سالهاست منتقدان درباره فروغ و زندگیاش صحبت کرده و او را از زوایای مختلف تحلیل میکنند. با یوسفنیا که خودش نیز شاعر و مدیر رادیو صباست و تاکنون 16 کتاب منتشر کرده که یکی از آنها به نام «در جستوجوی جانب آبی» درباره فروغ فرخزاد است، همصحبت شدیم تا از زاویه نگاه او فروغ را ببینیم؛ شاعری که به فرموده رهبر معظم انقلاب عاقبت بهخیر شد.
شعر فروغ به مرور به پختگی رسید، چه اتفاقاتی باعث این همه تغییرات در فروغ شد و از شعر عاشقانه به اشعار تاثیرگذار اجتماعی رسید؟
فروغ هم مثل همه انسانها از ضعف شروع کرد، اما در ضعف متوقف نشد و به قوت رسید. فروغ هم مثل همه انسانها همه احساسات بشری را تجربه کرد، اما با شدت بیشتر! به همین دلیل است که مخاطب با شعر او احساس نزدیکی زیادی میکند.
شاعر اصیل، کسی است که به جوهره زندگی نزدیک شده و به مرور اضافات زندگی را حذف میکند؛ اضافاتی که باعث تقویت شخصیت انعطافناپذیری میشود که «من» نام دارد.
این «من» در شعر و شخصیت فروغ به مرور محو میشود تا جایی که در کتاب «تولدی دیگر» میگوید:« من دگر من نیستم من نیستم / حیف از آن عمری که با من زیستم» این نقطه عطف زندگی شاعری است که میخواهد افقهای تازهتری را تجربه کند و نمیخواهد در لایههای ظاهری زندگی بماند.
فروغ به اعماق زندگی و به لایههای زیرین زندگی نفوذ کرد و به جایی رسید که اگرچه کمال مطلوب نیست، اما توانست از «من»ی که سرشار بود از تناقضها و دردها فاصله بگیرد. او با خودش به صلح رسید و آنقدر شخصیتش شکل گرفت که گفت « من راز فصلها را میدانم و حرف لحظهها را میفهمم»
و جایی دیگر نیز گفت: «چرا توقف کنم...»
در مجموعه شعر ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، فروغ به شکل شهودی به این نتیجه میرسد که در این دنیای بیانتها، رسیدن معنا ندارد و نقطهای نیست که ما باید به آن برسیم و این سفر ابدی و بینهایت است. فروغ میگوید: چرا توقف کنم / پرندهها به جستوجوی جانب آبی رفتهاند ... فروغ هم به «جستوجو» ایمان آورد و متوقف نشد.
فروغ شاعری تجربهگرا بود و با آدمهای زیادی معاشرت داشت. او در یکی از شعرهایش میگوید: نجاتدهنده در گور خفته است... از این شعر چنین برمیآید گه انگار فروغ از آدمها ناامید شده و به خودش رجعت کرده است؟
این اشتباه را خیلی از خوانندگان شعر فروغ مرتکب میشوند. اولین معنایی که به ذهنشان متبادر میشود، این است که او از آدمها ناامید شده است.این اشتباه را دکتر سیروس شمیسا هم کرده و در کتابی که درباره فروغ نوشته، اشعار او را مانند یک انشا بررسی و برداشت اشتباه از آنها کرده است، مثلا آنجا که فروغ میگوید: و من عروس خوشههای اقاقی شدم... دکتر شمیسا تصور کرده فروغ از روز عروسیاش حرف میزند و همه شعر را مثل یک انشا تحلیل کرده است. این اشتباه باعث میشود خواننده به معانی اصلی شعر فروغ پی نبرد.
وقتی فروغ میگوید: نجاتدهنده در گور خفته است. از «مرگ» سخن میگوید و منظورش این نیست کسی که قرار است ما را نجات دهد، مرده است. به باور او نجاتدهنده «مرگ» است. فروغ هم مثل همه شاعران توحیدی و مرگآگاه میدانسته که «مرگ پایان کبوتر نیست». نگاه فروغ به مرور به مرگ عوض شده و کامل میشود تا جایی که در شعر ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، میگوید: و خاک، خاک پذیرنده / اشارهای است به آرامش...
فروغ زود مُرد ! این در حالی است که در همه اشعار او ناامیدی را میتوان دید، برخی بر این باورند که ناامیدی باعث مرگ زودهنگام او شد.
فروغ قاب عکس نیست که او را از یک زاویه نگاه و بررسی کرد، فروغ مانند رود حرکت میکند به همین علت است که ما در هر لحظه با فروغی تازه روبهرو میشویم؛ فروغی که از گذشته فاصله گرفته و به سمت افقهای تازهتری حرکت میکند. خیلی از شاعران دم از ناامیدی میزنند. فروغ در شعر تولدی دیگر میگوید: من به نومیدی خود معتادم ! اما مفاهیم برای فروغ در سیر گریزناپذیرش به عنوان شاعر تغییر میکند.
ابراهیم گلستان در گفتوگویی ناامیدی فروغ را تائید کرد و گفت یاس فروغ به شرایط خانه پدری و شخصیت پدرش هم برمیگشته و نیز اضطرابهایی که به او وارد میشده...
من با این دیدگاه موافق نیستم. معتقدم درد و رنج فروغ خیلی فراتر از اتفاقات روزمره بود ؛ چون او از این روزمرگی فاصله گرفت و از گذشتهاش دور و متوجه شده بود که برای رسیدن به رهایی و آزادی چارهای ندارد جز رها شدن از گذشته.
درد فروغ فراتر از آن چیزی بود که آقای گلستان بتواند آن را درک کند. نه الان میتواند یاس فروغ را درک کند و نه آن زمان میتوانست آن را بفهمد. آقای گلستان هیچوقت فروغ فرخزاد را نشناخت! فروغ از آن آدمهایی نبودکه یک نفر بتواند متحولش کند. تمام آدمهایی که در زندگی فروغ بودند باعث شدند او سیر تکامل خود را بخوبی طی کند. فروغ خیلی راحت از گلستان عبور کرد. خودش در شعر ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد میگوید:
چه مهربان بودی اییار/ اییگانهترین یار / چه مهربان بودی وقتی دروغ میگفتی ...
و فروغ آنقدر جسارت داشت همه اتفاقات زندگیاش را در شعر بیان کند و مثل برخی شاعران پنهانکاری نداشت.
فروغ اهل دروغ نبود و زندگیاش شعر بود.این طور نیست تصور کنیم فروغ تلاش میکرد زندگیاش را به شعر تبدیل کند، نه! زندگی فروغ شعر بود حتی زمانی که شعر نمیگفت.
برخی میگویند مرگ زودهنگام فروغ کمک کرد به ماندگاری او و شعرش! شاید اگر عمر بیشتری میکرد در جایگاهی که اکنون او را میبینیم دیگر جایی نداشت.
من با واژه مرگ زودهنگام موافق نیستم. مرگ اراده حضرت حق است و هر زمانی که واقع شود، درستترین لحظه است. فروغ در 32 سالگی به پختگی و وارستگی رسید که خداوند به او اجازه بازگشت داد.
رهبر معظم انقلاب هم درباره فروغ فرمودهاند که «عاقبت به خیر شد...»
این کلام معنای زیادی دارد. نتیجه زندگی فروغ این بود که عاقبت به خیر شود با همه فراز و نشیبهایی که تجربه کرد. برخی فروغ را به اشتباه قضاوت میکنند در حالی که هیچکس چنین حقی ندارد شاعر یا هر فرد دیگری را قضاوت اخلاقی کند، آن هم شاعری که بیپروا با زندگی روبهرو میشود. فرموده حضرت آقا درباره فروغ بیانگر این حقیقت است که سیر فروغ، سیری انسانی – آسمانی است.
از واژههایی که فروغ در شعرش استفاده میکرد میتوان به این نتیجه رسید او شاعر توحیدی بود.آنجا که میگوید: این کیست این کسی که روی جاده ابدیت به سوی لحظه توحید میرود / و ساعت همیشگیاش را با منطق ریاضی تفریقها و تفرقهها کوک میکند... طنز عمیق و عارفانهای در این شعر وجود دارد. همه آدمها به سمت توحید میروند اما در مسیر روزمرگی تکهتکه شدهاند.
طاهره آشیانی - روزنامهنگار / جام جم
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با نماینده ولیفقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران عنوان شد