ناکارآمدی و شکست‌های آمریکا در مقابل ایران

یکی از چالش‌های اصلی آمریکا در برابر ایران موضوع قدرت ملی بوده است. در رهیافت رئالیستی هرگاه کشوری قدرت ملی خود را ارتقاء دهد، موقعیت بهتر و مؤثرتری در سیاست بین‌الملل کسب می‌کند.
کد خبر: ۱۰۸۴۵۴۳
ناکارآمدی و شکست‌های آمریکا در مقابل ایران

آمریکا در زمره بازیگرانی است که تاکنون انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ایران را به رسمیت نشناخته است.

بیانیه وزارت امورخارجه آمریکا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به‌گونه‌ای تنظیم شد که شناسایی ایران براساس واقعیت‌های ساختاری بیان شده است.

مقام‌های وزارت امورخارجه آمریکا به این موضوع اشاره داشتند که شناسایی توسط ایالات متحده براساس «ماهیت دولت» انجام می‌گیرد.

از آنجایی که ساخت دولت در ایران حفظ شده، بنابراین آمریکا انقلاب اسلامی ایران را به‌صورت «دوفاکتو» مورد شناسایی قرار داد.

چنین رویکردی زمینه شکل‌گیری چالش‌های سیاسی و ساختاری آمریکا در برابر ایران را به‌وجود آورد. در نگرش مقام‌ها و تحلیلگران آمریکایی به‌ویژه همان‌گونه‌ای که «هوارد ویاردا» بیان می‌دارد، مبتنی بر نشانه‌هایی از «قوم‌مداری آمریکایی» بوده است.

قوم‌مداری آمریکایی محور اصلی بسیاری از چالش‌های آمریکا در برابر ایران بوده که مشکلات و محدودیت‌های راهبردی جدیدی را علیه جمهوری اسلامی به‌وجود آورده است.

چنین چالش‌هایی عموماً با الگوهای واکنشی ایران روبه‌رو شده و مانع از تحقق تمامی اهداف آمریکا برای بی‌اثرسازی قابلیت و قدرت راهبردی ایران می‌شود.

1. قوم‌مداری آمریکا در رفتار سیاسی و سیاست خارجی

نشانه‌های قوم‌مداری آمریکا نه‌تنها در ارتباط با ایران بلکه در رابطه با سایر کشورهای منطقه‌ای و قدرت‌های بزرگ نمادهایی از چالش ژئوپلیتیکی را شکل داده است.

الگوی کنش مبتنی بر قوم‌مداری آمریکا منجر به شکل‌گیری سیاست تهاجمی و مداخله‌گرایانه ایالات متحده شده است.

طبیعی است که ایران در زمره کشورهایی محسوب می‌شود که مخالفت خود را با الگوهای مبتنی بر مداخله ایالات متحده بیان داشته و از سازوکارهای مبتنی بر مقاومت و مقابله در برابر قوم‌مداری آمریکا بهره گرفته است.

براساس الگوی رفتاری ایران، فرآیند قوم‌مداری ایالات متحده نشانه‌هایی از رویارویی منطقه‌ای در حوزه منافع راهبردی دو کشور را اجتناب‌ناپذیر ساخته است.

تفاوت‌های ادراکی عموماً تضادهای سیاسی را ایجاد می‌کند. گراهام فولر در مطالعات خود به این جمع‌بندی می‌رسد که: «آمریکا مسحور پدیده انقلاب اسلامی و امام خمینی(ره) است.

از دیدگاه رهبران آمریکا، الگوهای رفتاری ایران مبتنی بر نشانه‌های غیرمتعارف از کنش سیاسی در برابر آمریکا بوده که نگرانی‌های عمیق آن کشور در برابر ایران را منعکس ساخته است.

داوری آمریکایی‌ها درباره ماهیت رفتار ایران عمیقاً تحت تأثیر چهره انقلابی و رادیکال ایران بوده که آمریکا را با ادبیات انتقادی توصیف کرده و درجاتی از شیطانیت را به آن نسبت داده است.»

«هوارد ویاردا» در این ارتباط بیان می‌دارد که: «نوعی فقدان بنیادین تفاهم نسبت به جهان سوم و کشورهای انقلابی در سیاست خارجی امریکا به نمایش گذاشته شده است.

چنین عدم تفاهمی را باید ریشه بسیاری از مشکلات سیاست خارجی آمریکا در مناطقی همانند خاورمیانه دانست.

آمریکا از درک ویژگی‌های اجتماعی و ساختاری جهان سوم ناتوان بوده و به‌جای پذیرش واقعیت‌های محیطی عموماً جهان سوم را براساس عینک خودمداری و قوم‌مداری آمریکایی تحلیل می‌کند.

این چنین رویکردی عامل اصلی بسیاری از چالش‌های آمریکا در برخورد با ایران بوده است.»یکی از نشانه‌های قوم‌مداری آمریکایی را می‌توان رویارویی با انقلاب ایران دانست.

انقلاب‌های سیاسی و تغییر در ساختار حکومتی، زمینه تغییرپذیری در سیاست خارجی را به وجود می‌آورد. انقلاب ایران اولین مرحله برگشت‌پذیری را در سیاست خارجی به وجود آورد. در این دوران، مؤلفه‌های ژئوپلتیکی، فرهنگ و تاریخ سیاسی ایران ثابت بوده‌اند.

ساختار نظام بین‌الملل نیز در شرایط نسبتاً ثابتی قرار داشت؛ اما به دلیل تغییر در ساختار و نخبگان سیاسی ایران، شکل جدیدی از تنش‌زدایی و موازنه‌گرایی ظهور یافت. دو مفهوم تنش‌زدایی و موازنه‌گرایی را می‌توان به‌عنوان نشانه‌های اصلی سیاست خارجی ایران در دوران سازندگی دانست.

2. ناکارآمدی امریکا در فرسایش قدرت تاکتیکی و عملیاتی ایران

یکی از چالش‌های اصلی آمریکا در برابر ایران موضوع قدرت ملی بوده است. در رهیافت رئالیستی هرگاه کشوری قدرت ملی خود را ارتقاء دهد، موقعیت بهتر و مؤثرتری در سیاست بین‌الملل کسب می‌کند.

قوم‌مداری آمریکایی همواره در زمره موضوعاتی بوده است که محدودیت‌هایی همانند تحریم اقتصادی و الگوهای مبتنی بر مهار و محدودسازی ایران را در دستور کار قرار داده است.

بهره‌گیری از چنین سازوکارهایی را می‌توان به‌عنوان بخشی از سیاست عمومی ایالات متحده در برخورد با ایران دانست که هیچ‌گاه به نتیجه مطلوب و مورد نظر کارگزاران سیاست خارجی آمریکا نرسیده است.

الگوی رفتاری آمریکا در مقابله با ایران ماهیت پیچیده و درهم تنیده دارد. در تمامی اسناد امنیت ملی آمریکا این موضوع مورد تأکید قرار گرفته که ایران در زمره تهدیدات منطقه‌ای و بین‌المللی آمریکا و متحدانش محسوب می‌شود. میزان تهدیدات و تحریم‌های اعمال‌شده آمریکا علیه ایران در مقایسه با هر کشوری بیشتر و فراگیرتر بوده است.

هدف اصلی آمریکا را می‌توان در ارتباط با «فرسایش قدرت تاکتیکی و عملیاتی ایران» دانست. تحقق این هدف براساس سازوکارهای متنوعی از سوی کارگزاران سیاست خارجی و نهادهای سیاسی ایالات متحده انجام گرفته است.

روندهای سیاست خارجی ایران و آمریکا در سال‌های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با نشانه‌هایی از رقابت، تعارض، همکاری و برگشت‌پذیری همراه بوده است.

برگشت‌پذیری در سیاست خارجی بازتاب شرایط سیاسی، فضای اجتماعی و ادراکات عمومی‌جامعه ایران به شمار می‌رود.

نشانه‌های برگشت‌پذیری در دوران مختلفی وجود داشته است. چنین روندی را می‌توان در حوزه اجتماعی و فرهنگ رفتاری ایران نیز مورد توجه قرار داد.

به طور کلی روندهای برگشت‌پذیر در سیاست خارجی کشورهایی شکل می‌گیرد که با ناآرامی‌های داخلی روبه‌رو بوده و یا این که در محیط‌های سیاسی آنان جلوه‌هایی از بحران پیوسته وجود دارد.

چنین روندی، از نیمه دهه شصت میلادی ایجاد شد. در این شرایط، رژیم ایران سیاست خارجی‌ای را در پیش گرفت که هدفش تبدیل ایران به یک قدرت فرادست استراتژیک در آسیای غربی بود.

تلاش برای رسیدن به این هدف به تشویق ایالات متحده بوده که دگرگونی‌های داخلی کشور، سرکوبی مخالفان داخلی و فراهم شدن منابع اقتصادی ضروری آن را ممکن ساخته بود.

ایران بی‌گمان، بارزترین نمونه از آن چیزی است که دکترین نیکسون درصدد تحقق آن در حوزه امنیت منطقه‌ای خلیج‌فارس بود.

این فرآیند با تغییرات انقلابی اواخر دهه 1970 دگرگون شد. به طور کلی، تغییر در جهت‌گیری سیاست خارجی ایران که نشانه برگشت‌پذیری می‌باشد را می‌توان براساس مؤلفه‌های تاریخی و تجارب سیاسی تحلیل کرد. روندهای سیاست خارجی ایران از ابتدای دهه دگرگون شد.

علّت اصلی آن را می‌توان افراط‌گرایی در سیاست خارجی و همچنین دگرگونی در اولویت‌های سیاست بین‌الملل دانست.

به قدرت رسیدن آیزنهاور و تغییر در جهت‌گیری و استراتژی امنیت ملی آمریکا منجر به انجام و اجرای کودتای جولای 1953 علیه دولت مصدق شد. کودتای نظامی آمریکا علیه ایران به‌مثابه ناکارآمدی سیاست عمومی آن کشور برای تغییر مسالمت‌آمیز محسوب می‌شود.

ایالات متحده از آن زمان به‌بعد در افکار عمومی جامعه ایرانی به‌منزله تهدید تلقی می‌شود. برگزاری روز 16 آذر به‌عنوان روز دانشجو نماد مقاومت جوانان و دانشجویان ایرانی در برابر سیاست‌های تهاجمی آمریکا بود که به‌مناسبت ورود نیکسون به تهران در ماه‌های بعد از کودتای مرداد 1332 انجام گرفت و حکومت نظامی در برابر کنش اعتراضی جوانان دانشجوی ایرانی به اقدام خشونت‌آمیز مبادرت ورزید بنابراین کودتای 28 مرداد اولین نماد رویارویی ایران و آمریکا در افکار عمومی جامعه و ساخت دولت در جمهوری اسلامی ایران است.

انجام چنین اقدامی، زمینه‌های بالقوه تغییر در نقش سیاسی ایران را فراهم کرد. این امر در دهه 1340 ادامه یافت. این دکترین را می‌توان به صورت نظریه‌ای توصیف کرد که بنا بر آن کشورهای سرمایه‌داری تعیین شده‌ای در جهان‌سوم، در حالی که به طور عمده بر منابع و امکانات خود تکیه دارند، باید نقش کنش‌گر سیاسی و نظامی ‌بازی کنند و از این راه به توزیع مجدّد و ثبات سرمایه‌داری که پس از جنگ جهانی دوم تقریباً به تنهایی بر دوش ایالات متحده آمریکا بوده است، کمک کنند.

بحران ویتنام را می‌توان عامل سازماندهی آموزه نیکسون دانست. بنابراین، جهت‌گیری سیاست خارجی ایران از وضعیت «توازن منطقه‌ای» خارج شده و زمینه برای ایفای نقش «موازنه دهنده منطقه‌ای ایران» فراهم شد. در چنین روندی سیاست خارجی ایران پیرو آموزه نیکسون شد.

انقلاب اسلامی ایران آموزه نیکسون را نه‌تنها در ایران بلکه در منطقه با ناکارآمدی روبه‌رو ساخت. آموزه نیکسون مبتنی بر کنترل غیرمستقیم منطقه از طریق جنگ‌های نیابتی بوده است.

جنگ‌های نیابتی در سیاست منطقه‌ای آمریکا چالش‌هایی را در مراحل تاریخی بعدی ایجاد می‌کند. به این ترتیب، روندهای سیاسی رادیکال و جهت‌گیری مقاومت در برابر نظام سلطه جایگزین همکاری‌های راهبردی با غرب شد.

در این ارتباط می‌توان جلوه‌هایی از تغییرات شدید گفتمانی را ملاحظه کرد. این تغییرات را می‌توان عامل دگرگونی در جهت‌گیری، نقش ملی و کارکرد سیاست خارجی ایران دانست. در چنین شرایطی، هیچ گونه تنش‌زدایی وجود نداشته و جلوه‌هایی از مرزبندی در حوزه منطقه‌ای و بین‌المللی درسیاست خارجی ایران تشکیل شد.

جیمز بیل علت اصلی ناپایداری در فرآیند روابط خارجی ایران و آمریکا را ناشی از درک نادرست ساختار بوروکراتیک کشورها می‌داند. بیل در مطالعات اسنادی خود به این جمع‌بندی رسید که اگر کارگزاران و نظریه‌پردازان در وضعیت «ادراک نادرست» قرار گیرند، در آن شرایط نشانه‌هایی از تداوم بحران در روابط کشورها ایجاد می‌شود.

گراهام فولر نیز بر نشانه‌های فرهنگی و تاریخی در ادراک اغراق‌شده فرهنگ ایرانی در ارتباط با موضوعات منطقه‌ای و بین‌المللی تأکید دارد. مبنای بنیادین تحلیل توماس پیکرینگ درباره تضادهای راهبردی ایران و آمریکا را می‌توان در ارتباط با فعالیت‌های هسته‌ای ایران دانست.

در حالی‌که اولین گام‌های ایران برای غنی‌سازی اورانیوم مربوط به سال‌های دهه 1990 بوده، اما تفاوت‌های ادراکی رهبران دو کشور دارای پیشینه تاریخی است.

حسین موسویان در کتاب «ایران و آمریکا؛ گذشته شکست‌خورده و مسیر آشتی» تلاش دارد تا نشان دهد که مبنای اصلی تضادهای ایران و‌ آمریکا را ادراک رهبران سیاسی در ارتباط با موضوعات راهبردی بوده است.

فرد هالیدی رهیافت «مرزبندی راهبردی و جایگاه منطقه‌ای ایران» را عامل اصلی تضادهای شکل گرفته تلقی می‌کرد.

هالیدی در مطالعات خود به این جمع‌بندی رسید که به هر میزان نقش‌آفرینی ایران در راستای اهداف استراتژیک آمریکا افزایش می‌یافت، زمینه برای مرزبندی بیشتر در روابط منطقه‌ای ایران فراهم می‌شد.

در این دوران نیاز آمریکا به همکاری با هم پیمانان منطقه‌ای ارتقا پیدا کرد. از اواسط دهه 1970 نگرانی عمده سیاست خارجی ایران درباره اوضاع و احوال آسیای غربی بوده و برای توسعه قدرت استراتژیک خود به سمت جنوب در خلیج‌فارس، به سمت غرب در کشورهای عربی و به سمت شرق و جنوب شرقی در افغانستان، پاکستان و اقیانوس هند ایفای نقش می‌کرد.

ایران سیاست‌های خود را به دو دلیل توجیه می‌کرد: از یک سو درصدد بود تا امنیت ملی خود را در برابر تهدیدات منطقه‌ای و بین‌المللی گسترش دهد. از طرف دیگر، زمینه‌های لازم برای محدودسازی بازیگران عرب و نیروهای رادیکان در سیاست منطقه‌ای را به وجود آورد. به طور کلی، ایران تلاش داشته است تا موقعیت خود را تثبیت کند.

برای تحقق این اهداف ایران می‌بایست: «نخست، از امنیت ملی خود پاسداری کند؛ دوم، به دلیل آن که تنها کشوری بود که می‌توانست مسئولیت حفظ ثبات کشورهای موجود را برعهده گیرد.»

3. تعامل سازنده و اجتناب از سنگربندی راهبردی

یکی از اهداف اساسی جهان غرب در سال‌های دهه 1370 را باید سازماندهی شکل جدیدی از سنگربندی برای کاهش قدرت راهبردی ایران دانست.

واکنش ایران به چنین رویکردی مبتنی بر نشانه‌هایی از عملگرایی بوده است. عملگرایی از این جهت اهمیت دارد که می‌تواند زمینه‌های ارتقاء قدرت و قابلیت‌های ابزاری ایران را در فرآیند کنش دیپلماتیک و سازوکارهای همکاری‌جویانه شکل دهد.

ویژگی اصلی سیاست منطقه‌ای و بین‌المللی ایران در دوران تعامل سازنده را می‌توان براساس نشانه‌هایی از عملگرایی راهبردی تبیین کرد.

در این دوران مؤلفه‌های سیاست خارجی ایران، شکل عینی‌تری از «تعامل سازنده» و همکاری‌جویانه را با سایر دولت‌ها تعقیب می‌کرد.

در این روند، دولت ایران از اعتماد به نفس و جسارت بیشتری برخوردار شد. ایران در این دوران از راهبرد «قانون آهنین سیاست جغرافیایی» که مبتنی بر ضرورت‌های امنیتی است، استفاده کرد.

در فرآیند تعامل‌گرایی و تنش‌زدایی راهبردی عناصر پایدار در سیاست خارجی ایران، بیش از گذشته نمایان شدند.

عمل‌گر‌ایی سیاست خارجی ایران در دوران بعد از به قدرت رسیدن مدیرانی که مجری برنامه‌های توسعه اقتصادی بودند، رشد بیشتری یافت. ظرفیت‌سازی را می‌توان اولین گام برای ارتقاء موقعیت سیاسی، اقتصادی و استراتژیک کشورها دانست.

این امر نشان می‌دهد که هیچ بازیگری نمی‌تواند در فضای منطقه‌ای و بین‌المللی بدون توجه به مولفه‌های ساختاری به ایفای نقش مبادرت ورزد. از سوی دیگر، هرگونه ارتقاء موقعیت سیاسی کشورها را می‌توان زمینه‌ساز جلوه‌هایی از همکاری چندجانبه دانست.

تجربه سیاست خارجی ایران نشان می‌دهد که ظرفیت اقتصادی کشور در دوران‌های تنش‌زدایی از رشد بیشتری برخوردار شده است.

ظرفیت‌سازی به مفهوم بهره‌گیری از شرایطی است که زمینه تولید اقتصادی و اجتماعی صلح‌آمیز در فضای منطقه‌ای را به وجود می‌آورد. ظرفیت‌سازی در حوزه اقتصادی و استراتژیک نیازمند بهره‌گیری از شاخص‌ها و الگوهای سازنده در حوزه سیاست خارجی است.

طبعا سند چشم‌انداز توسعه و برنامه‌های اقتصادی ایران می‌توانند زمینه‌های لازم برای تحقق چنین اهدافی را فراهم آورد.

از آنجایی که در این سند، اهداف عمومی‌ رفتار امنیت ملی ایران مورد تاکید قرار گرفته است، از این رو، سازمان‌های اجرایی و نهادهای عمومی‌حکومت باید بتوانند از طریق اصلاحات ساختاری، زمینه‌های لازم برای ظرفیت‌سازی ملّی را فراهم آورند.

ظرفیت‌سازی در سطوح مختلفی شکل می‌گیرد. اولین ضرورت ظرفیت‌سازی را می‌توان ارتقاء قابلیت عمومی کشور در حوزه‌های فرهنگی، اقتصادی و استراتژیک دانست. تمامی مولفه‌‌های یاد شده، بخشی از ضرورت‌های سیاست خارجی تنش‌زدا محسوب می‌شود.

برای تحقق چنین اهدافی لازم است تا اقداماتی از جمله ایجاد زیربناهای لازم برای توان‌بخشی مناسبات خارجی و تحرکات بین‌المللی ایجاد شود.

انجام این امر، در راستای تحقق اهداف تنش‌زدایی سیاست خارجی بیش از هر کار مستلزم تعدیل ساختاری و کاهش دیوان‌سالاری دولتی و دگرگونی وظایف حاکمیتی و فراهم‌سازی زمینه‌های همدلی و چشم‌انداز مشترک است.

4. ناکارآمدی آمریکا در مدیریت بحران‌های منطقه‌ای

یکی از شاخص‌های اصلی تعامل‌های رقابتی ایران و ایالات متحده را می‌توان مربوط به بحران‌های منطقه‌ای دانست.

آمریکا تلاش دارد تا شکل خاصی از معادله قدرت را ایجاد کند که به‌موجب آن ایران در وضعیت مهار و کنترل قرار گیرد. برای کنترل ایران از سازوکارهایی همانند حمایت از گروه‌های هویتی، ارتقاء قدرت نظامی و راهبردی کشورهای رقیب منطقه‌ای و محدودسازی بین‌المللی استفاده کرده است.

بحران سوریه را می‌توان در زمره موضوعاتی دانست که ایالات متحده درصدد براندازی حکومت بشار اسد بود اما ایران از سازوکارهای مربوط به حمایت از حکومت سوریه استفاده کرد.

برخی از تحلیلگران مسائل ایران در دوران روحانی به این جمع‌بندی رسیدند که برجام می‌تواند زمینه لازم برای کنترل تهدیدات و تفاوت‌های ادراکی ایران و آمریکا در منطقه را فراهم سازد. در حالی که ایران و ایالات متحده تفسیر کاملاً متفاوتی از موضوعات منطقه‌ای دارند.

در نگرش آمریکا، قدرت‌سازی ایران محور اصلی برهم خوردن موازنه منطقه‌ای است. در حالی که ایران هرگونه قدرت‌سازی را برای تحقق اهدافی ازجمله امنیت، موازنه و ثبات منطقه‌ای به انجام می‌رساند. نقش‌یابی ایران در شرق مدیترانه به‌عنوان اصلی‌ترین انگاره تهدید در روابط ایران و آمریکا محسوب می‌شود.

آمریکا همواره تلاش داشته است تا موقعیت ایران را در شرق مدیترانه کاهش دهد. چنین روندی به‌مفهوم آن است که رقابت بین بازیگران صرفاً در شرایطی می‌تواند به نتیجه مطلوبی منجر شود که معادله قدرت حفظ شود.

ایالات متحده درصدد کاهش قدرت ایران، جبهه مقاومت و نیروهای سیاسی است که زمینه همبستگی راهبردی در مقابله با رژیم صهیونیستی را به‌وجود می‌آورد.

ایران به‌گونه‌ای علنی حمایت مؤثر خود از جبهه مقاومت برای مقابله با الگوهای تهاجمی رژیم صهیونیستی را اعلام داشته است.

در روند جنگ 33 روزه ایران توانست از جبهه مقاومت در مقابله با اسرائیل حمایت به‌عمل آورد. چنین فرآیندی را می‌توان به‌عنوان بخشی از سیاست عمومی ایران برای ناکارآمدسازی الگوهای رفتاری آمریکا و اسرائیل در غرب آسیا و شرق مدیترانه دانست.

الگوهای متفاوت ایران و آمریکا در ارتباط با روند بیداری اسلامی در زمره عوامل اصلی بحران‌ساز محسوب می‌شود.

اگرچه ایالات متحده از سیاست تهاجمی برای تغییر در انگاره سیاسی ایران بهره گرفته، اما ایران توانست موقعیت خود را در فضای منطقه‌ای و در حمایت از جبهه مقاومت ارتقاء دهد.

برخی از نظریه‌پردازان لیبرال به این موضوع اشاره دارند که ایران و آمریکا در منطقه دارای اهداف و دشمنان نسبتاً مشترکی هستند بنابراین زمینه همکاری آنان در محیط منطقه‌ای وجود دارد. این گروه از نظریه‌پردازان مسائل راهبردی ایران و آمریکا تلاش دارند تا نشان دهند که ایران و آمریکا هر دو می‌توانند در مقابله با تروریسم مشارکت نمایند.

این گروه از نظریه‌پردازان به این موضوع اشاره دارند که بعد از پایان جدال‌های ایران و آمریکا درباره موضوع هسته‌ای، گام جدیدی در فضای دیپلماسی و امنیت گشوده خواهد شد.

این گروه از نظریه‌پردازان، موضوعاتی همانند حقوق بشر، تروریسم، سلاح‌های کشتار جمعی، دولت و مقاومت فلسطین، امنیت خلیج‌فارس و اسرائیل در زمره موضوعاتی است که دغدغه جدید دیپلماسی ایران و آمریکا را شکل خواهد داد.

هر یک از موضوعات یادشده تفاوت‌های انگاره‌ای و سیاسی ایران و آمریکا را منعکس می‌سازد. ایران و ایالات متحده در دوره هر یک از مفاهیم و موضوعات یادشده دارای انگاره‌های مختلفی از تحلیل سیاسی و الگوی رفتاری هستند.

در چنین شرایطی هرگونه کنش سیاسی ایران معطوف به سازوکارهای مقابله با الگوهایی است که آمریکا برای کنترل محیط منطقه‌ای تبیین می‌کند.

نتیجه‌گیری

ایالات متحده دارای رویکرد مبتنی بر هژمونی منطقه‌ای و بین‌المللی است. ایران در زمره بازیگرانی است که مخالفت خود را با الگوی رفتاری ایالات متحده در محیط منطقه‌ای و بین‌المللی نشان داده است. مقابله آمریکا با ایران براساس سازوکارهای محدودسازی، جنگ‌های نیابتی، تحریم اقتصادی و الگوهایی است که کنش سیاسی محدودکننده را در ارتباط با ایران به‌وجود می‌آورد.

هرگونه کنش نظامی و امنیتی آمریکا در محیط منطقه‌ای عموماً با مقابله و مقاومت ایران همراه شده است. سازماندهی جنگ‌های نیابتی همانند حمایت از صدام‌حسین در دوران دفاع مقدس و حمایت از داعش در دوران بیداری اسلامی در زمره موضوعاتی است که با مقاومت ایران روبه‌رو شد.

به این ترتیب، فرآیند گسترش بحران و تهدید علیه ایران نتوانست زمینه ایجاد چالش‌های جدیدتری را علیه ایران به‌وجود آورد.

چنین فرآیندی مشکلات امنیتی بیشتری را برای ایالات متحده در محیط منطقه‌ای به‌وجود آورده است. هرگونه بحران‌سازی را می‌توان به‌عنوان بخشی از سازوکارهای منطقه‌ای آمریکا در مقابله و رویارویی با ایران دانست.

در حالی که ایران توانست فرآیند مقابله با چنین تهدیداتی را کنترل و محدود سازد. مقابله مؤثر ایران با داعش را می‌توان در زمره سازوکارهایی دانست که بر موازنه منطقه‌ای تأثیر به‌جا می‌گذارد. نوع نگرش ایران به تروریسم، تهدیدات منطقه‌ای و الگوهای مقابله با تهدیدات به‌گونه‌ای شکل گرفته که هرگونه بازسازی روابط مسالمت‌آمیز و همکاری‌جویانه را با چالش‌هایی روبه‌رو خواهد ساخت.

الگوی رفتاری آمریکا نمادی از استحاله قدرت تاکتیکی، عملیاتی و راهبردی ایران در محیط منطقه‌ای است. بنابراین هرگاه ایران از سازوکارهای مربوط به قدرت‌سازی، مقاومت و شناخت تهدیدات استفاده کند، طبیعی است که به نتایج و مطلوبیت‌های بیشتری برای کنترل سازوکارهای تهاجمی آمریکا در محیط منطقه‌ای نایل می‌شود.

ابراهیم متقی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها