گفت‌وگو با یک زوج جوان جهادی که تمام هم‌وغم‌شان سفر به مناطق محروم و کمک به محرومان است

جهادی به شیرینی ماه عسل

از دوران دفاع مقدس چند سالی می‌گذشت، اما هنوز عطر جبهه در هوا قابل استشمام بود، انگار هنوز دختران و پسران زیادی بودند که دلشان گیر گردوغبار دوست داشتنی خاک‌جبهه بود و سرشان هوای آسمانی شدن داشت. آن روزها یک کتاب می‌توانست آدمی را دوباره گره بزند به خاک گرم خوزستان و کوهستان‌های پربرف و عشق آلود کردستان. کتابی مثل «نامه‌های فهیمه»؛ کتابی که از عزیزی به دستم رسید و خیلی زود در دست دختران دبیرستان، دست به‌دست شد و شد کتاب مقدسمان و یک جورهایی سرمشق راهی که شاید از این پس سرد می‌نمود و اما باید طی می‌شد. نامه‌های فهیمه، در اصل نامه‌های زیبا و عاشقانه دختری دبیرستانی به نام فهیمه به همسرش غلامرضا صادق‌زاده بود که خدمت در جبهه را به ادامه تحصیل در رشته کامپیوتر دانشگاه شریف ترجیح داد و خیلی زود هم شهید شد. آن روزگار نه کتاب نامه‌های فهیمه از دست و بغلمان دور می‌شد و نه قصه شیرین و کوتاه زندگی این زوج آسمانی از نظرمان دور. سال‌ها گذشت و غبار فراموشی یاد آن دو عزیز و هم عطر جبهه و جنگ را با خود برد. فکرش را نمی‌کردم دوباره گذرم به فهیمه و غلامرضایی در این روزگار سنگی بیفتد. فهیمه و غلامرضایی مثل آیدا و فرشید که این روزها در حال تحریر کتاب زندگیشان هستند؛ آن هم نه در جبهه و پشت جبهه، که در اردوهای جهادی؛ جایی که البته حال و هوایش کم از حال و هوای جبهه ندارد؛ با همان روحیات و ایثارگری‌ها و از خودگذشتگی‌ها؛ جایی که اگر روزی به خط پایان برسد، بی‌شک خط سرخ شهادت است؛ وقتی از خود و جوانی‌ات گذشته‌ای برای رسیدگی به محرومان و نیازمندانی که گاه تنها پناه و یاورشان همین جوان‌های جهادی پرشور و شوق و مشتاق به خدمت هستند. آیدا میرزایی 29 ساله و فرشید حیدری 31 ساله را شاید من و شما نشناسیم، اما اگر سراغشان را از گوشه‌گوشه مناطق محروم استان البرز یا روستاهای محلات استان مرکزی یا روستاهای محروم نور و کجور مازندران و طاویران و آب باریک کرمانشاه بگیرید، این زوج جوان عاشق را خوب می‌شناسند، اصلا همیشه چشم به راهشان هستند تا شاید ایام نوروز یا شهریور، بار دیگر گذرشان به روستای آنها بیفتد. آیدا و فرشید، پیش از آن‌که یکدیگر را بشناسند، راهشان را شناخته و انتخاب کرده بودند و هرکدام گروه جهادی خود را داشتند، اما یک روز و یک لحظه تصمیم گرفتند با پیوندی زیبا و عاشقانه، هم دل و روحشان را به هم گره بزنند و هم راهشان را یکی کنند؛ آیدا و فرشید البته تنها زوج جهادی این سرزمین نیستند، گو این‌که هر سال و هر ماه و هر روز تکثیر می‌شوند در جای جای این سرزمین جاری؛ مثل مرحوم فهیمه بابائیان پور و شهید صادق غلامرضا زاده. این خاصیت اردوهای جهادی است؛ درست مثل جبهه.
کد خبر: ۱۱۹۵۰۳۳

در چه رشته‌ای تحصیل کردید و اهل کجا هستید؟

آیدا: ساکن کرج هستم و کارشناسی ارشد مدیریت مهندسی صنایع دارم و در رشته عمران هم در حال تحصیلم.

فرشید: متولد و ساکن کرجم. فارغ‌التحصیل در دو رشته مهندسی عمران و مهندسی صنایع هستم.

ظاهرا مسؤول یک گروه جهادی هستید. چه تعداد نیروی جهادی با شما همکاری می‌کنند؟

آیدا: مسؤولیت گروه جهادی شهدای جهاد علمی استان البرز به عهده من است و در گروه ما حدود 50 خانم عضو هستند.

فرشید: مسؤول گروه سپه‌سازان جهاد البرز هستم و حدود 70 نفر نیروی ثابت داریم.

از کی فعالیت جهادی‌تان را شروع کردید؟ اصلا چطور با این نوع فعالیت و گروه‌های جهادی آشنا شدید؟

آیدا: سال 89، سال دوم دانشگاه بودم و 19 سال داشتم که یکی از دوستانم، اردوهای جهادی دانشگاه را به من معرفی کرد و به قول معروف از خوبی‌هایش گفت و من هم که دغدغه کمک به مردم را داشتم، از خدا خواسته در یکی از اردوهای جهادی دانشگاه ثبت‌نام کردم که سفر به روستای قالین بلاغ اشتهارد استان البرز بود.

فرشید: دانشگاه پیام نور هشتگرد مهندسی صنایع می‌خواندم. نوروز 88 قرار بود دانشگاه یک اردوی جهادی بگذارد در روستای بنی‌نعامه خوزستان، پنج کیلومتری مرز عراق. یکی از دوستانم گفت تو هم بیا، خوش می‌گذرد، امکانات هست و آب و هوای خوب و... خلاصه باغ و گلستان نشان‌مان داد. آن موقع اردوهای جهادی زیاد نبود و نمی‌دانستیم دقیقا چه خبر است. با اتوبوس رفتیم. من بردار کوچکم را هم بردم. به محض رسیدن و پیاده شدن از اتوبوس پشه‌های وحشتناکی آمدند سراغمان. بعد هم خوشی‌های دیگر رسید؛ هوای داغ و بی‌آبی و نبود امکانات و... همین‌قدر بگویم آن‌قدر سخت بود و غیرقابل انتظار، که همان موقع پشیمان شدم و خواستم برگردم، اما چون هر سه روز یک‌بار گذر ماشین به آن نقطه مرزی می‌رسید، به اجبار چند روز دیگر ماندیم و در این حین یک گروه جهادی از تهران به ما ملحق شدند که مشاور داشتند و به لحاظ روحی کمکمان کردند. ما هم کم کم عادت کردیم به شرایط و شیفته این گروه جهادی شدیم، طوری که روز آخر جدا شدن از گروه و برگشت برایم واقعا سخت بود.روستای عجیبی بود، 35 خانوار داشت، اما نه هیچ‌کدام فارسی بلد بودند (غیر از بچه یکی از اربابان. ده روستا دو ارباب داشت و بقیه رعیت بودند) و نه هیچ‌یک از مسؤولان نظام را می‌شناختند. آنها نه رئیس‌جمهور و نه حتی رهبر را هم نمی‌شناختند، زیرا تلویزیونشان فقط کویت را می‌گرفت.

ظاهرا با همسرتان هم در همین اردوهای جهادی آشنا شدید؟

آیدا: ما هر دو در یک دانشگاه و یک رشته درس می‌خواندیم. ایشان هم عضو و مسؤول گروه جهادی برادران دانشگاه بود. اما سال آخر دانشگاه بودم (سال 92) که به‌خاطر فعالیت‌های جهادی و کمک‌هایی که از ایشان برای شناسایی روستاهای محروم می‌گرفتیم، با ایشان و روحیاتشان آشنا شدم. مدتی بعد هم که ایشان پیشنهاد ازدواج داد و من دیدم که طرز فکر و دغدغه‌هایمان مشترک است و مانع کار و راه من نمی‌شوند، به پیشنهادشان جواب مثبت دادم و سال 93 هم زیر یک سقف رفتیم.

فرشید: من آیدا را دورادور می‌شناختم، رشته تحصیلی و بعضی کلاس‌هایمان یکی بود. از طرفی شاگرد اول دانشگاه هم بودند. در یکی از اردوهای جهادی در قانلین بلاغ اشتهارد که برای کارهای عمرانی دعوت شدیم، آیدا و چند خانم دیگر هم از قبل در آنجا بودند و برایم جالب بود که ایشان عضو گروه جهادی هم هستند. کم کم به‌واسطه همین فعالیت‌های جهادی شناختمان بیشتر شد و به ایشان علاقه‌مند شدم.

بعد از ازدواج گروه‌هایتان را ادغام کردید؟

گروهمان که یکی نشد، اما برخی اردوها را مشترک برگزار می‌کردیم، بویژه اردوهای خارج از استان را.

اولین اردوی جهادی مشترکتان در چه استانی بود؟

سه روستای بزیجان، سعادت‌آباد و امرآباد در شهرستان محلات استان مرکزی اولین اردوی مشترکمان بود (در زمان نامزدی) که در تابستان 92 با یک گروه متشکل از حدود 114 خانم و آقا به این منطقه رفتیم. کارهای عمرانی روستاها به‌عهده آقایان و برنامه‌های آموزشی، فرهنگی و هنری را خانم‌ها عهده‌دار شدند.

ازدواج و با هم بودنتان تاثیری هم در نحوه اجرای اردو داشت؟

خب بسیار زیاد. چون اولا مدیریت یک گروه 114 نفره کار سختی بود که باهم بودنمان خیلی مدیریت این افراد را تسهیل کرد. از سوی دیگر خانواده بودنمان باعث راحتی اعضای گروه شده بود و چند خانواده هم به جمع ما پیوستند. همه اردوهای مشترکمان همین‌طور بود، مثلا در یکی از اردوها یک زوج جوان با نوزاد شش ماهه‌شان اصرار به آمدن داشتند که من قبول نمی‌کردم، اما با اصرار آنها بالاخره کوتاه آمدم و به ما ملحق شدند. آن زوج عضو ثابت گروهمان شدند و حالا هم که فرزندشان شش ساله است، ما را همراهی می‌کنند.

در واقع محلات اولین اردوی جهادی خارج از استان شما هم بود، درست است؟

آیدا: بله، اولین اردوی مشترک و خارج از استان من بود. البته بعد از آن اردوهای خارج از استانی زیادی رفتیم؛ چند روستای مازندران، آذربایجان‌شرقی، کرمانشاه و...

فرشید: ما پیش از این هم اردوهای خارج از استان داشتیم. درواقع تا اولین اردوی مشترکمان به محلات، اردوهای خارج از استانی برای خانم‌ها ممنوع بود، اما من و فرماندهان ارشد نظامی استان البرز آنها را قانع کردم که می‌توانیم اردوی مشترکی را با تاثیرگذاری بالا و بدون ایجاد مشکل و دردسر برگزار کنیم که مورد موافقت هم قرار گرفت و گروه مشترک 114 نفره من و همسرم اولین گروه متشکل از خواهران و برادران تا آن زمان در کشور بود.

یک نیروی جهادی ماه عسلش چطور می‌گذرد؟

آیدا: ماه عسل ما در یکی از روستاهای محروم کرمانشاه گذشت. در واقع اولین اردو بعد از ازدواجمان بود. همه با اتوبوس رفتند. ما با ماشینی که تازه خریده بودیم، دنبالشان راه افتادیم که میان راه هم ماشین‌مان خراب شد و دو روز دیرتر به کرج برگشتیم.

فرشید: با وجود این اتفاق، اما خیلی خوش گذشت و یکی از بهترین اردوهایمان بود.

بـــــــرای اردوهایـــــتــــان چــــــگونه عضوگیری می‌کنید؟

آیدا: خب حالا که هم گروه من و هم‌گروه همسرم، اعضای ثابت خود را دارد، اما معمولا ما 30 درصد از ظرفیت هر اردو را به قشر خاکستری اختصاص می‌دهیم؛ قشری که اردو اولی هستند.

فرشید: اردوهای خارج از استان ما معمولا دو بار در سال (هربار ده روز)؛ ایام نوروز و شهریورماه برگزار می‌شود. اما اردوهای درون استانی طی سال و به فراخور نیاز برگزار می‌شود. جالب این‌که ما دنبال جذب نیرو نیستیم، خودشان درخواست می‌دهند و اصرار به حضور دارند. به‌طور مثال همین حالا که چیزی به نوروز نمانده، تلفن من و همسرم مرتب زنگ می‌خورد و درخواست شرکت در اردوی نوروزی را دارند و نگرانند مبادا جا بمانند.

در اردوهایتان غیر از انجام کارهای عمرانی و فرهنگی - آموزشی، برنامه‌های دیگری مثل اشتغالزایی دارید؟

آیدا: راستش اولین کارگاه اشتغالزایی برای زنان سرپرست خانوار را همین حالا در منطقه سهرابیه کرج (که منطقه محروم حاشیه شهر و حاشیه زندان قزل حصار است) دایر کرده‌ایم و همین امروز و فردا افتتاح می‌شود. فعلا اشتغال کوچکی است با ظرفیت 15 نفر اما قرار است آن را توسعه دهیم. یک کارگاه صنایع تبدیلی و مواد غذایی است.

فرشید: این کارگاه، اولین پروژه اشتغالزایی مشترکمان است، اما پیش از این به نحوی دیگر به مردم مناطق محروم در این خصوص کمک می‌کردیم، به این ترتیب که به آنها مشورت‌های کاری و اقتصادی برای بهره‌برداری از مشاغلی که دارند، می‌دادیم که خیلی هم اثربخش بود. وجود انواع تخصص‌های دامپزشکی، کشاورزی و ... امکان این گونه مشاوره‌ها را به ما می‌داد.

کدام اردوی جهادی برایتان با خاطرات تلخ و شیرین بیشتری همراه بود؟

آیدا: تقریبا همه اردوها. اردوی جهادی به روستاهای سرپل ذهاب کرمانشاه بعد از زلزله برایم جالب بود، از آن جهت که زنان با آن شرایط سخت زندگی از آموزش‌های هنری ما مثل خیاطی و.... استقبال کردند (دومین باری بود که بعد از زلزله به سرپل می‌رفتیم). تقریبا همه مناطقی که رفتیم به نوعی اکنون هم با ما در ارتباطند و دوست دارند دوباره ما را ببینند.

فرشید: دومین سفر جهادی‌ام- تابستان 88 رفتیم روستایی به نام چین از توابع کوهرنگ در چهارمحال و بختیــــــــــاری، در مســــــیری بســــــیار صعب‌العبور و سنگلاخ که از مرکز استان یک روز کامل در راه بودیم. چین آن زمان محروم‌ترین روستای کشور با 15 خانوار بود و تقریبا هیچ چیزی نداشتند. نه آب شرب، نه حمام، نه‌سرویس بهداشتی و... .وقتی به یکی از کودکان دمپایی دادم، آن را گاز گرفت، فکر می‌کرد خوراکی است. البته بعدها روستا شناخته شد و گروه‌های جهادی بیشتری به آنجا رفتند.

ما آب شرب‌شان را از آب احشام جدا کردیم و برایشان حمام و سرویس بهداشتی ساختیم. سفر به کجور مازندران هم خیلی خوب بود، زیرا تا قبل از سفر ما دو روستا بود که همیشه سر آب نزاع داشتند، ما برایشان از چشمه تا روستاها دو انشعاب آب شرب کشیدیم و برای همیشه به نزاع‌هایشان پایان دادیم. به همین خاطر روستاهای دیگری هم از ما دعوت کردند.

فاطمه مرادزاده

ایران

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها