرکب شیطان پایین آمده و بله را به خانواده محمدحسین داده و در ادامه راهی زندگی مشترک شده‌اند؟ بله دقیقا همین است و این کتاب روایت همین فرآیند است. محمدعلی جعفری در مقام نویسنده نشسته پای صحبت‌های همسر شهید و خاطرات‌شان را از زاویه نگاه مرجان درعلی تنظیم کرده. این‌که محمدحسین محمدخانی از نگاه مرجان درعلی چگونه بوده و در نهایت چه اتفاقاتی افتاده که
عروس خانم، بله را گفته. بخش دیگری از کتاب هم برمی‌گردد به زندگی پنج ساله مشترک‌شان تا شهادت محمد‌حسین. محمدحسین چهار ماه بعد از آن‌که 30 ساله شده بود در آبان‌ 1394 در شهر حلب سوریه به شهادت رسید.

عمار حلب
قصه اما محدود به روایت همسر شهید از شهید نیست. قصه دلبری یک کتاب معادل هم دارد به نام «عمار حلب».
از قضا این کتاب را هم انتشارات روایت فتح منتشر کرده. نویسنده این کتاب هم همان محمدعلی جعفری است که این مرتبه داستان زندگی خود محمدحسین را روایت کرده است. عمار حلب از نظر تقدم انتشار، زودتر از قصه دلبری منتشر شده و استقبال از این کتاب هم خوب بوده.

کتاب‌خوارها چه نظری دارند؟
اجمالا در جریان هستید که خوره کتاب‌ها در یک شبکه اجتماعی به نام «گودریدز» جمع شده‎اند و راجع به کتاب‌هایی که خوانده‌اند با هم صحبت می‌کنند و دل می‌دهند و
قلوه می‌گیرند.
سری به صفحه کتاب قصه دلبری زدیم تا ببینیم کاربرهای گودریدز راجع به کتاب چه گفته‌اند. تا این را هم فراموش نکرده‌ایم بگوییم قصه دلبری موفق شده 84/3 امتیاز از پنج امتیاز را از کتاب‎‌خوارهای گودریزدی بگیرد.
امتیازی که به نسبت بالا محسوب می‌شود. اینجا چند نمونه از نظرات این جماعت خوره کتاب را برایتان لیست کرده‌ایم.

R_Kaveh

کتاب رو صرفا به خاطر طرح جلدش خریدم ولی وقتی شروع کردم دیگه نتونستم کنار بگذارم و یکروزه تموم شد. نثر روان و پرداختن به جزییات در حد خوب.

هانیه رحمانی

فقط چند صفحه آخر قبل از شعرها به تنهایی تونست بسوزونتم. کاربر: (سه ستاره)

فاطمه افتخاری

اگر کتاب نثر روانی دارد و جزئیات را به خوبی بیان کرده است هنر نویسنده نیست که هنر راوی این قصه است. نویسنده در برخی مورد‌ها چینش و ربط معنایی محتوا را هم از یاد برده است. کتاب به خوبی از شهید اسطوره زدایی می‌کند که شهید هم کسی است مثل ما که عاشق می‌شود که عصبانی می‌شود و .... فقط تامل می‌کنم که اگر تمام رفقای بسیجی شهید ر الگوی خود در عشق و ازدواج قرار دهند چه بلایی به سر سازمان بسیج دانشجویی خواهد آمد!:)))

محمدعلی شفیعی

عالی بود. یه کتاب کوتاه و جمع و جور که میشد راحت خوندش، شهید رو از فضای عرفانی به دور نگه داشته، شهیدی که زندگی داشته مثل زندگی همه‌ی ما، رستوران رفتن رو دوست داشته، لباس خوب میپوشیده، مو می‌کاشته که قیافش خوب بشه. سبک زندگی ای شبیه ما، ولی فرق اصلیش این بوده که دغدغه‌ شهادت داشته... همین یه اصل آسمونیش کرده... چند صفحه آخر کتاب، بدجور آتیش میزنه آدمو... بدجور.

محمدصادق علیزاده
فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها