روزهای سرد زمستان با حضور گرم اعضا که بیشتر از دانش‌آموزان مدارس همجوار کتابخانه بودند سپری می‌شد و من هر روز منتظر ورودشان بعد از تعطیلی مدرسه بودم. فاطمه کامیاب دختر عینکی بامزه‌ای که عضو فعال و ثابت کتابخانه و شاگرد اول کلاسشان بود هر روز تا آمدن مادرش وقتش را در کتابخانه می‌گذراند.
کد خبر: ۱۱۵۳۶۱۳

من هم به حضور روزانهاش عادت کرده بودم و ناخودآگاه هر روز انتظارش را میکشیدم. آخرین بار که او را دیدم کتابهایش را تحویل داد و چند کتاب امانت گرفت و با مادرش رفت. چند روزی گذشت و فاطمه به کتابخانه نیامد؛ اوایل نیامدنش را پای درسخواندنش گذاشتم و با هر دلیلی خودم را قانع کردم. در آخرین روز از هفته که مدرسه تعطیل شد و باز هم نیامد با منزلشان تماس گرفتم، اما کسی پاسخ نداد. تصمیم گرفتم حتما روز شنبه با مدرسهاش تماس بگیرم. صبح شنبه ساعت 30/8روزنامه محلی شهرمان را که همیشه از یکی از اعضای کتابخانه که روزنامهفروش بود دریافت کردم، ورق میزدم که یکباره خشکم زد: «خانواده محترم کامیاب با نهایت تاسف و تاثر درگذشت ناگهانی غنچه نشکفتهتان فاطمه کامیاب را خدمتتان تسلیت ...» دیگر نتوانستم بقیه متن را بخوانم. برایم غیرقابل باور بود. خیلی ناراحت شدم و به تنها دلیلی فکر میکردم که در باور من برای غیبتهای فاطمه نمیگنجید. آن روز حالم حسابی گرفته شد و تا آخر وقت نتوانستم لحظهای از فکرش بیرون بیایم و تا شب، هر لحظه چهرهاش پیش چشمم بود. روز بعد به محض ورود به کتابخانه باز هم به یاد او افتادم. سراغ کارت فرهنگیاش رفتم و از لیست کارتها خارجش کردم. پیش خودم فکر کردم یکی دو روز دیگر برای عرض تسلیت و گرفتن کتابها به خانهشان میروم. ظهر دوشنبه هیاهوی بچهها بعد از تعطیلی مدارس باز مرا به یاد فاطمه انداخت و پیش خودم فکر میکردم چه میشد اگر این دختر یک بار دیگر از در وارد میشد و کتاب میگرفت... هنوز به آرزوی بعدی در مورد فاطمه فکر نکرده بودم که در آستانه در کتابخانه حاضر شد. نزدیک بود قالب تهی کنم و شبیه فیلمها تصور میکردم دارم خواب میبینم یا خیالاتی شدهام. خودش بود، زنده و سالم. هنوز با خودش احوالپرسی نکرده بودم که مادرش از راه رسید و هر آنچه در این روزها گذشته بود را با آرامش برایش تعریف کردم و گفتم که غیبت شما بر پیام تسلیت روزنامه صحه گذاشته بود. مادر فاطمه گفت که چند روزی به بندرعباس رفته بودیم و در همین روزها دخترعموی فاطمه که همنام او بوده در سانحه تصادف در شهرستان لار فوت کرد؛ سه روز هم برای شرکت در مراسم خاکسپاری به لار رفتیم و این پیام تسلیت از طرف اقوام بوده است. مادر فاطمه موضوع جالبی گفت که قابل تامل بود، اینکه فاطمه سه عمو و دو عمه دارد و همه آنها نام یکی از دخترانشان را فاطمه و نام یکی از پسرانشان را محمد گذاشتهاند. آن روز از اینکه فاطمه را زنده و سالم دیدم بسیار خوشحال شدم و برای فاطمه دخترعموی فاطمه هم غفران و رحمت الهی و برای خانوادهاش صبر و شکیبایی مسالت نمودم.

سهیلا ملکمحمدی

کتابدار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها