یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
ایده شما برای پرداختن به ادبیات بومی چیست؟ امروز، ادبیات داستانی ما تقریبا خالی از بنمایههای بومی است و برخی میگویند اتفاقا همین، یکی از دلایلی است که جهان به ادبیات ما توجه نمیکند.
این را نمیتوان قاطعانه اعلام کرد که ادبیات داستانی ما چون به مولفههای بومی کمتر توجه میکند، بنابراین جهانی نمیشود. منظورم این است که نمیتوان به عنوان دستورالعمل این را به داستاننویسان ابلاغ کرد و منتظر موفقیتشان نشست. پرداختن به وجوه بومی در ادبیات داستانی، باید کاملا حسی و کاربردی اتفاق بیفتد.
یعنی برای شما هم بیش از آنکه مبتنی بر همین ملاحظه و احساس لزوم به پرداختن به وجوه بومی باشد، ماجرا حسی اتفاق افتاده است؟
البته ملاحظاتی در این باره دارم، اما مثلا من از بچگی با دوبیتیهای محلی همراه بودهام. پدرم خواننده بود و چون مشکل روحی داشت، همیشه این دوبیتیهای سوزناک را میخواند یا عمویم نی میزد و شعر میخواند. مادربزرگ و پدربزرگم افسانههای سیرچ را برایم تعریف میکردند و من با این چیزها بزرگ شدهام. میخواهم تاکید کنم باید و نبایدی وجود ندارد، گرچه خیلی خوب است فضای بومی در داستان وجود داشته باشد.
تا کنون تحقیق و پژوهش علمی و دندانگیری بر آثار شما با محوریت یافتن بنمایههای بومی صورت گرفته است؟
بله، خانمی به نام رویا مقیمی، پایاننامه خود را به بررسی آثار من اختصاص داده است. او درباره تاثیر کرمان بر آثار من یا برعکس، اشارهها و تحقیقات مفصلی کرده است.
اینکه شما در آثارتان از زیستبوم کرمان تاثیراتی پذیرفتهاید، کاملا آشکار است، اما گفتید این تحقیق به مصادیق برعکس هم پرداخته. تا کنون خودتان از تاثیری که بر کرمان گذاشتهاید، چه مشاهداتی داشتهاید؟
به مدرسهای در بجنورد رفته بودم. مدیر مدرسه میگفت ما و بچههای بجنورد، فرهنگ کرمان و کرمان را از آثار شما میشناسیم. من از مردم و فرهنگ این شهر سپاسگزارم که آن را در من کاشتند تا در داستانهایم از آن استفاده کنم. کرمان هم باید به این توجه داشته باشد که من این فرهنگ را گسترش دادم. نه من تخم دو زرده کردهام نه آنها نیاز به من دارند. هنرمند میتواند فرهنگی را در آثار خود بیاورد تا به آن وجههای کارکردی بدهد. خیلیها هستند که فرهنگ، افسانه و ضربالمثلهای کرمان را نوشتهاند، گرچه همه اینها لازم است،اما کارکردی کتابخانهای دارد و به آن فرهنگ خاموش میگویند. این است که خیلیها معتقدند وقتی از کرمان مینویسم، با اینکه 50 سال است در تهران زندگی میکنم، خوب مینویسم و ادبیاتم در تهران ادبیاتی شکستخورده است. شاید درست بگویند چون ریشه من آنجاست. اما باز هم میگویم هیچ باید و نبایدی در کار وجود ندارد. حتی میتوان خشونتهای کرمان را بیان کرد و ادبیات به این بخش هم نیاز دارد.
برخی منتقدان، حتی خلأهای دیگر مدیومهای مرتبط با ادبیات را از چشم همین نقصان بیتوجهی به مولفههای بومی میبینند. مثلا میگویند اینکه سینمای ما بسیار مرکزیتگرا و آپارتمانی شده و لوکیشنها، هویتی ویژه ندارند، به این هم مربوط است که ادبیات داستانی ما که میتواند مایه اقتباس اهل سینما قرار گیرد، به ویژگیهای محلی نمیپردازد. در این باره داستاننویسان مقصرند یا سینماگران؟
تسلط این وضع بر سینمای ما هر سال بدتر میشود. من با سینما بیگانه نیستم. در این بیش از 50 سالی که در تهران هستم، 45 سالش را درگیر سینما بودهام. 20 سال داوری برای جشنواره رشد، عضویت در خانه سینما، گرفتن سیمرغ فجر، عضویت در هیات امنای بنیاد فارابی و... شاید هیچ نویسندهای اندازه من درگیر با سینما نباشد. اوایل انقلاب خیلیها این کار را میکردند. اکنون هم به خاطر گرانی و هزینههای بالا کارها اغلب در آپارتمان فیلمبرداری میشود. البته اخیرا تعدادی فیلم با فضا و لحن و لهجه بومی اکران شده است، اما به طور کلی سینماگران و داستاننویسان به سمت شهرستان تمایل ندارند. این است که آداب و رسوم فراموش میشود و هنرمندان این رفتن به سمت آداب و رسوم روستایی را عقبماندگی میدانند. این است که جوانان دغدغه بومیگرایی ندارند. این رابطه و قطع رابطه دوسویه است.
شیوه شما برای پرداخت به فرهنگی بومی چه بوده است؟
در جاهایی که به نظر ما مردم عادی حضور دارند و هیچ ربطی بین آنها و هنر و ادبیات نیست، اتفاقات ساز و کار تولید اثر هنری در آن فضا وجود دارد. در هر جایی که انسان زندگی میکند، بخش فرهنگی نیز همراه اوست. چوپانی که گوسفندان را برای چرا به کوه و دشت میبرد و شب به روستا باز میگرداند در این رفت و آمد زیستی فرهنگی دارد. او نیلبکی با خود دارد که با این ساز تنهایی خود را مینوازد و این بخش فرهنگی آن چوپان است. او در طبیعت به خود میرسد و با ابرها شکل میسازد. بسیاری از داستانها و قصهها هم با چوپانهای تنها همراه است. حتی چوپان هم بخش فرهنگی دارد. به اینها میشود مدام توجه کرد.
مرادی و کرمان، تقوایی و جنوب
راهکاری که میتوان برای پرداختن به ادبیات بومی پیش روی نویسندهها قرار داد چیست؟ میتوان پرسید آیا با تحقیقات میدانی میتوان داستانی نوشت که تصویرگر آن جغرافیا باشد؟ پاسخ هوشنگ مرادیکرمانی در این باره با ذکر مثالهایی موفق همراه است. او میگوید: «تاریخ نشان داده نویسندگانی که از مکانهای خاصی مینویسند و در آن نفس کشیدهاند و سختیهایش را فهمیدهاند، درک درستتری از منطقه در مخاطبانشان ایجاد کردهاند. اینکه کسی بخواهد در عرض سه چهار روز مسافرت به منطقهای و حال و احوال با مردم آنجا داستانی عمیق و ماندگار بنویسد امکانپذیر نیست هر چند استعدادش را داشته باشد. ریزهکاریهایی در زندگیکردن وجود دارد که تنها آنان که آنجا هستند آن را درک میکنند. آنطور که ناصر تقوایی و نسیم خاکسار میتوانستند فضای بندر و جاشوها را تصویر کنند و بنویسند، نویسندهای که در کویر زندگی میکرد نمیتوانست و حتی درکی از آن نداشت».
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد