در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
شما عشق در یک نگاه را شنیدهاید؟ من هم شنیدهام هم چشیدهام. وقتی اذان مغرب شد و با شلهزرد نذریاش افطار کردم، عاشقش شدم. عجله داشتم تا کاسه را پس بدهم. شلهزرد را که خوردیم ظرف را شستم و یکجوری که مادرم نبیند از باغچه حیاط چند برگ گل چیدم و انداختم توی کاسه و رفتم که پساش بدهم. خدا خدا میکردم که خودش در را باز کنم. نکرد. پدرش بود. کاسه ملامین پر از گلبرگهای قرمز را دست پدرش دادم و عقبعقب برگشتم.
شده بود دعای اول افطارم و آرزوی بعد هر نمازم. شده بود خواب و خوراکم. سحر تا افطار به آن فکر میکردم و مزه شلهزردی که معلوم نبود خودش پخته بود یا نه؛ از زیر زبانم نمیرفت.
شبهای قدر که شد آب و شانه کرده اولین نفر جلوی مسجد محلهمان بودم. توی کوچه جلوی مسجد زیلو انداخته بودیم و خانوادگی دعا میخواندیم. خدا خدا میکردم که بیاید و رد بشود. آمد ولی رد نشد. ایستاد سلام کرد و با خانواده حال و احوال کردن. چیزی نگفتم. بعدها که به آن روزها فکر کردم مطمئن شدم سکوتم بهترین کار ممکن بود، هرچه باشد از بفرمایید داخل که بهتر است.
رمضان گذشت و نماز عید فطر را هم خانوادگی با هم خواندیم. یک روز از همان روزهای بعد از رمضان که در پستوی ذهنم دنبال بهانه برای دوباره و سهباره و چندباره دیدنش بودم؛ یک کامیون آمد و جلوی خانهشان پارک کرد و اسباب و اثاثیهشان را بار زد و رفت. بههر کجا؟ نمیدانم! هیچوقت هم نفهمیدم. از دستش دادم. به همین راحتی.
توی خاطرات زمان زود میگذرد. خیلی زود، به فاصله تایپ کردن همین چند پاراگراف. از آن موقع هیچ رمضانی برایم آن رمضان نشد و هیچ شلهزردی برایم آن شلهزرد.
این روزها دلم میخواهد دوباره قیدار امیرخانی را بخوانم. قیدار را بخوانم و درون سیر عرفانیاش غرق شوم. درون سیرِ عرفانیاش غرق شوم و خودم را به حال آن روزها برسانم. بخوانم و خودم را به هوای رمضان گره بزنم، سینه خیز بروم و خودم را به شبهای قدر برسانم که دعا کنم تا دوباره حال و هوای آن روزها برایم تکرار شود. برای آن همه شور و عشق دخیل ببندم. برای خوشبختی آنکه حتی نمیدانم کجا دنیاست؛ زنده است یا مرده دعا کنم.
اینها را نوشتم تا بگویم اگر در این شبها آرزو یا حاجتی داشتید. ننشینید و رفتنش را تماشا کنید. پشت سرش آب نریزید. اینها را نوشتم تا بگویم از وقتی آن کامیون نارنجی اثاثیهشان را با خود برد دلم آشوب مانده. سالهاست که بیتابم، انگار که یک زن با سنگ رخت بشورد توی دلم. بیتاب ماندهام. این شبها اگر آرزویی دارید بلندبلند فریادش بزنید و دنبالش بدوید. نمانید! ننشینید!
عارف چراغی
خبرنگار
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد