از سه سالگی رد شده بود. آن شب گیر داد من را هم ببر روضه. میگرن مادرش عود کرده بود و دوتایی قرار شد برویم‌. چادر عربی و جوراب دم پا تور‌ی‌اش را پوشید و حاضر بود‌. توی مجلس مردانه نبردمش که هول نکند‌. یک تکه موکت عقب صندوق ماشین داشتیم، انداختم و نشستیم توی خیابان امیرآباد مسجد امیر‌. روضه‌خوان شروع کرد‌. هر از گاهی وسط اشک‌هایم می‌پرسید از کیستی رقیه خاتون(س)‌. بینی بالا می‌کشیدم و با حوصله جواب می‌دادم‌. به جواب‌هایش که رسید آرام گرفت حالا ساکت شده بود، روضه تمام شد .
کد خبر: ۱۱۶۴۶۸۳

شام نذری هیات را هم خوردیم، برگشتنا توی ماشین گفت: بابا؟ گفتم: جانم. گفت یک چیزی میگویم ناراحت نشو! گفتم: بگو .

گفت: من امام حسین(ع) و دخترش را بیشتر از تو دوست دارم. وسط بلوار کشاورز زدم بغل، دستی را کشیدم و توی بغل هم اشک ریختیم، گریه که فرو کش کرد، راه افتادیم سمت خانه و خوابیدیم .

فردایش همه خواب بودند من آمده بودم سر کار، نوتیف پیغام واتساپ آمد، یک عکس بود. یک پیاله که تویش چند جفت گوشواره پلاستیکی و بدلی و چوبی بود و یک جفت هم گوشواره طلا. همسرم فرستاده بود، پرسیدم قضیه چیست؟

گفت: صبح همه گوشوارههایش را جمع کرده ریخته توی این پیاله میپرسم، قصه چیست، جواب داده: دیشب آقاهه میگفت دختر امام حسین (ع) گوشواره نداشته، من خجالت میکشم گوشواره داشته باشم، به بابا بگو اینها را ببرد، بفروشد و بدهد دایی هادی خرج هیات کند .

حدود شش سال از آن محرم میگذرد. حالا حدود ده سال از خدا عمر گرفته، دختر تقریبا ده ساله من حالا حدود شش سال است از گوشواره متنفر است... .

حامد عسکری

شاعر و نویسنده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها