روزگاری در یکی از سرزمین‌های قدیم، شاهزاده‌ای از الواطی خسته شد و تصمیم گرفت واقعا ازدواج کند. پدرش دستور داد از بین وزرا و وکلا و تجار عمده و مالکان پاساژها و مراکز خرید هرکس دختر دم‌بخت دارد به حضور بیاورد تا ببینند پسر برومندش کدام‌یک را می‌پسندد. دختر کارشناس روابط‌عمومی دربار نیز با آن‌که بابایش گفته بود نرو و خودت را سبک نکن، به دربار رفت.
کد خبر: ۱۱۷۴۲۲۳

شاهزاده به همه دخترهای دمبخت یک عدد دانه داد و گفت: «این دانه را بکارید. بعد از سه ماه، هریک از شما که گلدان زیباتری آورد، زن من و ملکه آینده مملکت خواهد شد.»

دختر روابطعمومی به خانه رفت و دانه را کاشت، اما هرچه آب و کود و کمپوست به گلدان داد، گیاهی سبز نشد. سه ماه بعد، دخترها با گلدانهایی در رنگها و سایزهای رنگارنگ و دختر روابطعمومی با گلدانی خالی در صف ایستادند. شاهزاده همه گلدانها را دید، سپس دختر روابطعمومی را به وزیر تشریفات نشان داد و گفت: «ملکه آینده مملکت ایشان است.» بانگ اعتراض از همگان برخاست.شاهزاده گفت: «خفه. بروید و از جلوی چشمم دور شوید. همه آن دانهها که به شما دادم عقیم بودند و این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده و آن گل صداقت است.»

سپس رو به دوربین کرد و گفت: «مادیات، زیبایی ظاهر و اتصال به منبع قدرت سیاسی خیلی مهم است، اما اگر میخواهید شوهر کنید، دروغ نگویید.» بعد از این پند عبرتآموز شاهزاده، دوربین خاموش شد!

امید مهدینژاد

طنزنویس

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها