به بهانه دومین سالگرد آسمانی شدن منصور پور حیدری

دردانه استقلال

پنج سال و پنج ماه بعد از پرواز عقاب، یک‌بار دیگر سرطان، سراغ استقلالی‌ها رفت. از زمانی که ناصر حجازی از میان فوتبالدوستان رفته بود، سرطان ترسناک‌تر از گذشته به نظر می‌رسد و این بار نوبت مردی شد که خیلی به گردن فوتبال ما و بخصوص استقلال حق داشت. گرچه فوتبالش را از اواسط دهه 1340 با «دخانیات» شروع کرد و در «دارایی» چهره شد؛ اما وقتی به فوتبال ما رخ نشان داد که پیراهن تاج را پوشید. یک مدافع کلاسیک میانی و یک بک راست کامل با همه خصوصیات لازم برای اسطوره شدن. بشدت منضبط، اصولگرا، خوشفکر، مودب، آرام، نجیب و با شخصیتی کاریزماتیک. این همه چیزی است که می‌شود از صحبت‌های همدوره‌ای‌ها و شاگردانش، جمع‌بندی کرد. استقلال به او بدهی زیادی دارد، چون دو قهرمانی استقلال در آسیا یک‌بار با بازی و بار دیگر با مربیگری او به دست آمد. در میان استقلالی‌ها، او و ناصر حجازی شخصیتی محبوب بین همه اهالی فوتبال (حتی پرسپولیسی‌ها) است. شخصیتی که می‌توانست استقلال این روزها را نجات دهد. منصور پورحیدری را دخانیات به فوتبال ما معرفی کرد و دخانیات از فوتبال ما گرفت. کاش بود تا از وجودش لذت می‌بردیم؛ اما چه می‌شود کرد وقتی تقدیر چنین نوشته بود... .
کد خبر: ۱۱۷۴۷۷۵

علی پروین: جنبه بردن و طاقت باختن را داشت

علی پروین محبوبترین عنصر فوتبال ماست. قابل احترام برای پرسپولیسیها و حتی استقلالیها. مردی که بهترین دوستش ناصر حجازی استقلالی بود؛ اما کسی به او خرده نگرفت که چرا اسطوره آبی؟ علی پروین بیتردید بهترین فرد برای معرفی منصور پورحیدری است. حرفهای تلخ و گزنده جدایی از دهان اسطورهای مثل علی پروین نشان میدهد اهالی فوتبال باید بیشتر از این قدر هم را بدانند و کمتر به جان هم بیفتند.

من و منصورخان همبازی بودیم. توی زمین رقیب بودیم و بیرون زمین رفیق. اصولا بازیکنانی که در دفاع بازی میکنند خشن جدی هستند؛ اما منصور خیلی خوشاخلاق بود. خیلی مشتی بود.

منصور خیلی بیحاشیه بود. اصلا این آدم، بیحاشیه‌‌ترین فوتبالیست مملکت بود. چه وقتی که فوتبال بازی میکرد و چه وقتی که به عنوان مربی روی نیمکت مینشست. فکر میکنم استقلال با رفتن منصور یتیم شد.

فکر میکنم منصورخان بهترین مدل برای الگو گرفتن بود؛ هم برای فوتبالیستها و هم برای مربیان. شخصیت بزرگی داشت و خیلی بیحاشیه بود. نهموقع بازی و نه موقع مربیگری سر بردن و باختن جر نمیزد. مرد بود. جنبه بردن و طاقت باختن را داشت. تنها کسی بود که در مصاحبه جواب هیچ کس را نمیداد. هر کسی هر چیزی میگفت اگر علیهاش بود، اصلا جواب نمیداد. فحش توی دهانش نبود. خدا بیامرزدش و به خانوادهاش صبر بدهد. خیلی مرد بود.

نسل ما پیر شده. هم دورهایهای ما دانه دانه میروند. کار ما شده اینکه مدام برویم امجدیه با رفقایمان خداحافظی کنیم. این تقدیر است، نمیشود کاری کرد. حیف شد. این نسل، نسل خوبی بود. خیلی بامعرفت بود. قدرش را ندانستند. الان در یک مسابقه مهم، خیلی از آدمهای این نسل را حتی به ورزشگاه آزادی هم راه نمیدهند. حیف. خیلی حیف.

افتخارات

به عنوان بازیکن:

سه عنوان قهرمانی

جام باشگاههای تهران

قهرمانی باشگاههای ایران

قهرمان جام دوستی

و اتحاد

سه دوره قهرمان

جام میلز هند

قهرمان جام تخت جمشید

مقام سومی جام باشگاههای آسیا

به عنوان مربی:

سه دوره قهرمانی باشگاههای تهران با استقلال: ۱۳۶۲، ۱۳۶۴، ۱۳۷۰

دو دوره قهرمانی

در رقابتهای لیگ ایران (لیگ قدس و لیگ آزادگان) با استقلال: ۱۳۶۹، ۱۳۸۰

قهرمانی در جام باشگاههای آسیا

با استقلال: ۱۹۹۱

دو دوره قهرمانی

جام حذفی ایران

با استقلال: ۱۳۷۵، ۱۳۷۹

نایبقهرمانی و مقام سومی جام باشگاههای آسیا با استقلال: ۱۹۹۲، ۲۰۰۲

قهرمانی در بازیهای آسیایی ۱۹۹۸ همراه تیم ملی فوتبال ایران

دلنوشته علی فتحا...زاده در مورد منصور پورحیدری

نمونه واقعی یک جنتلمن

20 سال زمان کمی برای شناختن یک انسان نیست، زمان زیادی است، بویژه اگر با او در سفر باشی، سفری به بزرگی وسعت عملکرد استقلال از شرق تا غرب، از شمال تا جنوب، زمینی و هوایی.

منصور پورحیدری یک جنتلمن تمامعیار بود، مردی برای تمام فصول. او در تمام این 20 سال که من به صورت غیرمتوالی در باشگاه استقلال سمت داشتم، کنارم بود. عجیب اینکه این مرد که دو ستاره استقلال به او مدیون است بیادعا بود. از سرمربیگری تا سرپرستی و مدیریت فنی و رئیس کمیته فنی، هرجا که باید، هر زمان که شاید، بدون توجه به نام پست نه به من بلکه به استقلال کمک میکرد و حتی یک بار نگفت نه، نگفت کجا، نگفت چرا؟

انگار سوال پرسیدن در قاموسش نبود، او هرجا که لازم بود خدمت میکرد و عجبا که هیچ وقت چیزی از من نخواست، بلکه این او بود که به من همیشه میگفت چه میخواهید؟ چه کنم؟ منصورخان میگفت: شما به استقلال خدمت میکنی و من باید پاسخگوی شما باشم و این واژهها عجیب در درونشان، در فحوای ناگفتهشان، در نیمه پنهانشان خضوع داشتند و خشوع!

به پورحیدری گفتم تیم ملی را رها کن و به استقلال بیا، تیم به شما نیاز دارد، گفت چشم!

گفتم دیگر سرمربی نباش و سرپرست باش، گفت چشم!

گفتم سرپرست نباش و مدیر فنی باش، گفت چشم!

این مرد کار را، عمقش را و طول و عرضش را میشناخت و میدانست چقدر کار در استقلال بزرگ است و عمیق و چون آن را میفهمید، ماندگار بود و نامش جاودانه.

حتی وقتی به وی میگفتم شرایط کار مهیا نیست و من فعلا شرمندهام، دستی تکان میداد، دستی میفشرد و لبخندزنان میرفت و حتی یک مصاحبه هم از ایشان علیه استقلال یا خود بنده وجود نداشت.

مرد جنتلمن استقلال مردی بود با روحی بزرگ، با قلبی عاشق. پورحیدری مرد بزرگی بود از آن دست انسانهایی که ناخود آگاه احترامت را بر میانگیخت، صبور، راستگو و باهوش. او استقلال و فوتبال ایران را مثل کف دست میشناخت و بازیکنانش را مثل بچههای خود دوست داشت . به موقع تنبیه و به موقع تشویق میکرد و میدانست بازیکن در چه شرایط روحی قراردارد.

ویترین افتخارات این مرد تمامی نداشت، با او تا سومی آسیا رفتم، قهرمانی ایران را گرفتم، از حذفی تا لیگ برتر، انگار او از همیشه با استقلال بوده است، انگار او همیشه با من بوده است. انگار که نه، او واقعا دردانه من بود.

خاطرات 20 سال کار با پورحیدری که از جلوی چشمانم عبور میکند حسرت میخورم، حسرت اینکه او دیگر نیست تا منصورخان بود خیال همهمان هم راحت بود، او که رفت انگار پستهایش جانشین ندارد.

روحش شاد و یادش گرامی.

فریده شجاعی، همسر مرحوم پورحیدری در گفتوگو با جامجم

منصور از باخت پرسپولیس ناراحت شد

هیچکس بهتر از خانم فریده شجاعی نمیتواند روزهای آخر حیات منصورخان را برایمان روایت کند. همسر پورحیدری، همیشه حرفهای نگفته زیادی دارد، همانطور که در این مصاحبه هم چیزهای جدیدی برایمان تعریف میکند. او در سالگرد درگذشت منصورخان در گفتوگوی اختصاصی با جامجم توضیحاتی درباره آن روزها و اتفاقاتی که افتاد میدهد.

خانم شجاعی دو سال از درگذشت منصورخان گذشت...

مصیبت بزرگی بود که خیلی دیر فراموش میشود. غم از دست دادن منصور هنوز روی قلب ما سنگینی میکند. مجبور هستیم به شکلی با آن کنار بیاییم. به هر حال باید تحمل کنیم. این دو سال برای ما خیلی خیلی سخت گذشت.

برایمان از دو سال قبل بیشتر بگوئید. مراسم خاکسپاری، بیمارستان و آن روزهای آخر حیات منصورخان.

هر وقت خاطرات بیمارستان را مرور میکنم یاد لحظات بدی میافتم که داشتیم و پشت سر گذاشتیم. آن روزها مردم خیلی لطف داشتند و هر روز جلوی بیمارستان میآمدند. یادم هست هر روز جمعیت زیادی جلوی در بود و حتی خیابان شریعتی بسته میشد. واقعا غم بزرگی حس میکنم. از طرفی وقتی با خودم فکر میکنم که منصور چقدر طرفدار داشت و چه آدم بزرگی بود، خوشحال میشوم. روزی که منصور از دنیا رفت، تمام خیابان بسته شده بود. خاطرات تلخی است ولی وقتی مرور میکنم میگویم خدا را شکر ارزش منصور مشخص شد. مراسم خاکسپاری هم برای ما به یادماندنی بود. در امجدیه دور آخر را زد. هرگز آن روز را فراموش نمیکنم. همینطور مراسمی که برایش گرفتیم. امسال در دومین سالگرد منصور احساس کردم هواداران بیشتری کنار ما بودند. خیلیها سر مزار آمدند. باشگاه استقلال هم کملطفی دو سال قبل را امسال جبران کرد. مدیریت جدید با تفکرات جدیدی آمد و برای منصور مراسم هم گرفتند. من یادم نمیآمد در مراسم مربی تیم آمده باشد ولی شفر واقعا لطف کرد. با اینکه به سایپا باختند ولی کادر فنیاش را آورد. همینطور بازیکنان هم آمدند و به ما دلگرمی دادند و مراسم را پرشورتر کردند.

درباره آخرین روزهای عمر منصورخان صحبت کنید.

راستش من در روزهای آخر وقتی در icu بستری بود اصلا نمیتوانستم پیشش بروم و او را ببینم. حتی از پشت شیشه هم به منصور نگاه نمیکردم. واقعا برایم سخت بود. خیلی با خودم کلنجار رفتم. هر چقدر تلاش کردم نشد که نشد. نتوانستم خودم را راضی کنم تا بروم و منصور را ببینم.

چرا؟ دیدن ایشان در آن شرایط سخت بود؟

بله، حال او در سه روز آخر خیلی بد بود. مدام به کما میرفت و میآمد. لحظات سختی بود. من بیشتر میشنیدم برای منصوریان چه اتفاقاتی میافتد چون طاقت نداشتم او را در این شرایط ببینم.

آخرین صحبتهایی که با منصورخان داشتید، یادتان هست؟

منصور خیلی آرام بود. او خیلی کم حرف میزد. همانطور که در جامعه بود، در خانه هم همانطور بود. در زمان بیماری هم زیاد حرف نمیزد. او با نگاهش خیلی چیزها را میگفت. او خیلی متاثر بود از اینکه ما ناراحت هستیم. یکی از حرفهایی که قبل از درگذشتش به من میگفت و روی آن تاکید داشت این بود که من را به آزادی و امجدیه نبرید. میگفت کاری نکنید مردم به زحمت بیفتند. میگفت بدون اینکه کسی متوجه شود من را خاک کنید. منصور خیلی مظلوم و خیلی نجیب بود. آرام بود و حرفهایش را از ته دلش میگفت. (سکوت)

منصورخان سیگار میکشید و این مساله روی بیماریاش اثر داشت. شده بود مانع این کارش شوید؟

من از سیگار متنفر هستم. آن اوایل همیشه به او میگفتم سیگار نکش و روی این مساله تاکید میکردم و لی بعدا که سن و سالمان بالا رفت دیدم او سیگار کشیدن را دوست دارد. دیدم در شرایط سخت وقتی سیگار میکشد، آرام میشود. دیدم خیلی از مربیان خوب دنیا در فوتبال یا رشتههای دیگر هم سیگار میکشند. فشار روی منصور زیاد بود و انگار با سیگار کشیدن تخلیه میشد. من فکر میکردم به منصور آرامش میدهد. در سالهای آخر منصور خیلی رعایت میکرد. همیشه در تراس سیگار میکشید. دو سال آخر هم کلا سیگار را ترک کرد و دیگر سمت آن نرفت.

یعنی قبل از بیماری....

بله، به محض اینکه منصور سیگار را ترک کرد، سرفههایش شروع شد. دقیقا از روزی که این کار را کرد علائم بیماری خودش را نشان داد. خاطرات بدی از سیگار داریم. واقعا عامل اصلی سرطان ریه سیگار است ولی به هر حال منصور سیگار کشیدن را دوست داشت. من هم نمیتوانستم مانع او شوم. همانطور که نتوانستم مانع از عشق خیلی زیادش به استقلال بشوم..

اولین روزی که متوجه شدید او بیمار شده، چه روزی است؟ یادتان هست؟

بله، یک سال قبل از فوتشان بود. در ایام نوروز بود. منصور همراه با تیم به اردوی کردان رفته بود. همانموقع حالش بد شده بود ولی منصور به ما چیز زیادی نمیگفت. حتی به من نگفت سیگار را ترک کرده است. وقتی به او گفتم گفت تصمیم گرفته دیگر سیگار نکشد. از همان موقع سرفهها شروع شده بود. گفتم منصور خیلی سرفه میکنی میخواهی یک چکاپ بدهی؟ گفت چکاپ میخواهم چکار؟ منصور دفترچه بیمه نداشت. اصلا بیمارستان نمیرفت. البته قندش بالا بود و همان موقع دارو میخورد. او دوست نداشت به دکتر و بیمارستان برود. اصلا دوست نداشت کسی بفهمد که بیمار شده است. تمام مدت همه چیز را از ما پنهان میکرد. ما آخرش نفهمیدیم منصور زودتر از ما فهمیده بود بیمار شده یا نه؟ ولی جانب احتیاط را رعایت کردیم و خودمان به منصور چیزی نگفتیم و به رویش نیاوردیم. چیزی که مسلم بود، او زیر بار رفتن به دکتر و چکاپ نمیرفت. من خودم در واحد پزشکی کار میکنم. آنجا دست به دامن چند پزشک شدم. دیگر با هر ترفندی بود میخواستیم او را برای چکاپ ببریم. دیگر اثرات بیماری بیشتر و بیشتر مشخص میشد. او لاغر شد. ناتوان به نظر میرسید. منصور آدمی نبود که عصا دستش بگیرد ولی این کار را کرد. دیگر با هر ترفندی که بود او را به آزمایشگاه کشیدیم. بعد از آن یک روز به خانه رفتم و دیدم منصور از ناتوانی روی زمین افتاده است. زنگ زدم به اورژانس و آمدند. اینطور بود که توانستیم منصور را به بیمارستان ببریم وگرنه در حالت عادی حاضر نبود به بیمارستان برود. بعد از آن هم مصیبتهای ما شروع شد...

با اینکه روی تخت بیمارستان بود و پزشکان توصیه کرده بودند فوتبال را به خاطر استرس بالا دنبال نکند ولی همچنان بازیها را میدید، درست است؟

بله، خیلی حواسش به بازیهای استقلال بود. با اینکه مریض بود به من میگفت اگر میشود با دکتر حرف بزنم تا برای بازیها سر زمین برود و بعد برگردد. میگفت قول میدهد که به بیمارستان برگردد. همیشه این داستانها را داشتیم. تلویزیون در اتاقش معمولا روشن بود. همیشه شبکه ورزش را میدید. یادم هست حتی بازیهای پرسپولیس را میدید. یک بار پرسپولیس با یک تیم ضعیف بازی داشت که یادم هست نتیجه نگرفت. در اتاق بعضیها خوشحال بودند ولی منصور عصبانی شد. گفت شماها چرا از باخت پرسپولیس خوشحالی میکنید؟

همسر ناصر حجازی:

منصورخان در این فوتبال نانجیب، نجیب بود!

دو سال از درگذشت منصور پورحیدری پدر استقلال میگذرد. همین چند سال پیش بود که ناصر حجازی از میان ما رفت و حالا توصیف بهناز شفیعی، همسرمرحوم حجازی در مورد مرگ پورحیدری و اتفاقاتی که افتاده در نوع خودش جالب است.

او درباره شبی حرف میزند که به عیادت منصور پورحیدری در بیمارستان رفت: «یادم است آخرین بار چند شب قبل از فوت آقای پورحیدری به بیمارستان رفتم و ایشان را در آن شرایط دیدم. باور کنید یک لحظه احساس کردم ناصر است که روی تخت خوابیده است. منصورخان در این فوتبال نانجیب خیلی نجیب بود و حیف که از میان ما رفت. یادم میآید وقتی شنیدم که به پورحیدری دستگاه «بنت» وصل کردهاند دیگر میدانستم دوام نمیآورد. دقیقا همان صحنههایی که در بیماری و فوت ناصر اتفاق افتاده بود جلوی چشمانم میآمد و همه خاطرات تلخ برایم دوباره زنده شد. من حتی به خانم شجاعی هم گفتم که نباید امیدوار باشد، چون وقتی دستگاه به منصورخان وصل کردند، دیگر امیدی باقی نمانده بود.»

از خانم شفیعی در مورد رابطه پورحیدری و حجازی سوال کردیم که او اینگونه پاسخ داد: «آنها هیچوقت با هم مشکل نداشتند. اصلا در گذشته مشکل و اختلافی بین فوتبالیها نبود، چون پول یا پست زیاد نقش مهمی در فوتبال نداشت و همه برای نشان دادن تعصب و غیرت خودشان فوتبال بازی میکردند. اختلاف و مشکل را فوتبالیستهای نسل جدید وارد فوتبال کردند. در قدیم هیچ وقت جو فوتبال اینطور نبود و مشکلی هم وجود نداشت.» او تاکید میکند: «یادم میآید استقلال برای شرکت در یک تورنمنت به ساری رفته بود که همسران بازیکنان هم حضور داشتند و در آن سفر خانواده منصورخان هم بودند که خیلی به ما خوش گذشت.»

همسر حجازی میگوید: «شاید باورتان نشود، ولی من زود زود خواب ناصر را میبینم که البته یادم میرود چه صحنههایی را میبینم. همسایه ما چند شب پیش خواب ناصر را دیده بود و میگفت او خیلی ناراحت بود. من پیش خودم فکر کردم که ما همیشه خیرات میدهیم، سر مزار ناصر میرویم و همیشه برایش فاتحه میخوانیم، پس چرا باید ناراحت باشد. کمی گذشت و به خودم گفتم نکند ناصر به خاطر منصورخان ناراحت بوده. متاسفانه تعبیر آن خواب چیزی بود که حدس میزدم و پورحیدری هم از میان ما رفت. ما باید راضی به رضای خدا و تسلیم امر او باشیم. در زندگی گاهی اوقات نمیتوان مبارزه کرد.»

وی در ادامه گفت: آقای پورحیدری تا جایی که من میدانم و شناخت دارم با بیش از 40 سال فعالیت فوتبالی به آنچه که حقش بود در بحث مالی نرسید. ایشان فقط یک خانه دارد. این در حالی است که خیلیها که ذرهای از افتخارات این مرد را نداشتند بسیار ثروتمند شدند. یادم هست سالها قبل وقتی آقای پورحیدری پدر خود را از دست داده بود ما به منزل آنها رفتیم. از پدرشان مبلغ سه میلیون تومان به ایشان به ارث رسیده بود که همه آن مبلغ را بین بازیکنان تقسیم کردند بدون آنکه باشگاه متوجه شود. شما میدانید که سه میلیون تومان در آن سالهای دور چه ارزشی داشت.»

مرتضی رضایی

سعید اکبری

ورزش

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها