آنچه گذشت؛در شماره‌های قبل خواندید که جسد جوزف در خودرویش در حوالی فرودگاه پیدا شد. جوزف به قتل رسیده بود و پلیس در خودروی او موادمخدر پیدا کرده بود. مقتول از همسرش جدا شده بود و آخرین بار به دیدن دخترش رفته بود. تحقیقات از پدر و مادر او بی نتیجه ماند و کمیسر جان سیریو سراغ همسر سابق جوزف و دخترش رفت تا شاید سرنخ این معما را به دست بیاورد.
کد خبر: ۱۱۵۳۷۶۷

آنچه ذهن کارآگاهان را به خودمشغول کرده بود، کشف موادمخدر در خودروی مقتول بود. آیا جوزف در کار خرید و فروش مواد مخدر بوده و قربانی یک باند مخوف شده است؟

اما آنچه از نتایج تحقیقات بهدست آمد، حکایت از آن داشت که جوزف فعالیتی در خریدوفروش مواد نداشته و بنابراین وجود موادمخدر و اسلحه در خودروی او میتوانسته نقشهای برای گمراه کردن سیر تحقیقات پلیس باشد. کمیسر جان سیریو و همکارانش در ادامه تحقیقات سراغ نانسی همسر سابق مقتول و الیا دختر هفت ساله او رفتند و در این بازجوییها اولین سرنخ را بهدست آوردند.

البته الیا دختر کوچک و شیرین زبان مقتول ناخواسته به موردی اشاره کرد که پرده از راز این جنایت کنار زد.

نانسی که بسیار خونسرد صحبت میکرد، در بازجویی گفت: جوزف آدم عجیبی بود، او اصلا تعادل نداشت. گاهی آنقدرخوب بود که فکر میکردی یک فرشته است و گاهی هم تبدیل به یک آدم عصبی، تندخو و درنده میشد. زندگی با جوزف بسیار سخت بود. دایم غر میزد و بهانه میگرفت و فکر میکرد من بندهاش هستم. دلش میخواست دایم در خانه کلفتی کنم و به قول خودش مثل مادرش باشم، اما من آن زنی نبودم که او میخواست و آخرش هم زندگی مشترک ما دوام نیاورد و بعد از 5 سال کشمکش سه سال پیش به جدایی کشید. بعد هم دادگاه سرپرستی بچه را به من سپرد که البته جوزف حق داشت آخرهفته او را نزد خودش ببرد. در این سه سال جوزف برای مخارج زندگی به ما کمک میکرد و چند بارهم از من خواست یک فرصت دیگر بدهم، اما دلم راضی نبود. البته این اواخر بهخاطر دخترمان گفتم درباره پیشنهادش فکر میکنم که این اتفاق افتاد و واقعا مرا هم متاثر کرد. با اینکه بخاطر زجرهایی که در زندگی مشترک کشیدم، دلخوشی از او نداشتم، اما راضی به مرگش نبودم. او پدر فرزند من بود و در عین حال در حد امکان هم به ما کمک میکرد و مرگش برای من و بخصوص دختر کوچکم سخت و طاقتفرساست.

نانسی گفت: من دقیقا نمیدانستم جوزف چه کارمی کند که وضع مالیاش روزبهروز بهتر میشود. او حتی به من قول داد که اگر جواب مثبت بدهم و نزد او برگردم یک زندگی رویایی برایم مهیا خواهد کرد. گمان نمیکنم کار در فرودگاه و خرید و فروش ماشین دست دوم باعث چنین اوضاع مالی خوبی برای او شده باشد.

شاید هم در کارخلاف افتاده بود که البته استعدادش را هم داشت و بالاخره هم جانش را از دست داد، البته این نظر من است.

الیا دختر بچه مقتول با چهره معصومانهای و در حالی که در غم از دست دادن پدر اشک میریخت، آرام و شمرده به کارآگاهان گفت: پدرم بسیار مهربان بود، آرزو داشتم که همیشه در کنارش باشم. با او بودن به من احساس خوشبختی میداد. او پدری فوقالعاده بود و همیشه به من میگفت بالاخره روزی خواهید رسید که با هم زندگی کنیم. من بابا جوزف را دوست داشتم و بدون او روزهای سختی را در پیش دارم.

الیا درخصوص آخرین دیدار با پدرش گفت: هفته پیش بابا جوزف وقتی دنبالم آمد، قول داد که مرا شهربازی ببرد اما گفت سرراه باید با یک نفر در کافیشاپ نزدیک پارک ملاقات کند. با هم به کافیشاپ رفتیم. درآنجا عمو جورج هم بود. جرج که قدبلند وهیکل درشتی دارد را قبلا هم درخانه دیده بودم، او دوست مادرم بود. پدرم با او ملاقات داشت. جرج با دیدن من تعجب کرد و به بابا گفت چرا بچه را باخودت آوردی، بعد هم برای من بستنی گرفت و دو تایی چند دقیقهای باهم صحبت کردند و سپس آنجا را ترک کردیم. تا فردای آن روز پیش بابا جوزف بودم، خیلی به من خوش گذاشت وکلی درکنارهم خوش گذراندیم و...

ادامه دارد

حمید موفق

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها