در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
می رسد قصه به آنجا که علی دلتنگ است / می فروشد زرهی را که رفیق جنگ است
چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد / ان یکاد از نفس فاطمه بر تن دارد
فاطمه ، فاطمه با رایحه گل آمد / ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد
آمدی تا ببری از دل مردم غم را / عطر توحید تو پر کرد همه عالم را
تو ملک بودی و فردوس برین جایت بود / تو رها کرده ای آن منظره خرم را
تا قدم رنجه کنی چند صباحی به زمین / تا که روشن بکنی چشم بنی آدم را
تا که گل را به تماشای تجرد ببری / تا که مدهوش کنی با نفست مریم را
آمدی تا علی اینهمه تنها نشود / تا که پیدا بکند روی زمین همدم را
پدرت آمده دلتنگ بهشت است بخند / ببر از چهره آیینه غبار غم را
خسته از جنگ احد آمده لبخند بزن / روی زخم پدر خود بنشان مرهم را
گفتم ای ماه بگو باغ فدک تا به کجاست / خنده ای کرد و نشان داد همه عالم را
نه فقط اینکه ندیدست تو را نامحرم / که ندیدست دمی چشم تو نامحرم را
ولی آن روز که در کوچه کسی مرد نبود / بر سر دوش گرفتی علم و پرچم را
همه دیدند شکوه تو به مسجد می رفت / عاجزم aوصف کنم آن قدم محکم را
غرق غم غرق عزا بی تو چنین است دلم / چند وقتی است که دلتنگ مدینه است دلم
ما یتیمیم و فقیریم و اسیر ای مادر/ دست خالی مرا نیز بگیر ای مادر
می رود قصه ما سوی سرانجام آرام / دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام
می نویسم که شب تار سحر می گردد / یک نفر مانده از این قوم که برمیگردد
بخشی از مثنوی کتاب تحیر
سید حمید رضا برقعی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد