گفت‌وگو با نصرت‌ا. . . محمودزاده نویسنده دفاع مقدس درباره عملیات آزادسازی هویزه

به هویزه بدهکاریم

کد خبر: ۱۲۰۴۸۸۸

از هویزه چه می‌دانیم؟ شهری است در خوزستان. نام یک سینماست در مشهد و برای یک موشک نیز نام هویزه انتخاب کرده‌اند. آنهایی که با راهیان نور همراه شده‌اند در بخشی از سفر خود از یادمان شهدای هویزه هم بازدید می‌‌کنند. راستش را بخواهید فقط همین را از شهری به نام هویزه می‌دانیم. در تقویم تاریخ نوشته شده 18‌اردیبهشت 61 حماسه آزاد‌سازی هویزه رقم خورد و این شهر از دست نیروهای عراقی بازپس گرفته شد. اما سال‌هاست از حال و روز مردم هویزه بی‌خبریم. راستش را بخواهید خیلی از مردم بخصوص نسل جوان اصلا نمی‌دانند ساکنان اصلی و بومی هویزه چه کسانی هستند و بعد از جنگ چگونه روزگار می‌گذرانند. مردمی که اصالتا به تمدن عیلامیان ربط پیدا می‌کنند. خیلی از ما نمی‌دانیم هویزه یکی از قدیمی‌ترین و با فرهنگ‌ترین شهر‌های ایران بوده. ویکی پدیا نوشته: ابن بطوطه درمورد هویزه در کتابش نوشته زمانی در این شهر حوزه علمیه بزرگی بود که نزدیک به 400 مجتهد داشت و از اندلس و نجف در آن درس می‌خواندند. چند وقت پیش هم حجت‌الاسلام جزایری از هویزه به نام قطب فرهنگی خوزستان یاد کرد.
قدر نشناسیم
اما نصرت‌ا. . . محمودزاده که از اول جنگ در خوزستان بوده و در دو عملیات آزاد‌سازی هویزه حضور داشته و شهید سید حسین علم‌الهدی را یاری می‌داده، می‌گوید: ما مردم هویزه را بعد از جنگ فراموش کردیم ! برگشتیم سر خانه و زندگیمان و یادمان رفت این مردم چگونه جان و مال خود را برای دفاع از ایران از دست دادند. راستش الان که با سختی‌ها و مشکلات زیادی رو به رو شده‌ایم به نظرم داریم تقاص بی‌توجهی به مردم خوزستان و بازمانده‌‌های جنگ را پس می‌دهیم. با این مردم خوب تا نکردیم !
بیشتر مردم هویزه عشایرند. مردمی که به زبان عربی صحبت می‌‌کنند اما عرب ایرانی‌اند و روی ایرانی بودن خود تعصب دارند. تعصبی که صدام را عصبانی کرد و به سربازانش دستور داد هویزه را با خاک یکسان کنند.
محمودزاده می‌گوید:برای آزاد‌سازی هویزه دوبار عملیات انجام دادیم. اولی 16 دی 59 بود. فرمانده‌مان شهید علم‌الهدی بود. عملیات نصر، عملیات مهمی بود و خیلی از دانشجویان خط امام در آن شرکت داشتند که یکی از آنها شهید محمد فاضل بود، نخبه دانشگاه شریف که برای دفاع از ایران و انقلاب به جبهه آمده بود. چند دانشجوی نخبه دیگر هم بودند که در عملیات نصر به شهادت رسیدند. در این عملیات دشت هویزه را از عراقی‌ها گرفتیم اما محاصره‌مان کردند و ما نتوانستیم شهدا را با خودمان به پشت خط منتقل کنیم. پنج، شش نفر زنده ماندیم و توانستیم 8-7 نفر از مجروحان را با خودمان بیاوریم. اجساد شهدا، اما ماند در دشت هویزه !
حکایت آن کودک قهرمان
محمودزاده درباره عشایر هویزه می‌گوید: قبل جنگ عشایر هویزه، مردمی ثروتمندی بودند. مزرعه گندم داشتند و تعداد زیادی گاومیش. مردمی آبرومند و غیرتمند. صدام گفته بود عشایر هویزه چون عرب‌زبان هستند با ما همراهی می‌کنند و شهر را تسلیم عراق می‌کنند. شهید علم‌الهدی که این را شنید، پا پیش گذاشت و خودش پیش رئیس طوایف مختلف رفت و از آنها خواست تا به تهران بیایند و با امام (ره) دیدار داشته باشند. حالا بماند که چقدر زحمت کشید تا آنها را راضی کرد که همه در یک روز عازم شوند، بماند که چقدر سخت با اتوبوس و قطار آنها را به تهران رساند. اما دیدار عشایر هویزه با امام راحل، در رسانه‌های داخلی و خارجی سرو صدای زیادی ‌راه انداخت. همین صدام را بیشتر عصبانی کرد. برایم تعریف کردند که وقتی سربازهای عراقی هویزه را محاصره می‌کنند، سرگردی که به نزدیک شهر می‌رسد پیرمرد و پسربچه‌ا‌ی حدود 12 ساله را می‌بیند، به آنها می‌گوید که بیایند و از تانک‌ها که به سمت هویزه در حال حرکت هستند، استقبال کنند و نشان دهند که عشایر هویزه با صدام همراهی می‌کنند. پیرمرد قبول نمی‌کند و پسربچه می‌گوید: پدرم شهید شده من بیایم و بگویم طرفدار صدام هستم؟ سرگرد که عصبانی می‌شود، به صورت بچه سیلی می‌زند، پسر بچه هم روی صورت سرگرد عراقی تف می‌کند، سرگرد کلتش را درمی‌آورد و به بچه شلیک کرده و او را به شهادت می‌رساند. اما آنقدر عصبانی است که دستور می‌دهد بعد از تصرف هویزه، خانه‌‌های شهر را با بولدوزر خراب کنند تا از هویزه هیچی باقی نماند. خدا را شکر ما در عملیات نصر قبل از این که به محاصره در بیاییم توانستیم بیشتر مردم هویزه را متقاعد کنیم که از شهر خارج شوند. تعداد کمی مانده بودند که بیشترشان شهید شدند. برخی از عشایر اطراف شهر هم ماندند و نرفتند اما با صدام و سربازهایش هم همراهی نکردند. یادم است، وقتی در دشت هویزه بودیم، پیرزن عشایر از گاومیش‌هایش شیر می‌دوشید و برایمان می‌آورد.
شهدای بی‌نام و نشان
هویزه در عملیات بیت‌المقدس در 18‌اردیبهشت آزاد شد و ما تصمیم گرفتیم شهدای عملیات نصر را پیدا کنیم. آن زمان هنوز پلاک باب نشده بود و پیکر شهدا تقریبا از بین رفته بود. مادر شهید علم‌الهدی او را از روی قرآن کوچکی که همراه شهید بود، شناخت. محمد فاضل را از روی دفترچه‌ای که همراهش بود و در آن یادداشت‌‌هایی می‌نوشت، شناختیم. برخی را از روی لباس و پوتین. اولین گروه تفحص شهدا در همین موقعیت شکل گرفت. بعد به پیشنهاد مادر شهید علم‌الهدی تصمیم گرفته شد پیکر شهدا هویزه به خاک‌ سپرده شود و جهاد‌سازندگی برایش یادمانی طراحی کند که حالا به نام یادمان شهدای هویزه معروف است. اما واقعیت این است که این یادمان برای مردم امروزی هویزه کاری نمی‌کند. مردم این شهر فراموش شده‌اند. یکبار تعدادی دانشجویان که از خانواده‌های پولدار بودند را در قالب راهیان نور به هویزه بردیم. چند بچه دختر و پسر نزدیک ما آمدند. بسیار ندار و با ظاهری فقیر. آمده بودند که ما خوراکی به آنها بدهیم. دل آدم ریش می‌شود، چطور می‌شود شهری صاحب یکی از بزرگترین ذخائر و میادین نفتی باشد اما مردمش اینقدر فقیر باشند. به آن دانشجویان گفتم به جای گرفتن عکس سلفی با یادمان شهدا به فکر مردم هویزه باشید. باید برای مردم این شهر کاری کرد. آنها همه هستی خودشان را داده‌اند تا از مرزهای ایران دفاع کنند. عشایر هویزه مردم شریف و صبوری هستند. این همه سال از جنگ گذشته اما یک بار صدای آنها را نشنیده‌ایم که گلایه کنند. از فقر و نداری حرف بزنند. در زمان عملیات نصر، یکی از مردم هویزه به‌نام آقای کوهسار که در کار قاچاق کالا بود و همه منطقه را مثل کف دستش می‌شناخت با ما همراه شد، بَلد راه شد و هدایت ما را به عهده گرفت و شهید هم شد. ما برای این مردم کم گذاشته‌ایم. فرهنگ و هنر و رسانه‌‌های ما برای مردم هویزه کم گذاشته‌اند. خدا عاقبت به‌خیرمان کند.

طاهره آشیانی
روزنامه‌نگار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها