گزارش خبرنگار اعزامی جام‌جم به منطقه رزمایش «پیامبر اعظم12» سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در خلیج‌فارس

#اقتدار سپاه

وسط آن درگیری و تیر و ترکش و انفجار، یکی از عکاس‌ها آویزان پاسداری شد که مسؤول جایگاه اصحاب رسانه بود. رسیده بودیم قسمت نهایی رزمایش و اصل داستان که آن سوی جاده بود، دید مناسبی برای حضرات عکاس و تصویربردار نداشت. یکی از پاسداران نزدیک من با بی‌سیم کسب تکلیف کرد. در دو سه متری ایستادنش کافی بود تا پاسخ آن سوی بی‌سیم را هم بشنوم که دو سه نفر از عکاس‌ها را بردارد و تا لبه اول خط جلو برود تا مشکل عکاسان هم حل شود. رسما فیوزم پرید! این‌که مسؤول بالادستی رسما با رفتن ما به دل نیروهای عملیاتی رزمایش موافقت کرده بود یک‌طرف، این همه ظرفیت و همکاری و هماهنگی با رسانه‌ای‌ها هم یک طرف! مساله عجیبی که به جرات تا الان تجربه‌اش نکرده بودم.
کد خبر: ۱۱۸۲۰۸۰

پاسدار جوان هم که انصافا از لحظه شروع رزمایش برای ما سنگ تمام گذاشته بود و ریز به ریز جزئیات ماجرا را روایت می‌کرد، عکاسی که آویزانش شده بود به علاوه دو سه عکاس و تصویربردار دیگر را برداشت و زدند به دل ماجرا! فرصت را مناسب دیدم و من هم سرم را انداختم پایین و دویدم پشت سر آخرین عکاسی که دوربین به دست به سمت خاکریز چند صدمتر آن‌طرف‌تر می‌دوید. بماند که فاکتورگرفتن اعتراض یکی دو نظامی اطراف جایگاه خودش یک پروژه بود وقتی دیدند منِ بدون دوربین هم خودم را قاطی کسانی کرده‌ام که به رانت دوربین توی دست‌شان زده‌اند به دل ماجرا و هر کدام‌شان شیرین، 50-40 میلیون تومان تجهیزات آویزانشان است! حالا باید هر چه نیرو داشتیم در پاهایمان جمع می‌کردیم تا در آن وضعیتی که پا تا مچ داخل رمل می‌رفت، تا تصمیم فرماندهان عوض نشده بود خودمان را می‌رساندیم به خط اول! خوشبختانه کم نیاوردیم و در نهایت هم کنار خدمه یک نفربر زرهی جاگیر شدیم که داشتند توپ‌شان را برای شلیک‌های چند دقیقه بعد آماده می‌کردند.

حواس‌تان به ابعاد گلیم‌تان باشد!
جایگاه خبرنگاران و عکاسان که تا چند لحظه قبل آنجا بودیم، موقعیت استراتژیکی داشت. به جرات می‌شود گفت موقعیتش از موقعیت جایگاه فرماندهی هم استراتژیک‌تر بود. از یک طرف ناظر به عملیات آفندی ساحل و از سمت دیگر هم ناظر به عملیات بازپس‌گیری جزایر که پشت‌سرمان اجرا می‌شد. از ساعتی قبل که رزمایش وارد فاز نهایی خودش شده بود، حجم آتش و درگیری‌ها هم به‌وضوح بالا رفته و بوی باروت تمام منطقه را فراگرفته بود. فاز اول رزمایش ناظر به بخش هجومی و آفندی بود. فرض این مرحله این بود که دشمن به خاک ما هجوم آورده. حالا نیروهای مسلح علاوه بر این‌که به بازپس‌گیری بخش اشغال شده ما فکر می‌کنند به فکر تنبیه دشمن هم هستند. یعنی به انتظار ادامه هجوم دشمن ننشسته و عملیاتی آفندی هم طراحی کرده‌اند که طی آن تکاوران و نیروهای ویژه باید به یک منطقه استراتژیک، آن هم خارج از مرزهای کشور(فی‌المثل یک منطقه اقتصادی یا یک پایگاه نظامی) هجوم برده و بعد از تصرف، اقدام به انهدام آن کرده و پس از منهدم کردن، بازگشت به درون خاک کشور را تمرین می‌کردند! مدیونید اگر فکر کنید مسؤولان نیروهای مسلح خواسته‌اند به بعضی همسایگان پرحاشیه خلیج‌فارس گوشزد کنند که حواس‌شان به اندازه گلیم‌شان و پایی که دراز می‌کنند باشد!

اینجا خانه ماست
مرحله قبل با موفقیت انجام شده و حالا رزمایش وارد فاز دوم خود شده بود. فرض این مرحله آن بود که دشمن بخشی از خاک ما را (مثلا یکی از جزایر ایرانی خلیج‌فارس) اشغال کرده و حالا نیروهای مسلح می‌روند که باز پس گرفتن خاک وطن از زیر چکمه اشغالگران را تمرین کنند. فاز اول این مرحله، آتش توپخانه بود و در ادامه هجوم گردان‌های تکاور به ساحل و در ادامه هم تخلیه یگان‌های زرهی از شناورهای مخصوص و حرکت‌ وسط آب به سمت ساحل و هجوم بالگردهای کبرای هوانیروز سپاه و تمرین عملیاتی که طی آن باید دشمن فرضی از جزیره بیرون می‌شد. این را بگذارید کنار ادعاهای چند وقت اخیر بعضی کشورهای حاشیه خلیج‌فارس و استمداد از نیروهای فرامنطقه‌ای تا گوشی دست‌تان بیاید این آتش‌بازی وسط خلیج‌فارس چه حساسیتی دارد ولی خب چه باک که خلیج‌فارس خانه ماست!

درود خدا بر همه تکاوران
حالا یگان‌های زرهی از شناورها بیرون زده و مسافتی را در آب پیموده و به ساحل رسیده و رسیده بودند آن سوی جاده و پاسدار جوانِ دغدغه‌مندی که برخلاف اکثر نظامی‌ها، بازنمایی رسانه‌ای رزمایش برایش اهمیت بالایی داشت، دست ما چند نفر را گرفته بود و آورده بود در دل خط آتش و کنار یکی از زرهی‌ها جاگیرمان کرده بود تا با خیال راحت کارمان را بکنیم! چیزی شبیه معجزه! حالا یا واقعا اعتقاد داشت یا تعارف می‌زد اما شنیدن این جمله از زبان یک افسر نظامی تکاور که دوره‌های مختلف نظامی‌گری را طی کرده و چند سالی هم در سوریه و عراق جنگیده بود، جگرمان را وسط آن قیامت حال آورد وقتی که از شعور بالای رسانه‌ای‌اش ذوقمرگ شده بودیم و تشکر می‌کردیم: «کار شما از کار ما مهم‌تره! همه این عرق ریختن‌ها برای اینه که قدرت این بچه‌ها جوری منعکس بشه که فکر تجاوز به این آب و خاک از کله هر بنی‌بشری بیرون بیاد!» کاش همه مدیران و مسؤولان، شعور تو را داشتند دلاور!

زرنگ‌بازی لبنانی‌ها
از همه زرنگ‌تر بچه‌های شبکه المنار لبنان بودند. فی‌المجلس دوربین و سه‌پایه‌شان را کاشته بودند روی خاکریز و خبرنگارشان هم رفته بود بالا و در پس‌زمینه‌ صدای بی‌امان شلیک و انفجار یگان‌های زرهی، شروع کرده بود به پلاتو گفتن؛ عملیاتی عملیاتی! انصافا هم تیم چابک و زبر و زرنگی بودند. این قضیه چند ساعت بعد برایم تبدیل به یقین شد وقتی که رزمایش تمام شده و بچه‌های خبری، آش و لاش و متلاشی و خسته و خاکی، هر یک گوشه‌ای ولو شده و نشسته و داشتند تصاویرشان را چک می‌کردند یا یادداشت‌هایشان را تکمیل! (خودتان را بگذارید جای آنها و بیدارخوابی تا پاسی از شب و بیدارباش از ساعت 5 صبح و رفتن به منطقه قرق و الخ تا بفهمید شرایط آنقدرها هم هتل نبوده!) بچه‌های المنار توی آن وضعیت جانشین فرمانده کل سپاه را شکار کردند و یک مصاحبه اختصاصی ده دقیقه‌ای و بعدش هم گرفتن موضع یکی از فرماندهان عالی‌ سپاه درباره ورود ناو هواپیمابر آمریکایی به منطقه، آن هم چند ساعت قبل از آغاز رزمایش و بعد هم تعدادی از غواصان رزمایش که در کادر تصویربردار المنار جاگیر شدند و خوش‌و‌بش نمادینی که سردار سلامی با آنها داشت! قابی که برای هر تیم تلویزیونی می‌تواند یک رویا باشد آن هم در شرایط قمر در عقرب منطقه که ارتش کشورهای آن‌سوی خلیج‌فارس در آماده‌باش بوده و ناو آمریکایی وارد منطقه شده بود و چند هزار کیلومتر آن طرف‌تر هم آمریکایی‌ها در حال خروج از سوریه بودند و کنایه‌اش را هم جانشین فرمانده کل حین صحبت‌هایش با المنار زد!
در همین هاگیر واگیر بچه‌های نفربرزرهی که کنارشان جاخوش کرده‌ایم به پاسدار جوان علامت می‌دهند که می‌خواهیم روی یک پهپاد اجرای آتش کنیم. پاسدار جوان تا به ما ندا بدهد صدای کرکننده توپ ضدهوایی بلند می‌شود. دوربین‌ها و سرها می‌چرخد سمت خدمه توپ! پهپاد قرمزرنگ کوچکی است و با وجود چند مرتبه در رفتن آخرالامر به آتش خدمه توپ در آسمان تکه تکه می‌شود! مسؤول بچه‌های رسانه که یک نظامی جا افتاده سرد و گرم چشیده بود، مدام با موتور چهارچرخ ساحلی‌اش بین ما و جایگاه در رفت و آمد است. آدم‌های تحت مسؤولیتش وسط صدای انفجار و توپ و درگیری دو پاره شده‌اند؛ مایی که آمده بودیم در دل ماجرا و آنهایی که مانده بودند در جایگاه!

با افتخار؛ ساخت ایران!
در نهایت اما ابتکار عمل پاسدار جوان او را هم به راه می‌آورد. یک سرویس از بچه‌های تصویربردار را بار می‌زند و از تپه‌های رملی بالا می‌رود و گازکوب می‌رود آن سوی جاده وسط یگان‌هایی که از جاده عبور کرده‌اند و روی تپه‌ها و ارتفاعات آن سوی جاده اجرای آتش می‌کنند! حالا نوبت ماست که غبطه توی دل ماجرا رفتن آنها را بخوریم! نگاهی می‌اندازم به طول جاده از منتهی الیه سمت چپ خاکریز تا منتهی الیه سمت راست! عبور یگان‌های زرهی از عرض آن که تا چند دقیقه قبلش در آب بودند، آن را نمدار و مرطوب کرده. رزمایش آبی - خاکی دارد می‌رود که به صفحات پایانی‌اش برسد. می‌روم سمت خدمه توپ که دارند وسایل‌شان را جمع و جور می‌کنند. خداقوتی می‌گویم و با فرمانده‌شان دست می‌دهم. یکی از خدمه که بالای نفربر کنار توپ ایستاده با برق چشمانش جلوی دوربین من دست بلند می‌کند و می‌گوید به همه بگو ما با وسایل ساخت خودمان می‌جنگیم و بعد هم یادآوری می‌‎کند که به همه بگویم هم نفربر زرهی ساخت ایران است و هم توپی که روی آن نصب شده!
می‌خندم و پخش زنده ساعتی قبل خبرنگار پرس‌تی‌وی از جایگاه را در ذهنم مرور می‌کنم وقتی که با حرارت داشت با انگلیسی سلیس خودش، برگزاری رزمایش را در چنین شرایطی برای مخاطبانش در پنج قاره جهان تفسیر می‌کرد: «این رزمایش یک پیام روشن برای دشمنان ایران است که ایرانی‌ها در دفاع از خودشان محدود به دفاع درون خاک‌ ایران نیستند. مهم‌تر از همه این‌که ایرانی‌ها با سلاح‌های ساخت خودشان دارند از خود در خلیج‌فارس دفاع می‌کنند!» و بعد هم گریز به صحرای کربلا و قدرت موشکی ایران. آفتاب نیمه‌های آسمان را گذرانده! صدای اذان از بلندگوهای منطقه بلند شده. همنشینی انعکاس نور خورشید روی آب‌های خلیج‌فارس و نماز مجاهدانی که در چند متری ساحل سر تسلیم بر آستان حضرت حق فرود آورده‌اند، هر عکاس و تصویربرداری را سر ذوق می‌آورد. اینجا خلیج‌فارس است؛ خلیج همیشگی فارس؛ خانه ما!

محمدصادق علیزاده

روزنامه‌نگار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها