به مناسبت هفته کتاب پای حرف‌های خبرنگاری نشسته‌ایم که سال‌هاست در حوزه کتاب کار می‌کند

فقط بین اهالی کتاب مشهور هستم

گفت‌وگو با یک دوست و همکار قدیمی بسیار لذتبخش است و پر از درددل‌های شخصی و دوستانه، خاطره‌بازی و احتمالا کمی شوخی یا مثلا گلایه. اما چنین گفت‌وگویی لزوما بسادگی برای انتشار آماده نمی‌شود؛ چون باید از میان همه حرف‌هایی که شنیده‌ای و گفته‌ای و از لابه‌لای دل دادن و قلوه گرفتن‌ها، لقمه مناسب و دندان‌گیری استخراج کنی که به درد کسی بخورد.
کد خبر: ۱۱۷۶۹۲۰

گفتنی که حاصل گپ و گفت من و میترا لبافی که به مناسبت هفته کتابخوانی صورت گرفته بسختی تبدیل به چیزی شده که در ادامه می‌خوانید. قبل از هر چیز درباره میترا این را بدانید که پرداختن به ادبیات کودک و نوجوان را بر سایر حوزه‌ها ترجیح می‌دهد و در کنار فعالیت‌های رسانه‌ای، دستی به قلم و برده و کتاب‌هایی ترجمه کرده که از آن جمله می‌توان به ده عنوان کتاب مجموعه فسقلی‌ها (سال 1375)، کتاب‌های برس جادویی و مجموعه ده جلدی «دفترچه خاطرات یک بچه لاغر» که پرفروش‌ترین کتاب نیویورک تایمز بوده، اشاره کرد. او یک کتاب هم نوشته با نام «از گیرنده تا فرستنده» که درباره رسانه‌هاست و تجربه‌های او از یک عمر کار رسانه‌ای آن هم در عرصه کتاب را در بر دارد. امیدواریم خواندن مصاحبه موجب شود سری هم به این کتاب بزنید و تجربیات همکار و دوست‌مان میترا لبافی را مرور کنید.

همه چیز از کیهان شروع شد

میترا لبافی در رشته زبان و ادبیات فارسی تحصیل کرده و شاید طبیعی بود که حوزه کتاب را برای فعالیت حرفهای خود انتخاب کند و عنوان خبرنگار این حوزه شناخته شود اما همهچیز به همین
سر راستی نبود.

چطور شد که وارد دنیای مطبوعات شدی و چرا حوزه کتاب را انتخاب کردی؟

میخواستم نویسنده شوم. مثل خیلیهای دیگری که وارد مطبوعات میشوند که نویسندگی را تمرین کنند اما گرفتار امرار معاش و روزمرگی میشوند، من هم وقتی به خودم آمدم که خبرنگار شده بودم و داشتم برای مطبوعات مینوشتم.

دانشجو بودم و 19 ساله که وارد دنیای مطبوعات شدم، کارم را با کیهان شروع کردم و آقای اثنیعشری که روز اول به من گفت: مطلبت را مثل همه روز اولیها در سطل زباله نمیاندازم. کمی گذشت و به زن روز که در موسسه کیهان منتشر میشد، پیوستم و به عنوان یک خبرنگار حقالتالیفی با همشهری و بعد با کتاب هفته، روزنامه آفرینش، کتاب ماه، مجلات سروش هفتگی و بانوان و چند جای دیگر همکاری کردم. برای مجلاتی مانند فیلم و دنیای تصویر نقد فیلم
مینوشتم.

نیمههای دهه 70 اوضاع نشر خوب بود و کتابهای زیادی منتشر میشد، بنابراین شکلگیری نشریهای مانند کتاب هفته یکی از اتفاقات خوب در آن سالها بود و فرصت خوبی برای من که خودم را به عنوان خبرنگار حوزه کتاب بشناسم و تثبیت کنم.

از کی به عنوان خبرنگار وارد تلویزیون شدی؟

اواخر سال 1379 بود. دکتر جبلی به عنوان مدیر کل اخبار داخلی در واحد مرکزی خبر انتخاب شدند. ایشان به مطبوعاتیها توجه ویژه داشتند و میخواستند که مطبوعاتیها را به واحد مرکزی خبر دعوت کنند. اسم من هم در فهرست خبرنگارهایی بود که به ایشان معرفی شده بودند و به این ترتیب وارد سازمان
صدا و سیما شدم.

و از تو خواستند که همچنان خبرنگار حوزه کتاب باشی یا نه؟

همه ما مطبوعاتیها را به آقای احمد هنروران معرفی کردند که در تربیت خبرنگار استاد بود و بینظیر. قرار بود با جنس کار تصویری آشنا شویم و در این باره از آقای هنروران چیزهای زیادی یاد بگیریم، اما نکته اینجا بود که ایشان دبیر گروه اجتماعی بودند و من خبرنگار حوزه کتاب! یادم هست که روز اول مرا برای تهیه گزارش به همراه یکی از آقایان خبرنگار فرستادند ارتش! روز دوم هم با من تماس گرفتند که از آبگرفتگی یکی از خیابانهای تهران گزارش تهیهکنم.

چند ماهی در حوزه اجتماعی ماندم، اما یک روز تصمیم نهایی را گرفتم و به مدیر مربوط درباره سابقهام توضیح دادم و اینکه سالها در حوزه فرهنگ و ادبیات و کتاب کار کردهام، به این حوزه تسلط دارم و خیلیها را میشناسم. این شد که خبرنگار حوزه کتاب شدم!

کاش کتاب اینقدر غریب نبود

کسی که سالهای زیادی گزارشگر اتفاقات حوزه کتاب بوده و در بطن رویدادهای مرتبط با کتاب حضور داشته و خوب و بدش را چشیده و لمس کرده، احتمالا میتواند نظر درست و دقیقی درباره کتابخوانی داشته باشد.

فکر میکنی جامعه ما واقعا کتابخوان نیست؟

واقعیت این است که متاسفانه کتابخوانی در جامعه ما فراگیر نیست اما آن دستهای که اهل خواندن هستند، بسیار پیگیر و مشتاقانه کتاب میخوانند و به راستی کتابخوانهای حرفهای هستند. البته این هم قابل توجه است که ما در قشر کودک و نوجوان هم کتابخوانهای زیادی داریم که مشتاقانه مطالعه میکنند ولی انگار از جایی به بعد کتابخواندن را رها میکنند. در واقع شاید اکثریت جامعه ما کتابخوان نباشند و به ایدهآلها نزدیک نباشیم اما آنهایی که میخوانند مخاطبانی بسیار مطلع و خاص هستند. قرار هم نیست مدینه فاضلهای داشته باشیم سرشار از آدمهای خاص. اما کاش کتاب فراگیرتر از این بود.

اگر مردم ما کتابخوان نیستند و اگر آمارهای منتشر شده از سرانه کتابخوانی درست است، چرا پدیده قاچاق کتاب داریم؟

درباره آمار سرانه کتابخوانی به نظر میرسد همه مؤلفهها و شاخصهها اندازهگیری نمیشود و درباره قاچاق کتاب هم باید به این نکته اشاره کنم که آنالیز کتابهایی که قاچاق میشوند، روش خوبی است برای اینکه خیلی چیزها درباره کتابخوانی مردم بفهمیم؛ از سلیقه و علاقه آنها گرفته تا چالشهای صنعت نشر کشورمان. ما طیفهای مختلف کتابخوان و اندیشههای متفاوت داریم. این موضوع میتواند نویسندگان و ناشران را یاری کند تا با نیاز مخاطب پیش بروند.

شهرت قلم ماندگار تر از تصویر است

ماندن در یک حوزه و البته فعالیت در رسانهای مانند تلویزیون که مخاطبان بسیار زیادی دارد، برای میترا لبافی شهرتی به همراه داشته که اگر در مطبوعات میماند برایش رقم نمیخورد اما او در این باره نظر دیگری دارد. او معتقد است شهرت تصویر کوتاهمدت و کم عمق است اما کار نوشتاری ارزش دیگری دارد که همیشه به آن وفادار بوده و معتقد است شهرت قلم ماندگارتر از تصویر است، برای همین سعی میکند گزارشهایش را با متنی روان و ساده در عین حال موثر بنویسد و به ارزش متن در گزارش تاکید دارد. شاید به خاطر سابقه مطبوعاتیاش و شاید به خاطر معلمانی که در ابتدای راه در تلویزیون داشته و خودش را مدیون آنها میداند.

آیا همیشه در تلویزیون در حوزه کتاب فعالیت کردهای؟

همه ما خبرنگارانی بودیم که در یک شاخه و زمینه مشخص فعالیت میکردیم و البته در کنارش گزارشهای عمومی و ملی هم تولید میکردیم مثل گزارشهایی درباره انتخابات یا مناسبتهای ملی. اینکه گزارشگران حوزه فرهنگ و هنر میتوانستند درباره موضوعات اجتماعی و سیاسی گزارش تولید کنند، اتفاق خوبی بود چون ما به واسطه جنس اخبار فرهنگی یاد گرفته بودیم که اطلاعات موجود را پردازش کنیم و برای گزارشمان متن بنویسیم و میتوانستیم گزارشهای متفاوتی درباره موضوعات غیرفرهنگی ارائه بدهیم. البته چون همکار هستیم، این را هم بگویم دوست داشتید منتشر کنید یا حذف کنید. من هنوز حسرت روزهای روزنامهنگاری را میخورم. من فکر نمیکنم ما خیلی موفق بودیم. الان روزنامهنگاران زیادی از همدورهایها را میبینم که فعالیت گستردهای داشتند و با قلم ارتباط تنگاتنگی دارند. شاید هم این دو زمینه تلویزیون و مطبوعات همیشه برای هر دوطرف تصوراتی ایجاد کرده اما من که از مطبوعات جدا شدهام قدرش را میدانم. خوشا به حالتان که هر روز مینویسید و میخوانید. و مخاطبان شما هم صددرصد اهل خواندن هستند. حوزه سینما هم از جمله علاقههایم بوده و سالها در مجلات نقد فیلم نوشتهام. عضو انجمن منتقدان بودم و از این حوزه دور نیستم.

چقدر طول کشید که بر تولید گزارش تصویری مسلط شوی؟

خیلی طول نکشید چون خوشبختانه واحد مرکزی خبر زیرساختهای خوبی داشت و ما مدیران خوشفکری داشتیم که ارزش قلم و توانایی نوشتن را درک میکردند. در عین حال معتقدم، اساس گزارش تلویزیونی، متن است. گاهی همان قلهها و اوج و فرودهای نوشته در گزارش تلویزیونی نمود پیدا میکند و اگر تصویر و بازیهایش را بدانی به خوبی میتوانی از این دو قابلیت دوش به دوش هم استفاده کنی و حتی خطوط سفید نوشتهات را هم در تلویزیون پیاده کنی و ضرباهنگ خوبی برای گزارشهایت بسازی.

و کی متوجه شدی که چهره شدهای و به شهرت رسیدهای؟

شاید آن زمان خیلی متوجه نبودم اما هر کدام ما داشتیم در حوزه خودمان پیش میرفتیم. روحیه من خیلی با شهرت هماهنگ نیست ولی فکر میکنم یکی از دلایل شناختهشدنم این بود که در اخبار تلویزیون تا آن زمان، خبرهای حوزه کتاب و ادبیات خیلی پررنگ نبود یا دستکم به اندازه مطبوعات نبود و همین نکته باعث شد توجهها به سمت من جلب شود. البته یک نکته بسیار مهم را نباید از قلم بیندازم و آن هم توجه ویژه سردبیر وقت اخبار 21 آقای بوالی به خبر کتاب بود که بعدها در مجموعه واحد مرکزی خبر هم آن رادنبال کردند البته آقای سبقتی، از روسای قدیمی و پیشکسوت واحد هم حامی خوبی بودند و همیشه به قلم و متن اهمیت میدادند و با تشویقهای دلگرمکننده مسیر را برایم روشن کردند. آن وقتها گزارشهای فرهنگی بخصوص حوزه کتاب در انتهای بخشهای خبری پخش نمیشد و برنامه مشخصی داشت.

یادم هست که فهرستی از موضوعاتی را که میشد درباره آنها گزارش نوشت به ایشان دادم، با وجود تمام سختگیریهایشان بشدت استقبال کردند و ترتیبی دادند که من تا مدتها به صورت هفتگی گزارش کتاب داشته باشم.

آذر مهاجر

ادبیات و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها