آنچه گذشت: یک روز پاییزی سال 1354، کارگران شهرداری هنگام باز کردن جوی آبی که گرفته بود، با جسدی در میان ملحفه در زیر پل رو به رو شدند و موضوع را به ژاندارمری اطلاع دادند.
کد خبر: ۱۱۷۹۴۷۰

سرگرد ترابی از کارآگاهان باتجربه پلیس آگاهی مسؤول رسیدگی به این پرونده شد. در تحقیقات مشخص شد، لاله، پرستار بیمارستان قربانی این جنایت بوده است. با شناسایی پدر لاله، او به پزشکیقانونی رفت و توانست جسد دخترش را شناسایی کند. تحقیقات نشان داد، لاله بعد از فوت شوهرش در خانه ارثیهای او زندگی میکرد و ارتباط خوبی با خانوادهاش داشت. با تحقیق از دوست صمیمی و همکار لاله، ردپای مرد جوانی به نام شاهرخ در این پرونده به دست آمد. شاهرخ پسر یکی از سناتورهای سرشناس بود که کارآگاه پس از پافشاری برای بازجویی از او، توانست حکم توقیف و بازجویی از شاهرخ را بگیرد؛ به همین خاطر سریع به خانه سناتور رفت. شاهرخ بعد از دستگیری به اداره قتل منتقل شد، اما منکر قتل زن جوان شد و ادعا کرد او را فراموش کرده و آخرین قرارشان یکماه قبل بود. دقایقی از شروع بازجویی نگذشته بود که دادستان با سرگرد تماس گرفت و دستور داد شاهرخ را آزاد کند.

سرگرد که از دستور دادستان برای آزادی شاهرخ عصبانی بود، از اتاق بازجویی بیرون آمد تا راهی خانه شود. باران شدیدی میبارید. قطرههای باران مانند رشتهای بلورین، آسمان را به زمین دوخته بودند.

کارآگاه چترش را باز کرد و بالای سرش گرفت، اما چند قدم بعد، چتر را بست و ترجیح داد زیر باران قدم بزند تا شاید عصبانیتش کم شود. در طول راه چند بار اظهارات شاهرخ را مرور کرد. شم پلیسیاش میگفت، او در این جنایت نقشی نداشته است. از طرفی دیگر کسی غیر از شاهرخ با لاله ارتباط نداشت که دست به این جنایت بزند. تنها گزینه ردپای مردی بود که لاله او را مخفی کرده و دربارهاش حتی با صمیمیترین دوستش هم حرفی نزده بود. این احتمال وقتی قویت گرفت که سردی لاله از شاهرخ بیدلیل میماند.

عقربههای ساعت 10 شب را نشان میداد که سرگرد به خانه رسید. بارانیاش را مقابل در، بیرون آورد و وارد شد. همسرش به استقبالش آمد. با دیدن او در آن حالت دلش ریخت.

رضا چی شده؟

مگه قراره چیزی بشه؟

آخه با این وضعیت اومدی خونه. تو آینه نگاهی به خودت بنداز، مثل موش آب کشیده شدی. از اداره هم چند بار زنگ زدند و سراغت را گرفتند.

نگفتند چیکار دارند؟

نه. فقط گفتند تیمسار کار مهمی داره.

کارآگاه از داخل کمد حولهای برداشت و سر و صورتش را خشک کرد و به سمت تلفن رفت. شماره دفتر تیمسار را گرفت. سربازی از آن سوی خط تلفن را جواب داد و گفت تیمسار به خانه رفته و خواسته سرگرد با خانهشان سریع تماس بگیرد.

این رفتار تیمسار و عجلهاش برای تماس سرگرد، او را نگران کرده بود. سریع شماره خانه تیمسار را گرفت و بعد از چند دقیقه رئیس آگاهی پشت خط آمد.

سرگرد معلومه کجایی؟

خانه هستم قربان. نیاز به کمی فکر کردن داشتم و پیاده آمدم.

از پرونده قتل زن پرستار چه خبر؟

فعلا هیچی. یک مظنون داشتیم که اون هم با دستور دادستان آزاد شد.

دستور دادستان درست بود و تو زدی تو جاده خاکی. سریع خودت را به میدان راهآهن برسان.

چشم اما برای چهکاری؟

قاتل یک زن دیگر را هم کشت و این بار خبر به گوش خبرنگارها رسید و افسر ما بیخبر از همه جا دنبال پسر تیمساره.

سرگرد از شنیدن این خبر یکه خورد. بعد از خداحافظی بارانی و کلاهش را از کمد برداشت و از خانه بیرون زد.

در خیابان دربستی گرفت. از چند خیابان قبل از میدان راهآهن ترافیک شده بود. سرگرد که حوصله ماندن در ماشین را نداشت، پیاده شد و با قدمهای تند، خودش را به میدان رساند. مردم زیر باران جمع شده بودند و درباره قتل یک زن صحبت میکردند.

جنازه در کنار جوی آب افتاده بود و ماموران به مردم اجازه نزدیک شدن نمیدادند. کارآگاه کارتش را نشان داد و از حلقه ماموران گذشت. زن جوان کت و دامن به تن داشت و طناب قهوهای که دور گردنش گره خورده بود، خبر از جنایت سریالی میداد. دقایقی بعد آمبولانس پزشکی قانونی جمعیت را شکافت و در محوطه توقف کرد. سرگرد دستور انتقال جسد به پزشکی قانونی را صادر کرد. از دکتر هم خواست معایناتش را در پزشکی قانونی انجام دهد تا زودتر صحنه جمع شود.

با انتقال جسد، افرادی که کنجکاو در اطراف میدان و حتی بالای درخت نظارهگر جسد زیر باران بودند، راهی خانههایشان شدند. سرگرد بعد از صحبت با مامور ژاندارمری متوجه شد که جسد توسط یک عابر ساعت 19 و 30 دقیقه بعدازظهر شب در جوی آب پیدا شده بود. کسی این زن را نمیشناخت و به نظر میرسید قاتل با ماشین او را به میدان منتقل و در جوی آب رها کرده بود.

این زن هم با طناب قهوهای خفه شده بود. ماجرای جنایت، سرگرد را با معمایی پیچیده روبهرو کرده بود. به پزشکی قانونی رفت تا شاید سرنخی از ماجرا بهدست بیاورد، اما به سرنخ مهمی نرسید. تنها نکته مهمی که پزشک جنایی به کارآگاه گفت، درباره زمان قتل بود. حدود سه ساعت از قتل میگذشت و رد طناب روی گردن حکایت از جنایت توسط قاتلی با زور بالا داشت.

سرگرد وقتی به خانه رسید، هوا در حال روشن شده بود. دوش گرفت و شروع به نوشتن گزارش تحقیقاتش در شب گذشته کرد تا بتواند با کنار هم گذاشتن پازلهای این جنایت، ردی از قاتل پیدا کند.

بررسی دو جنایت در کنار هم، نشان داد قاتل مردی قوی هیکل است که با طناب قهوهای قربانیان خود را خفه میکند. او سراغ زنان جوان میرود و بعد از کشتن آنها، جنازه را در جوی آب رها میکند تا زودتر پیدا شوند. اینکه بعد از قتل، طناب را به دور گردن قربانیان گره میزد، برای این بود که نشان دهد قتلها توسط یکنفر در حال انجام است. دو جسد در شبهای بارانی کشف شده بودند.

قربانی اول یک پرستار بود که هیچ ارتباط مشکوکی با کسی نداشت و هویت دومین قربانی هنوز شناسایی نشده بود. هویت دومین زن میتوانست نقطه مشترک دیگری در پرونده باشد و کارآگاه را یک قدم به قاتل نزدیک کند، به همین خاطر بدون اینکه بخوابد راهی پلیس آگاهی شد تا تحقیقات برای هویت مقتول را آغاز کند.

محمد غمخوار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها