سالها این ملت در سختیهای ناشی از سلطهی بیگانه گذراند تا اینکه زمینه برای انقلاب اسلامی آماده شد. رهبری حکیم، پرقدرت، با اراده و عزم راسخ و نافذ در همهی دلها، در میان مردم بهوجود آمد و وارد میدان شد؛ ملت هم تجربه پیدا کرده بودند؛ لذا انقلاب اسلامی شکل گرفت و این دفعه ترفند دشمن بیاثر ماند؛ چون ملت و رهبران در انقلاب اسلامی تجربه پیدا کرده بودند. در دورهی مشروطه، رهبران و مردم نمیدانستند کمین بیگانگان با آمادگیهای قبلی چقدر خطرناک است؛ لذا حصارهای خودشان را برچیدند و مهیای قبول حملهی دشمن شدند؛ دشمن هم آمد و هر کار خواست، در این کشور کرد. این دفعه در انقلاب اسلامی، با استفادهی از تجربهی مشروطیت، هم ملت ما، هم رهبران روحانی ما و هم روشنفکران صادق ما فهمیدند که باید حصار معنوی - یعنی حصار ایمان، ارزشهای انقلابی و حصار بیداری - را در مقابل توطئههای دشمن محکم نگه دارند.
رهبر انقلاب در دیدار اعضای اتحادیهی انجمنهای اسلامی دانشآموزان بیست و چهارم اسفند ماه یکهزار و سیصد و هشتاد و سه
سالروز واقعه ای که در تاریخ معاصر ایران منشاء بسیاری از اتفاقات بود و تجربه ای گرانبها که اگر از آن عبرت نگیریم و درسهای آن را فراموش کنیم کمترین ضرر آن انشقاق و مبتلا شدن به دیکتاتوری خواهد بود .
نهضت عدالتخانه خواسته به حقی که چون دیگر حرکت های آن عصر به پیشتازی و هدایت علماء در راستای احقاق حق مردم ستمدیده و رهایی از استبداد قجری آغاز شد. اما نهضت عدالتخانه شد مشروطه و پرچم دارانش با خباثت عده ای دچار اختلاف نظرهایی شده و یادگار قیام تنباکو ، بزرگ مرجع مستقر در پایتخت کشور شیعه اثنی عشری در مقابل دیدگان مقلدینش که هنوز عصا و تکه پارچه لباس و عمامه او را به دلیل شان و جایگاه علمی و معنوی اش متبرک میدانستند و برای به یادگار بردنش از یکدیگر سبقت میگرفتند ، توسط یپرم خان ارمنی به دار کشیده شد و روشنفکران غربزده کف زدند. شاید جمله ای که جلال آل احمد درباره صحنه بر دار شدن شیخ فضل الله نوری دارد یکی از رساترین و مهم ترین و جانانه ترین نمونه هایی باشد که در جهت روشنگری آنچه در آن سالها در ایران رخ می داد و روندی که به مشروطیت و فتح تهران منتهی شد بیان شده است .آنجا که در کتاب خدمت و خیانت روشنفکران می نویسد :« من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غربزدگی پس از 200 سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد»
مشروطه چگونه آغاز شد :
استعفای امینالسلطان و صدراعظمی عینالدوله و مشکلات گمرک، شکست روسیه از ژاپن و برخی عوامل دیگر سبب آغاز این نهضت شد.
مهمترین حوادث، دو واقعه که در بر افروختن آتش خشم مردم مؤثر بود عبارتند از:
1-کردار توهین آمیز مسیو نوز :یکی از تفکرات دوران قاجاریه که البته بعد از چهل سال از انقلاب سال 1357 خورشیدی باز هم این تفکر به گوش می رسد این بود که مردم ایران توانایی جبران عقب ماندگی خود را ندارند و باید برای اداره کشور از مستشاران خارجی استفاده کرد و مسائل ، اقتصادی ، سیاسی ، نظامی و فرهنگی جامعه را به دست آن ها سپرد. متعاقب این تفکر در سال 1315 ق سه نفر بلژیکی به استخدام دولت ایران در آمدند و امور گمرکی کشور به دست آن ها سپرده شد. یکی از این سه تن ، مسیو نوز بود. این کارگزار گمرکی در یکی از مهمانیهای موسوم به بالماسکه که در آن به رقاصی و میگساری میپرداختند، لباس روحانی پوشید. این رفتار مسیو نوز ، موجبات اعتراض شدید "آیتالله سید عبدالله بهبهانی" و سایر روحانیون و علما را فراهم آورد. همین موضوع سبب بسته شدن بازار و تجمع مردم در حضور روحانیان شد
2- چوب و فلک کردن دو بازرگان به جرم گران فروختن شکر: دو بازرگان اصرار داشتند که افزایش بهای شکر وارداتی به دلیل جنگ روسیه و ژاپن سبب بالا رفتن قیمت شکر شده است. مردم به رهبری علما در برابر این حوادث لب به اعتراض گشودند. لجاجت عینالدوله در مقابل اعتراضها، به مهاجرت علما به حرم حضرت عبدالعظیم انجامید. (مهاجرت صغری) در آنجا برای اولین بار حکومت آشکارا مورد انتقاد قرار گرفت و سخنرانان دربارة ستمکارگزاران حکومت و تیره روزی مردم سخن گفتند.
جنگ روسیه و ژاپن از یکسو و خیانتهای گمرکی مسیو نوز بلژیکی از سویی دیگر سبب شده بود تا قیمت اقلام غذایی بیش از پیش فزونی یابد و پدیده احتکار بر بازارهای ایران حاکم شود. در این شرایط وخیم و بحرانی، "عینالدوله" صدراعظم تازه کار نیز در مواجهه با اعتراضات و تحصنات سیاست مشت آهنین را پیشه کرد و به سرکوب معترضان عدالتخواه برخواست.
عینالدوله برای اینکه جدیت خود در مقابله با اعتراضات را به مردم نشان دهد، دو تن از تجار قند و شکر تهران را به اتهام گرانفروشی به فلک بست، اقدامی که همچون جرقهای انبار باروت خشم مردم را شعلهور کرد و موجب شد تا عدهای از مردم با رهبری علما و روحانیت عزم حرم عبدالعظیم کنند و مهاجرت صغری را رقم زنند. خالی شدن شهر از روحانیت در آن دوران مساله کوچکی نبود. زیرا علاوه بر اینکه بخش اعظم امور معنوی مردم در دست علما بود ؛ وظایف اجتماعی ، ملی و فرهنگی دیگری نظیر ثبت اسناد و املاک ، معاملات ، ازدواج و... را نیز انجام میدادند ؛ بنابر این با خروج علما و روحانیون عملا شهر به حالت تعطیل در می آمد و موج نارضایتی افزایش می یافت.
مردم دولت را برای بازگرداندن سریع علما زیر فشار قراردادند.
روحانیان و علما متحصن در حرم عبد العظیم مهمترین خواسته شان به این قرار بود :
1- تأسیس عدالتخانه در تمام شهرهای ایران برای جلوگیری از ستمگری های حکام.
2- اجرای قوانین اسلام درباره مردم به طور یکسان
3- برکناری مسیو نوز بلژیکی رئیس گمرک
4- عزل عینالدوله از حکومت تهران
علما موارد فوق را شرط بازگشت خویش شمردند. با پافشاری مردم، دولت ناگزیر خواست علما را پذیرفت. به دنبال آن خشونت کارگزاران دولتی علیه مردم و عدم پایبندی حکومت به تعهداتش سبب گسترش اعتراضهای مردم و روحانیان شد.
در روز هجدهم جمادی الاول 1324 ق با دستگیری حاج شیخ محمد واعظ یکی از روحانیون ، موجی از اعتراضات تهران را فرا گرفت در جریان این اعتراضات طلبه جوانی به نام سید عبدالحمید به شهادت رسید و شهادت او وضعیت شهر تهران را بحرانی کرد. مغازه ها بسته و بازار تعطیل شد. این اعتراضات و اجتماعات در روز نوزدهم و بیستم جمادی الاول نیز ادامه پیدا کرد . شعار اصلی مردم ، تاسیس عدالتخانه بود که به تایید مظفرالدین شاه هم رسیده بود. اما عین الدوله دربرابر خواسته های مردم مقاومت میکرد روز جمعه نیز مسجد شاه و اطراف آن مملو از جمعیت شد مسجد و اطراف بازار به محاصره سربازان حکومت در آمد. مردم در مسجد سنگربندی کردند. بدین ترتیب، تجمع اعتراض آمیز مردم تهران در مسجد جامع با حمله سربازان به خاک و خون کشیده شد. علما پیشنهاد کردند که یا عدالتخانه برپا شود یا به علما امنیت داده شود تا از تهران خارج شوند و به عتبات عالیات مهاجرت کنند.
عین الدوله با پیشنهاد دوم موافقت کرد روز دوشنبه 23 جمادی الاول 1324 ق علمای بزرگ تهران به همراه نزدیک به 3 هزار نفر از شهر خارج شدند. این خروج علما در پیروزی های بعدی موثر بود. اما خلاهایی در رهبری نهضت در تهران به وجود آورد. اولاً: صحنه نهضت از رهبری مستقیم و هوشیارانه خالی شد. ثانیاً: مردم احساس کردند که اگر مورد تعرض حکومت قرار بگیرند ، هیچ مرجع و پشت و پناهی ندارند . ثالثاً: عده ای سست عقیده و طرفدار غرب ایده پناهنده شدن به سفارت انگلیس برای حفظ امنیت را در میان مردم تبلیغ می کردند .
گروهی از مردم نیز که بر جان خویش بیمناک بودند به سفارت انگلیس پناه بردند. این تحصن یک ماهه در سفارت بیگانه از نقاط مذموم و تاریک انقلاب مشروطه است. متحصنان نخست از شرع احمدی و سنت محمدی سخن میراندند ولی بتدریج این خواستهها دگرگون شد و مضامین فرهنگ غربی در درخواستها وارد شد. تحصن در سفارت انگلیس فرصت مناسبی برای هدایت نهضت توسط انگلیسیها فراهم نمود. لفظ مشروطه در همین سفارت ورد زبانها شد. قبل از آن خواستهها محدود به عدالتخانه بود. در این زمان تعداد بسیار اندکی معنای مشروطه و تبعات آنرا میدانستند و از میان 10 هزار نفری که به سفارت انگلیس رفتند فقط 10 نفر بودند که واقعاً مشروطه خواه بودند و میدانستند چه میخواهند. علما به محض اینکه به قم رسیدند در همان جا اقامت کردند این مهاجرت به مهاجرت کبری مشهور است. دامنه نهضت از تهران به شهرهای تبریز ، رشت ، اصفهان ، شیراز ، کرمانشاه و زنجان کشیده شد .
در پی تماس های علمای مهاجر با نجف اشرف ، علمای نجف و در راس آنها آخوند خراسانی- سید محمد کاظم یزدی – ملا عبدالله مازندرانی و میرزا حسین تهرانی با ارسال نامه هایی مردم را به مقاومت در احقاق حق خود فراخواندند. عین الدوله در تاریخ هفتم جمادی الثانی 1324 ق استغفا داد و شاه میرزا نصرالله خان مشیر الدوله - روشنفکر غربزده ای اول بار لفظ مشروطه از او شنیده شده- را به جای او به مقام صدر اعظمی انتخاب کرد.
صدور فرمان مشروطه
سرانجام در نتیجه پایمردی مهاجرین و تبعیت آنها از علما ، مظفرالدین شاه نیز تسلیم شد و با عزل عینالدوله ، فرمان مشروطیت را در تاریخ چهاردهم جمادیالثانی 1324 (14 مرداد 1285) صادر کرد. در متن نخستین این فرمان تنها به درخواست طبقه اشراف و ملاکین برای استقرار مشروطه اشاره شده و نامی از سایر اقشار و طبقات مردم ذکر نشده بود. این متن در نتیجه اعتراض متحصنین تغییر کرد.
آنچه که در تاریخ، مبنای شکلگیری مشروطه شناخته شده، صدور فرمان تأسیس مجلس در مرداد ۱۲۸۵ هجری شمسی است. تحصن مشروطهخواهان در تیرماه این سال ابعاد گستردهای یافت. آنچنان که مظفرالدین شاه قاجار در ۱۴ مرداد، فرمان برقراری حکومت مشروطه را صادر کرد. در این فرمان که خطاب به مشیرالدوله صدراعظم صادر شد، آمده است: «... در این موقع که رأی همایون ملوکانه ما بدان تعلق گرفت که برای رفاهیت و آسودگی قاطبه اهالی ایران و تشیید و تأیید مبانی دولت، اصلاحات مقتضیه به مرور در دوایر دولتی و مملکتی به موقع اجرا گذارده شود، چنان مصمم شدیم که مجلسی از منتخبین شاهزادگان و علما و اعیان و اشراف و ملاکین و تجار و اصناف به انتخاب طبقات مرقومه در دارالخلافه تهران تشکیل و تنظیم شود... و در کمال امنیت و اطمینان عقاید خودشان را در خیر دولت و ملت و مصالح عامه و احتیاجات مهمه قاطبه اهالی مملکت به توسط شخص اول دولت به عرض برسانند که به صحه مبارکه موشح و به موقع اجرا گذارده شود...»
دو روز پس از این فرمان، مظفرالدین شاه دستور تشکیل اولین مجلس شورای ملی را صادر کرد. در این دستور که مکمل فرمان مشروطیت بود آمده است: «جناب اشرف صدر اعظم، در تکمیل دستخط سابق خودمان مورخه ۱۴ جمادیالثانی ۱۳۲۴ که صریحاً امر در تأسیس مجلس منتخبین ملت نموده بودیم، مجدداً برای آنکه عموم مردم از توجهات ما واقف باشند مقرر میداریم که مجلس مزبور را صریحاً دائر نموده و بعد از انتخاب اجزای مجلس، فصول و شرایط نظام مجلس شورای ملی را براساس امضای منتخبین به طوری که شایسته مملکت باشد مرتب نمایند که به شرف عرض و با امضای همایون این مقصود مقدس صورت پذیرد.»
پس از صدور فرمان مشروطه،"عضدالملک" رییس ایل قاجار برای بازگرداندن علما به قم رفت و آنان را با احترام به تهران آورد. چندی بعد کار تدوین نظامنامه انتخابات نیز توسط مجلسی مرکب از نمایندگان شاهزادگان، علمای قاجاریه، اعیان و اشراف، ملاکین، تجار و اصناف آغاز شد. این مجلس هفتهای دو بار در دارالخلافه ـ میدان ۱۵ خرداد فعلی ـ تشکیل جلسه میداد و پس از ۳۳ روز موفق شد نظامنامه انتخابات را آماده کند و آن را به امضای شاه برساند. به موجب این نظامنامه که با ۵۱ اصل در ۱۷ شهریور ۱۲۸۵ تدوین و به تأیید شاه رسید، تعداد ۱۵۶ نماینده انتخاب شدند که ۶۰ نفر از آنان نمایندگان تهران بودند. اولین جلسه مجلس شورای ملی بدین ترتیب در ۱۷ مهر این سال تشکیل شد.
در هشتم دی ۱۲۸۵، اولین قانون اساسی ایران با عنوان «نظامنامه سیاسی» مشتمل بر ۵۱ اصل تدوین شد و به امضای شاه رسید.
در شهریور 1285 پس از تهیه نظامنامه انتخابات و امضای آن بوسیله شاه، انتخابات مجلس برگزار شد و نخستین مجلس مشروطه در مهر ماه همان سال گشایش یافت؛ این مجلس نوشتن قانون اساسی را به کمیتهای منتخب واگذار کرد، این کمیته به سرعت با بهرهگیری از قوانین اساسی بلژیک و فرانسه قانونی را فراهم آورد که با امضای شاه، صورت قانونی یافت. ده روز پس از این رویداد مظفرالدین شاه در ۱۸ دی ۱۲۸۵ (24 ذی القعده 1324 ق ) درگذشت و محمدعلی شاه به سلطنت رسید.
در زمان محمد علی شاه متمم قانون اساسی تدوین شد و به امضای شاه رسید. این متمم که در آن حق نظارت پنج مجتهد بر قوانین در نظر گرفته شده بود. به اصرار روحانیانی مانند شیخ فضلا… شکل گرفت.
یکی از نقاط شروع اختلافات از همین جا بود شیخ فضل الله بر خلاف روشنفکران مشروطه خواه صرف توجه به قوانین بلژیک و فرانسه و انگلیس بدون توجه به شرع مقدس را نمی پذیرفت. نهایتا شیخ فضل الله نوری و یاران او مجبور شدند به حرم حضرت عبدالعظیم مهاجرت کنند. شیخ فضل الله نوری پیشنهاد داد برای جلوگیری از انحراف آینده مشروطیت هیئتی متشکل از پنج نفر از علمای طراز اول کشور به عنوان هیات نظارت بر مصوبات مجلس تعین شود . این پیشنهاد با مخالفت طرفداران غربگرای مشروطه همراه شد ، اما بالاخره با پایداری رهبران دینی مشروطه به صورت اصل دوم متمم قانون اساسی پذیرفته شد .
محمد علی شاه برای رویارویی با مشروطه خواهان در پی بهانه بود و دولت روسیه نیز به عنوان حامی در کنار او قرارداشت. قتل اتابک صدر اعظم شاه که توسط برخی مشروطه طلبان افراطی صورت گرفت ، اوضاع را آشفته تر کرد حمله به کالسکة شاه در روز جمعه 8 اسفند 1286(25 محرم 1326 ق ) که برخی از مورخان آن را نقشه دربار شمردهاند بهانهای مناسب در اختیار شاه نهاد. در پی این اقدام محمد علی شاه در روز پنج شنبه 4 جمادی الاول 1326 سربازان زیادی در اطراف مجلس مستقر کرد و آنگاه به بهانه گرمی هوای تهران راهی باغشاه شد . در روز سه شنبه دوم تیر ماه 1287 هـ .ش ( 23 جمادی الاول 1326 ف ) به پیشنهاد لیاخوف فرمانده روسی قزاقها فرمان حمله به مجلس را صادر کرد. پس از آن، افول مشروطه آغاز شد. حضور روسها در شمال و انگلیسیها در جنوب کشور و مداخلات بیاندازة آنها موجب ضعف قدرت مرکزی میشد. اعتماد به مخالفان مشروطه مانند عینالدوله، قدرت یافتن مجدد فرصتطلبان، خانها و اشراف قدیمی، آغاز جنگ جهانی اول، قحطیهای وسیع، عدم موفقیت دولت در تأمین امنیت و معیشت مردم و ناخشنودی فراگیر ملت، زمینه را برای ظهور دوبارة استبداد فراهم ساخت.
هر چند در ظاهر همه چیز به سود شاه تمام شد و دوران استبداد صغیر آغاز شد. ولی سرانجام مقاومت علمای نجف (آخوند خراسانی – ملا عبدالله مازندرانی) که در فتوای خود اعلام نمودند :« الیوم همت در رفع این سفاک جبار و دفاع از نفوس و اعراض و اموال مسلمانان از اهم واجبات است ...» به دفاع از نهضت و سرزنش محمد علی شاه پرداختند. تلاش ستارخان و باقرخان به فتح تهران در بیست و هفتم جمادی الثانی 1327 ق توسط قوای اعزامی از گیلان و بختیاری به دست مشروطه خواهان و برکناری محمد علی شاه و به قدرت رسیدن فرزند دوازده سالهاش انجامید.
به راستی و روشنی جریان تاریخی پس از فتح تهران و رویدادهای عبرت آموز و تأثرآمیزی که در آن روزها به وقوع پیوست ، خود گویای حقیقت مبارزه داهیانه و منویات دینمدارانه و آزادیخواهی استقلال طلبانه شیخ فضل الله نوری است. پس از فتح تهران که مشروطه خواهان از هرسو به تهران هجوم آوردند و حکومت استبدادی محمدعلی شاه را سرنگون کردند، بواسطه انحرافات بسیاری که در میان ایشان وجود داشت و دست های خارجی که آنها را هدایت می کرد، منزل شیخ فضل الله نوری را که از رهبران اصلی مشروطیت و از نخستین قیام کنندگان برای ایجاد عدل و برچیدن بساط ظلم بود محاصره کردند. یک نفر از سفارت روس وارد خانه شد و از ایشان خواست که به سفارت روسیه پناهنده شوند. اما شیخ بشدت مخالفت کرد. آن شخص اظهار کرد که اگر حاضر نمی شوید بیایید لااقل پرچم را بالای در خانه نصب نمایید. بازهم شیخ فضل الله جواب داد: «اسلام زیر بیرق کفر نمی رود» و فرمود: «آیا رواست که من پس از هفتاد سال که محاسنم را برای اسلام سفید کرده ام حالا بیایم بروم زیر بیرق کفر؟» پس از آن شیخ همه اطرافیان را مرخص کرد تا به آنها آسیبی نرسد. سرانجام شیخ فضل الله را دستگیر کرده و پس از سه روز ، محاکمه ای صوری تشکیل داده و یکی از منحرفان روحانی نما حکم اعدام ایشان را صادر کرد. در آستانه اعدام، یکی از رجال وقت با عجله برای او پیغام آورد که شما این مشروطه را امضا کنید و خود را از کشتن برهانید. ایشان در جواب گفت: «دیشب رسول خدا را در خواب دیدم فرمودند: فردا شب مهمان منی و من چنین امضایی نخواهم کرد»
حکم اعدام را اعضای هیات مدیره ( اداره کنندگان کشور در غیاب شاه مخلوع و مجلسِ به توپ بسته شده_ «محمد ولی خان سپهدار اعظم، حاج علی قلی خان سردار اسعد، مرتضی قلی خان صنیع الدوله، سید حسن تقی زاده، میرزا حسن خان وثوق الدوله، ابراهیم حکیم الملک، صادق مستشارالدوله، عبدالحسین سردار محیی، میرزا سلیمان خان میکده ، سید نصرالله تقوی ، حسن قلی خان نواب و میرزا محمد علی خان تربیت»_)مستقیما صادر نکردند. بلکه 10 قاضی منصوب هیات مدیره در دادگاه عالی انقلابی بالاتفاق شیخ فضل الله را محکوم کردند. این افراد عبارتند از:
شیخ ابراهیم زنجانی، میرزا محمد(مدیر رونامه حیات)، جعفر قلی خان بختیاری (سردار بهادر)، حاجی سید محمد امام جمعه (معروف به امام زاده)، نصر الله خان خلعت بری (اعتلاء الملک)، جعفر قلی خان (از ساکنان استانبول)، عبدالحسین خان شیبانی (وحید الملک)، عبدالحمید خان (یمین نظام) ، میرزا علی محمد خان مجاهد و احمد علی خان مجاهد.
اعدام شیخ فضل الله نوری فقط 16 روز پس از تصرف تهران در سیزدهم رجب 1327 ق توسط مشروطه خواهان رخ داد .
با شهادت شیخ فضل الله و به حاشیه رانده شدن سرداران بزرگی نظیر ستارخان و باقر خان و ضرغام السلطنه بختیاری و اوضاع سیاسی تهران مراجع نجف پنج ماه پس از فتح تهران ، اعلامیه شدیداللحنی علیه شرایط جدید صادر کردند آنان به این قطعیت رسیدند که مشروطه از مسیر خود منحرف شده است، لذا از آن تبرّی جستند. بزرگ ترین مرجع تقلید عصر، آیت الله آخوند خراسانی، تصمیم گرفت شخصاً به تهران بیاید و از نزدیک مشروطه خواهان را ببیند تا در صورت علم به این که بیگانه پرست ها نهضت مشروطه را قبضه کرده اند، طی فتوایی آن را به کلی تحریم کند، اما قبل از حرکت، در دهم ذی حجه 1329 یعنی 16 ماه پس از دار زدن شیخ فضل الله، شبانه او را در همان نجف اشرف به طرز مرموزی مسموم کردند.
پس از مدتی در 24 تیر 1289 شمسی قریب یک سال پس از شهادت شیخ، یکی دیگر از سران روحانی مشروطه یعنی سید عبدالله بهبهانی را به دستور همان مجاهدینی که شیخ را به شهادت رسانده بودند، به جرم مخالفت با قوانین ضد اسلامی که در مجلس به تصویب می رسید و جلوگیری از رشد فرهنگ غرب در منزلش، به شهادت رساندند و سید محمد طباطبایی را نیز تهدید به مرگ کرده و از گردونه خارج ساختند.
در این میان ستارخان طی توطئه ای در پارک اتابک تهران مورد حمله قرار گرفت و به شدت زخمی شد و باقر خان نیز مورد ضرب و شتم قرار گرفت .
سرانجام نهضت مشروطه از شرایط گفته شده خالی شد و بعد از دو دهه ، اکثر دستاوردهای آن در خودکامگی و وحشت ناشی از دوران رضا شاه پهلوی و تحت تاثیر عوامل منفی، رنگ باخت. این عوامل منفی را به طور خلاصه می توان اینگونه برشمرد:
1- کم رنگ شدن و حذف رهبران دینی: اعدام شیخ فضل الله – مرگ مشکوک آخوند خراسانی بعد از قصد عزیمت به تهران – ترور سید عبد الله بهبهانی – تبعید سید محمد طباطبایی
2- نفوذ افراد فرصت طلب در نهضت :بعد ار دوران بعد از پیروزی مشروطه عده ای برای قدرت طلبی و ریاست خواهی و دنیا طلبی به میدان آمدن و در نشریات و روزنامه ها و شب نامه ها از هیچ تهمت و جوسازی علیه افراد محترم فروگذار نکردند .
3- فعالیت انجمن های مخفی و جریان های وابسته به سفارت های خارجی : اختلاف و درگیری حزب اعتدال و دمکرات و دسته بندی های سیاسی و فعالیت های وسیع انجمن های فراماسونری به خصوص لژ بیداری. وکیل الدوله از ناظران داخل سفارت خانه انگلیس که قطعا سرمنشاء انحراف نهضت عدالتخانه علما و خواست مردم بود، می گوید: «مساله سفارتخانه خیلی سخت شده است. دیشب هشت خروار برنج به آب ریخته بودند و قند ، چای و سایر ملزومات که اندازه ندارد. دیروز، تجار بیست هزار تومان چک فرستاده از بانک انگلیس آورده و به رزاز ، بقال و .. دادند ... شارژ دافر هر روز یکدفعه بالای بلندی ایستاده و به همه کلاه برداشته خطابه و نطق میکند و مردم را امیدواری میدهد ... اجمالا اگر مردم هم بخواهند بیرون بروند ، انگلیسی ها ترتیبی داده و کارها کرده اند که آنها دیگر نخواهند گذاشت این مساله به این آسانی بگذرد . برخی مردم هم به قم و علما نوشته اند که به این آسانی ها از سفارت بیرون نخواهیم رفت و شما هم ملاحظه آبروی خودتان را داشته باشید »
4- رنگ باختن ارزش های دینی در قانون اساسی: مشروطیت با تلاش علمای دینی بر پا شد و با ایمان مردم جلو رفت ولی در مرحله ساختن نظام و جامعه بعد از مشروطیت نیروهای طرفدار و متمایل به غرب برای جامعه ایران نسخه می پیچیدند تنها با پایمردی و اعتراضات شیخ فضل الله بود که اصل دوم متمم قانون اساسی که پنج نفر مجتهد طراز اول به عنوان ناظر بر قوانین باید می بودند تصویب شد. البته هیچ گاه اجرایی نشد.
5- عدم انسجام میان رهبران دینی جامعه: بعد از استقرار مشروطه و تاسیس مجلس و بحث تصویب قانون با توجه به اتفاقاتی که رخ داده بود به ویژه ورود انگلستان علما و رهبران دینی نهضت به سه گروه تقسیم شدند.
گروه اول مشروعه خواهان: در نجف سید محمد کاظم یزدی که به دلیل نوع مواجه با جریان مشروطه با دیگر مرجع تقلید مستقر در نجف مرحوم آخوند خراسانی دچار اختلافات شدیدی شدند. به سبب مخالفت سید کاظم با مشروطیت، وی در میان مشروطهطلبان چهرهای در خور جایگاه خویش نداشت و بعد از مشروطه از او به بدی یاد شده است. ملکزاده او را «ریاکاری بینظیر» میداند که بیش از هر کس نسبت به مشروطه و مشروطهطلبان اظهار تنفر میکرد. وی بر این باور است که یزدی از طرف دولت عثمانی حمایت میشد و پول زیادی از سوی محمدعلی شاه برای وی ارسال شد. کسروی نیز معتقد بود یزدی در برابر آخوند خراسانی دیگر مجتهد مقیم نجف اشرف که طرفدار مشروطه بود ، دشمنی با مشروطه را راهی برای پیش افتادن خود میدانست و جز سود خود نمیجست و جز در پی دستگاه «آیت اللهی» نمیبود و توده و کشور و این گونه چیزها در نزد او ارج نمیداشت .آخوند خراسانی نیز در میان مخالفان مشروطه همین وضعیت را داشت. در ایران و مشخصا تهران نیز علمایی که طرفدار مشروطه مشروعه بودند ، به رهبری شیخ فضل الله نوری فعالیت میکردند.
گروه دوم حامیان مشروطه: از علمای طراز اول مانند ملا محمد کاظم خراسانی معروف به آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی و میرزا حسن تهرانی و علامه نائینی تشکیل می شد. در این بین نباید از جایگاه و نقش موثر سید اسدالله خرقانی ، شخصیتی که از نظر فکری در صف تجددگرایان غربگرا جای داشت ، در بیت آخوند خراسانی غافل شد. نکته دیگر اینکه علامه نائینی را در مشروطه به کتاب تنبیه المله و تنزیه الامه میشناسند. کتابی که در دفاع از مشروطه نوشته شد. اما گفته می شود پس از روشن شدن مقاصد مشروطه خواهان و جریان اعدام شیخ فضل الله، مرحوم نائینی نسخههای «تنبیهالامه» را که در اثبات مشروطیت نوشته بود، برای جلوگیری از سوء استفاده منحرفان از مضامین تند آن با بهای گزاف از این و آن میخرید و نابود میکرد. دکتر حائری، وی را «یکی از قربانیانِ» سرخوردگی علما و متدینین از مشروطه میداند که «نه تنها از فعالیتهای مشروطهخواهی کناره جست، بلکه دیگر حتی نام مشروطه را به زبان نیاورد و به هیچ گفتگویی که مربوط به مشروطه بود نیز گوش نداد.»
گروه سوم: که ترجیح دادند سکوت کنند. برخی سید محمد کاظم یزدی را در این دسته میدانند اما بررسی مخالفت ها و مواضع او نشان میدهد سکوت او به معنی عدم تایید جریان مشروطه بود، تا جایی که مورد طعن مشروطه خواهان قرار گرفت. البته نباید فراموش کرد که شیطنت های غرب زدگانی مانند سید حسن تقی زاده و امثالهم و خباثت های سفارت انگلیس در این انشقاق و عدم درک صحیح شرایط توسط علماء خارج از مرکز وقایع و مظلومیت و غربت و نهایتا اعدام و ترور و تبعید این رهبران دینی بی تاثیر نبوده است .
و در آخر نادمین و کلام آنها بعد از شهادت شیخ فضل الله و وقایع بعد از آن به نقل از کتاب آخرین آواز قو اثر علی ابوالحسنی (منذر):
عینالسلطنه، از رجال مطّلع عصر قاجار، حدود 3 سال و نیم پس از به شهادت رسیدن شیخ فضلالله نوری از میزان نفرت مردم تهران نسبت به مشروطه چنین خبر میدهد:
«من آرزو داشتم بروم طهران، با آنها که برای این مشروطه خودکشان میکردند کمی صحبت کنم. حالا که آمدم میبینم از هر صنف مردم، چنان بیزار شدهاند که به گوش آدم، اسم مشروطه نمیرسد؛ چه رسد به آنکه صحبت آن به میان بیاید. همه فحش میدهند، همه ناسزا می گویند، همه نفرین میکنند. شدیدتر از آنچه من به نظر داشتم و تصور میکردم. از دهان احدی اسم مشروطه شنیده نمیشود، حتی از دهان عزالممالک [از رجال و دستاندرکاران مشروطیت] هم.
بازارها کساد [بوده] و تجارت هیچ نیست. گرانی و فلاکت [است. مردم] مثل مردهی متحرک هستند و مثل قالب بیروح. درب دکانهای خود نشستهاند، خودشان از خجالت، اسم اوضاع گذاشته را به زبان نمیآوردند و متصل، تُف و لعنت به خودشان میفرستند، که آلت اغراض دیگران شدند و مملکت رفت، کسب رفت، تجارت رفت. فقرو پریشانی سرتاسر آنها را فرو گرفته و روز بروز بدتر میشود.»
سخن فوق را، دیگر شاهدان عینی نیز (نظیر معیرالممالک در «وقایعالزمان») تأیید میکنند. حتی سید علی محمد دولتآبادی، لیدر حزب مشروطه خواه «اعتدال»، ضمن تشریح اختلافات و کشمکشهای مشروطه چیان و نیز کشتار و غارت مردم توسط آنان در سالهای 1328 ـ 1330ه.ق ، تصریح میکند که: 90% مردم تهران، در اثر مشاهدهی این اعمال و حوادث سوء، خواهان بازگشت محمدعلیشاه به کشور بودهاند.
افزون بر این، تاریخ، «نارضایتی و افسردگیِ» بسیاری از سران مشروطه را نسبت به اوضاع و احوالی که پس از شهادت شیخ فضلالله بر کشور حاکم شد و احیاناً «پشیمانیِ» آنان از عملکرد خویش در مشروطهی اول ضبط کرده است. در این زمینه میتوان از علمای مشروطهخواه ایران و عراق (نظیر سیدمحمد طباطبایی و آخوند خراسانی) و همچنین ادیبالممالک فراهانی (شاعر مشهور و مدیر روزنامهی مجلس)، شیخ یحیی کاشانی (مدیر روزنامههای حبلالمتین و مجلس)، دهخدا و حتی سپهدار تنکابنی رکنبزرگ تجدید مشروطه یاد کرد که هر یک به نحوی نارضایتی یا ندامتشان از روند مشروطیت را ابراز کردهاند.
مرحوم نائینی نسخههای «تنبیهالامه» را که در اثبات مشروطیت نوشته بود، در اواخر عمر برای جلوگیری از سوء استفاده منحرفان از مضامین تند آن با بهای گزاف از این و آن میخرید و نابود میکرد. دکتر حائری، وی را «یکی از قربانیانِ» سرخوردگی علما و متدینین از مشروطه میداند که «نه تنها از فعالیتهای مشروطهخواهی کناره جست، بلکه دیگر حتی نام مشروطه را به زبان نیاورد و به هیچ گفتگویی که مربوط به مشروطه بود نیز گوش نداد.»
اقدام نائینی به نابودی نسخههای تنبیهالأمّه، واقعیتی مسلّم و تردید ناپذیر است. کسروی مینویسد: «شنیدنی است که میرزا نائینی که از شاگردان آخوند بوده، در زمان زندگی او کتابچهای دربارهی مشروطه و سودمندی آن نوشته و چاپ کرده بود. سپس پشیمان گردید و نسخههای آن را یکایک جسته و از دستها باز گرفته، و چنانکه گفته میشود به جای آن کتابی دربارهی روضه خوانی و سینهزنی و آن نمایشها [= شعائر حسینی علیهالسلام] نوشته و بیرون داده است.» آیتالله شیخ محمد حرزالدین، از علمای هم عصر میرزا در نجف، مینویسد: «زمانی که نائینی ایّده الله در امر تقلید و مرجعیت شهرت یافت، فرمان داد نسخههای کتابش جمعآوری و نابود گردد. از شخص موثّق و بزرگواری شنیدم که میرزا در روزهای آخر، برای به دست آوردن هرنسخه از کتاب مزبور، یک لیرهی نقره ـ و به قولی: 5 لیرهی عثمانی ـ میبخشید ... روزی برخی از متشخّصین که از نائینی تقلید میکردند از او دربارهی مشروطه و کتاب مزبور سؤال کردند و او، در برابر آنان، از ما مَضی [= آنچه که در گذشته مرتکب شده بود] استغفار کرد. این را از اصحابش شنیدم.»
مرحوم آیتالله شیخ عبدالله مازندرانی نیز یکی از مراجع ثلاثهی نجف است که تاریخ، حمایت اوّلیهی او از مشروطه و افسردگی شدید بعدی وی از این امر را ثبت کرده است. محمد حرزالدین مینویسد:
«مازندرانی از جملهی مشایخ ثلاثه و رؤسای شیعهی نجف بود که با آن دو تن دیگر ـ آخوند خراسانی و استاد حاج میرزا حسین تهرانی ـ خواهان تغییر رژیم ایران به مشروطه بودند و در این راه جدّیّت کردند... بعد از تغییر رژیم استبداد به مشروطه در ایران، وقوع حوادث مختلف، با اخباری از عملکرد حکام جدید ایران، به شیخ بزرگوار مازندرانی رسید، غم و اندوه شدیدی وی را فرا گرفت. این مطلب را شخص موثّقی از حواریّون وی برای ما نقل کرد. زیرا علمای بزرگوار ما، صرفاً طالب تغییر رژیم نبودند، بلکه نابودی فساد، قطع دست ستمگران و وضعی که پیش آمده و جایگزین اوضاع سابق شده بود [به اصطلاح فقها:] از قبیلِ «ما قُصِدَ لَم یَقَع»6 بود...»
بهترین مؤیّد بلکه دلیل بر صدقِ گفتار فوق، رنجنامهی پر سوز و گدازی است که شیخ عبدالله مازندرانی، 14 ماه پس از شهادت شیخ فضلالله به بادامچی ( یار و همرزمِ شیخ محمد خیابانی در تبریز) نوشته است. مازندرانی در این نامه، با لحنی تند، به دسایس ضدّ اسلامی و ضدّ ملّیِ جناح تقیزاده اعتراض کرده و حتی خطر آنان را در کشور، با خطرِ قشون روس (که آن روزها تبریز و قزوین را اشغال کرده بود) برابر شمرده است.
ناظمالاسلام کرمانی که در مشروطهی دوم با شیخ یحیی کاشانی دیدار کرده است، ضمن برشمردن خدمات او در صدر مشروطه (هنگام مدیریت روزنامهی مجلس) مینویسد: «لیکن این ایام از دماغ سوختگی و خجلت از اعمال جوانان جاهل بیاندازه کدر و تیره است...»
محمدمهدی شریف کاشانی را نیز باید از نادمین به شمار آورد. چه، به قول دکتر اتحادیه: نظریاتش «بمرور تغییر ... یافته و از جانبداری مشروطهخواهان به مذمّت ایشان میگراید». برای نمونه، در نقد وکلای مجلس دوم مینویسد: «سبحانالله! ما وکلا را انتخاب کردیم که در مجلس شورا حقوق مغضوبهی ... ما را از دست ظالمان بیرحم باز ستانند؛ هیچ وقت احتمال نمیدادیم که وکیل ما حقوق حقهی ما را به ظالمان ببخشد. حال چه باید کرد؟ این خاکی است که خود بر سر خود ریختهایم، که کار برعکس شده و اقدامات ما بر خلاف مقصوده غنچه داده ...»
ناظمالاسلام ضمن گزارشی از خدمات مستمرّ سید محمدمهدی طباطبایی (برادر زادهی سید محمد طباطبایی) به مشروطه، مینویسد: «جنابش در همهی مجالس حاضر ... بود. تا اینکه امرْ منقلب، خواصّ خانهنشین، جوانانِ مجرب روی کار آمدند و آنچه که مقصود از مشروطه بود حاصل نشد، بلکه بر عکس نتیجه داد. وکلا در عوض خدمت به موکّلین خود، مشغول نزاع مسلکی...، وزرا در خیال جمع مال و اندوخته...، عموم رعیت در صدمه و اذیت، مالیات بر همه چیز حتی سفیدی نمک و سیاهی ذغال بسته بلکه افزوده، رؤسای روحانی را خانه نشین، احکامشان را پشت گوش انداخته، صریح گفتند و نوشتند تفکیک قوای روحانی از قوای جسمانی. مرحوم آقای بهبهانی را در ازای آن همه صدمه و اذیت که در طریق مشروطیت متحمل شد، مقتول نمودند. آقای طباطبایی را در خانهی خود نشاندند و پیغام دادند که اگر مداخله در امور کنید مثل آقای بهبهانی خواهید شد. اما عدالتخانه، چه عدلیه و چه اشخاص و چه اعضا؟!...».
در بالا اشارهای به انزوایِ جبریِ مرحوم سید محمد طباطبایی، پیشوای مشروطه، شد. افسردگی و ندامت شدید طباطبایی، از سخنش دربارهی انحراف مشروطه از اهداف اصیل خویش: «ما سرکه ریخیتم، شراب شد!» مشهود است. یوسف صدیق، از مأمورین قدیمی و متدین وزارت خارجه، این جمله را از خود آن مرحوم شنیده و برای دیگران بازگو کرده است. آیتالله حاج شیخ حسین لنکرانی نیز صحنهی جالبی را از ندامت آن مرحوم نقل میکرد: مرحوم طباطبایی «در نتیجهی مواجهه با نتیجهی آن مقدمات، بعداً بیمار و گرفتار ندامت و خودخوری عجیبی شده بود. روزی در خدمت مرحوم پدرم [حاج شیخ علی لنکرانی] بودم. در منزل مرحوم حاج عبدالله سَقَط فروش همسایهی نزدیک منزلمان، میدیدم آن بزرگوار نظر به سوابقی، با حال گریه خطاب به پدرم میگفت: حاج شیخ، من که قصد خیر داشتم ولی کار این طور از آب درآمد. آیا جواب خدا را چه بدهم؟! و مرحوم پدر ایشان را تسکین دادند: آقا، شما که متوجه إنَّما الأعمال بِالنِّیات هستید. آقا، لا تَقنّطوا! آقا، لاتَیئَسوا! آن بزرگوار را سکون و آرامشی دست داد.»
تعبیر سرکه و شراب، از دیگر علمای مشروطهخواه نیز نقل شده است. مرحوم استاد جلال همایی مینویسد:
حاج آقا نورالله اصفهانی «پس از مشاهدهی اعمال خلاف قاعدهی مجاهدان قفقازی و تندرویهای حزب دموکرات [به رهبری تقیزاده] و واقعهی شهادت مرحوم شیخ شهید نوری و شهرت مسمویت مرحوم آخوند خراسانی و امثال این وقایع، گفته بود: «ما انگور انداختیم که سرکه شود آن را شراب کردند.»
آیتالله سید عبدالحسین لاری مرجع مشروطهخواه فارس نیز، به گفته مورخان، پس از آنکه در مشروطهی دوم از شیراز به لار برگشت «و از کردار و رفتار مشروطهخواهان، بطلان و فساد مشروطه بر وی کشف گردید و خدعه و فریب ایشان را فهمید، باز حرکت به جانب شیراز نمود و نهایت سعی داشت که مشروطهی مشروعه را عملی کند و این مشروطهی فاسدهی باطله را از میان بردارد؛ فایده نبخشید. پس اعراض فرمود و مکرّر میفرمود که: مذهب ما مذهب مُخَطِّئه است نه مُصَوِّبه، و خطا بر غیر معصوم جایز است. سرکه انداختیم، شراب بیرون آمد!»
به این لیست، باید نام آخوند خراسانی را نیز افزود، که اساساً شهید مبارزه با انحراف مشروطه گردید. مرحوم لنکرانی میگفت: «آخوند خراسانی در آستانهی حرکت به سوی تهران در سال 1329 ه.ق (که عزیمتش به تهران به دلیل مسمومیت به دست عناصر نفوذی در همان شب، نافرجام ماند) فرموده بود: سرکه انداختیم شراب شده است، میروم ایران خمرهاش را بشکنم!»
آنچه گفتیم، حاکی از نارضایتی بلکه ندامت عالمان مشروطهخواه است و نشان میدهد که هشدارهای شیخ شهید و هماندیشان وی، بیراه نبوده است. ندامت از مشروطه اختصاص به علما نداشت. بعضی دیگر از رهبران مشروطه نیز از اتفاقات بعدی سرخورده شدند. در ذیل با بعضی از این اشخاص آشنا می شویم.
ادیب الممالک فراهانی از کسانی است که چندی پس از مدح مشروطه، به ذم آن برخاسته است. وی به مناسبت افتتاح مجلس شورای ملی، در صدر مشروطه، خطاب به مجلس وقت چنین سروده بود: شادباش ای مجلس ملی که بینم عن قریب / از تو آید درد ملّت را در این دوران طبیب .../ شاد باش ای مجلس ملّی که ظلم از تو گریخت / همچو حجّاج بن یوسف، از غزاله و ز شبیب ... / چشمها را روی حوری، کامها را طعم شهد / گوشها را بانگ رودی، مغزها را بوی طیب! .../ کس نباشد زین سپس از جُورِ دیوان در شکنج ... .
این امید و ستایش، مربوط به زمانی بود که او همچون انبوهی از مردم، مجلس و مشروطه را کعبهی آمال میپنداشت. در آغاز مشروطهی دوم نیز به استقبال فاتحین رفت و (ظاهراً برای خوشامدِ «لژ بیدرای») چکامهای زشت در قدح شیخ فضلالله سرود. اما دیری نپایید که همو، با رو شدن دستها و افتادن نقابها، به مویه و زنجموره افتاد و شعری در 1330 ه.ق یعنی فقط 3 سال پس از شهادت شیخ، و قدح مشروطه و اهل آن سرود.
نسیم شمال نیز مثل ادیب فراهانی، در مدح مشروطه و قدح شیخ شعرها سرود، ولی سالها بعد، خسته و رنجور از روندِ مشروطه، در دیوانش نوشت: یک مدتی استبداد، از ظلمْ عذابم کرد / مشروطه چو پیدا شد از غصّه کبابم کرد / آن قحطی و این غصّه، خوب خانه خرابم کرد...!
بر این طومار نام علیاکبر دهخدا را هم بیفزایید! میان دهخدایِ «تندرو و سوسیال دموکراتِ» صدر مشروطه با دهخدایِ سرد و گرمِ روزگار چشیدهی عصرِ تدوینِ «لغتنامه» باید فرق گذارد. دهخدای صدر مشروطه، در روزنامهی صور اسرافیل با امضای «دخو» و «ع.ا.د» از طنز و هزل و تحلیل، سنگری ساخته بود برای تبلیغ سوسیال دموکراسی و ترویج افکار «ژان ژورس» لیدر مقتول حزب سوسیالیست فرانسه و هتّاکی به پیشوای نهضت مشروطه و نیز هم آوایی با جناح تقیزاده. در جریان انحلال مجلس، او نیز همچون تقیزاده با وضعی زار (و البته به کمک و تأمین سفارت انگلیس) ناگزیر از ترک ایران به سوی اروپا گردید. در اروپا نیز، اوایل امر، در مقالاتی که نشر میداد، چنان با شاه از در تندی و هتّاکی درآمدکه حتی ادوارد براون (پدر روحانیِ تقیزاده و یاران او) برآشفت و این همه تندی را دیگر مضر و خلافت مصلحت دانست!
اما به گواه نامههایی که از دهخدا در همان اواخر استبداد صغیر در دست است، هنوز تهران به دست مشروطه چیان فتح نشده و مشروطهی دوم آغاز نگردیده بود، که مشاهدهی وضع سردار اسعدها (و به قول دهخدا: «علیقلیشاه»ها!) و زد و بندهای آشکارشان با قدرتهای خارجی، دهخدا را از خواب نوشین صبح مشروطه بیدار ساخت و نسبت به آیندهی میهن از دست این افراد، سخت نگران.
به همین دلیل بود که دهخدا در بدو مشروطهی دوم، از جرگهی به اصطلاح «انقلابیون» دوری جسته به «اعتدالیون» پیوست و سپس به تدریج از صحنهی سیاست فاصله گرفته و (جز حمایتی که در برههای حساس، از پیشوای جبههی ملی و نیز هواداران صلح از خود نشان داد) زندگیش را یکسره وقف تأسیس بنای عظیم «لغتنامه» کرد.
سپهدار تنکابنی (بعدها: سپهدار اعظم) فاتح تهران و رئیس الوزرای مکرّر مشروطه است که هنگام شهادت شیخ فضل الله نوری، شخص اول دولت بود. وی، تنها 2 سال و اندی پس از شهادت شیخ یعنی در ذیحجه 1329 نوشت: «هر ساعت این اوضاع را مشاهده، و آرزوی مرگ میکنم. افسوس نه میمیریم و نه میکشند مرا ... و اگر هم خودم را تلف کنم خلاف شرع است و خَسِرَ الدُّنیا و الآخره میشوم»!
بالأخره نیز زمانی که رضا شاه، برای بلع املاک وی خیز برداشته بود (همان زمینهایی که حفظ آنها، سپهدار را از دیر زمان به مغازله با روسها واداشته و به اشارهی آنان، عَلَمدار مشروطه و فاتح تهران ساخته بود!) زیر فشار شدید روحی، با تپانجه خودکشی کرد (27 شهریور 1305) و به قول خودش «خسرالدنیا و الاخره» شد! حتی نوشتهاند: «در آن هنگام که به مرض روحی دچار و از زندگی رنج میبرد، تنها جملهی با مفهومی که همیشه تکرار میکرد این بود: افسوس! شیخ فضلالله راست میگفت، نباید کشته میشد»! دیدی که خون ناحق پروانه شمع را / چندان امان نداد که...!
پژوهشگر تاریخ معاصر ، احمد سلطانی
منابع:
1- آخرین آواز قو، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
2- تاریخ جدید سیاسی، محمود مهرداد، انتشارات هفته
3- علمای مجاهد، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، محمد حسن رجبی
4- فرمان مظفرالدین شاه و حوادث ۱۵ ساله مشروطیت ، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
5- تاریخ معاصر ایران ، دکتر موسی نجفی ، دکتر موسی حقانی
6- http://www.khamenei.ir
7- نقش اساسی علما در انقلاب مشروطه، نشریهی مبلغان، ذیالقعده 1433، شمارهی 157، غلامرضا گلی زوارزاده
8- اسناد مرکز اسناد انقلاب اسلامی برگرفته از تارگاه مجازی این مرکز
9- کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران/جلال آل احمد
پژوهشگر تاریخ معاصر ، احمد سلطانی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم:
دختر خانواده: اگر مادر نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد
درگفتوگو با رئیس دانشکده الهیات دانشگاه الزهرا ابعاد بیانات رهبر انقلاب درخصوص تقلید زنان از مجتهد زن را بررسی کردهایم