در دو سال اول زندگی در خانه 40 متری اجارهای زندگی کردند، هر چند شرایط زندگی برایشان سخت بود و مجبور شده بودند بیشتر کار کنند تا دخلوخرجشان با هم بخواند، اما عشق و علاقه میان آنها یک لحظه هم کمرنگ نشده بود. هر روز و ماه و سال که میگذشت، شادی مینو و فرشاد بیشتر میشد. با آمدن یلدا کوچولو، عشق و علاقه میان آنها بیشتر و بیشتر شد. خانوادههایشان با دیدن نوهشان، کمکم اختلاف و درگیری گذشته را فراموش کردند و رفت و آمدهایشان را با فرزندان خود از سر گرفتند.
با ایجاد این ارتباط، خوشی و شادی میان این زوج رونق بیشتری گرفت. شاید هیچ وقت فکر نمیکردند یک روز آنها نیز مثل زوجهای دیگر پایشان به دادگاه خانواده باز شود. ماجرای تلخی زندگی این زوج، چندی پیش زمانی رقم خورد که فرشاد به پیشنهاد یکی از دوستانش تصمیم گرفت عضو یک گروه تلگرامی شود و همین موضوع باعث شد سیاهی بر زندگیشان سایه بیندازد، شادی رنگ ببازد و فضای خانه برای آنها و دختر کوچولویشان تلخ شود. هر شب را با جنگ و دعوا به پایان میرساندند. کابوسهای شبانه لحظهای از وجودشان دور نمیشد. در یک لحظه شادی این چند ساله رنگ غم گرفت. مینو پایش را کرده بود در یک کفش که دیگر نمیتواند با مردی که به او دروغ میگوید و ساعتها با دختر مدیر شرکت در حال چت کردن است، ادامه دهد. دیگر نمیتوانست به حرفهای پوچ شوهرش که تا دیروز به آن اعتماد داشت، توجه کند. آخر هم کار خودش را کرد. چمدان را برداشت، لباسهای خود و دخترش را همراه مدارک در آن گذاشت و با سوار شدن به یک تاکسی، خانه را به مقصدخانه پدری ترک کرد.
زمانی که شوهرش به خانه آمد، خبری از او و دخترشان نبود. سکوت فضای خانه را پر کرده بود. چند بار صدایشان کرد و جوابی نشنید. برگهای روی کمد دیواری چسبیده بود که روی آن نوشته بود، ما برای همیشه این خانه دروغ و بدون عشق را ترک میکنیم و فردا روز دادگاه است. تو را آنجا میبینم. فرشاد با دیدن این برگه و خواندن آن شوکه شد. اشک روی گونههایش جاری شد. سراسیمه به سمت تلفن رفت و چند بار به گوشی همسرش زنگ زد، اما هر بار این پیام را شنید که مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد.
روز دادگاه در محل کارش حاضر نشد و با برداشتن دادخواست از خانه بیرون رفت و به سرعت رانندگی کرد تا در زمان تعیین شده در دادگاه حاضر شود و بعد از طی مسافتی مقابل ساختمان دادگاه خانواده رسید.
پلهها را طی کرد و وارد سالن طبقه سوم شد. همان جا همسرش را دید. به سمتش رفت تا شاید راضیاش کند. هر چه میگفت اشتباه کرده و نمیخواهد زندگیاش از هم بپا شد، بیفایده بود. زن پایش را در یک کفش کرده بود که جز طلاق چیزی نمیخواهد.
در جریان این جنگ و جدل بود که منشی دادگاه خانواده در حالی که پوشهای سبز رنگ به دست داشت، از اتاق بیرون آمد. نام زن و مرد جوان را صدا کرد و آنها را به داخل اتاق قاضی فراخواند. زن و شوهر با شنیدن نام خودشان وارد اتاق شدند.
قاضی، نیمنگاهی به آنها و پرونده انداخت و بعد ادامه داد: شما فرزند کوچکی دارید. چطور میخواهید بدون توجه به زندگی او از هم جدا شوید؟ چرا به آینده او فکر نمیکنید؟ جوان هستید و فقط پنج سال از زندگی مشترک شما گذشته است. چطور میخواهید زندگیتان را فراموش کنید و از هم جدا شوید؟
بعد از نصیحت قاضی، زن جوان رشته سخن را به دست گرفت و ادامه داد: آقای قاضی من چطور میتوانم این مرد را ببخشم؟ او به من خیانت کرده است. من و او پنج سال پیش با مخالفت دو خانواده ازدواج کردیم. شب و روز در کنار او کار کردم. مسافرت آنچنانی نرفتم. لباس آنچنانی نخریدم. طلا نخواستم تا بتوانیم پولی پسانداز کنیم و خانهای بخریم تا از مستاجری خلاص شویم، اما این مرد به همه این عشق و علاقه و به زندگی مشترکمان خیانت کرد و به عشقمان پشت پا زد. در این سالها با همه خوبی و بدیهایش ساختم و به خاطر عشق و علاقهام به او دم نزدم و سکوت کردم، اما او به جای این همه عشق و ایثار چه کرد؟ به من خیانت کرد و با دختر کارفرمای شرکتش دوست تلگرامی شد. چطور میتوانم قبول کنم که دوستی او فقط یک اشتباه بوده است. اگر من به او خیانت میکردم، او به من فرصت دوباره برای بخشش میداد.
زن جوان کمی مکث کرد و ادامه داد: مدتی بود او شبها دیرتر به خانه میآمد. زمانی هم که باز میگشت، حال و حوصله حرف زدن با من را نداشت. حتی به دختر کوچولویمان هم توجهی نمیکرد. من به این رفتارش مشکوک شده بودم و زمانی که به وی اعتراض میکردم، مدعی بود که با همکارانش در مورد مسائل کاری، تلگرامی در حال گفتوگو است. اوایل به این رفتارش شک نکردم، اما یک روز که به طور اتفاقی به ماموریت کاری رفته و گوشی تلفن همراهش را در خانه جا گذاشته بود، متوجه شدم پای زن دیگری در میان است. همان جا بود که غرورم شکست و عشق و علاقهام رنگ باخت.
وی گفت: باورم نمیشد شوهرم در حال خیانت به من است. گوشی را که نگاه کردم، دیدم برای او پیامهای تلگرامی عاشقانه از یک زن آمده است. آنها مدتها بود که با هم ارتباط دوستانه داشتند و با هم حرف میزدند، به رستوران میرفتند و مخفیانه همدیگر را ملاقات میکردند. زمانی که شوهرم به خانه آمد و توضیح خواستم، پاسخ درستی نداد و همان جا تصمیم گرفتم به این زندگی پایان دهم و زندگی خودم و دخترم را نجات دهم. من دیگر نمیخواهم با این مرد زندگی کنم و طلاق میخواهم. همه حق و حقوقم را میبخشم و حاضر به بازگشت به این زندگی نیستم.
شوهرش مدام اصرار میکرد که اشتباه کرده و از همسرش میخواست که او را ببخشد، اما زن حاضر به بخشش او نبود.
مرد رشته کلام را به دست گرفت و گفت: من اشتباه کردم. هنوز هم عاشق همسرم، دخترم و زندگیام هستم. باور کنید قصد ازدواج با زن دیگری را نداشتم و ندارم. من با دختر مدیر شرکتمان به خاطر شرایط کاری شرکت، ارتباط پیدا کردم و گمان نمیکردم این ارتباط ساده یکدفعه به عشق پنهانی و دوستی تبدیل شود. با هم به رستوران میرفتیم و شبها که به خانه میآمدم، در تلگرام با هم ارتباط داشتیم. انگار این دوستی تلگرامی مرا شیفته خود کرده و باعث شده بود که از خانه و خانوادهام دور شوم. اشتباه کردم. زندگیام را دوست دارم.
قاضی دادگاه بعد از شنیدن اظهارات طرفین، جلسه دادگاه را به روز دیگری موکول کرد و خواست هر دو نزد مشاور خانواده بروند تا از تصمیمی که برای جدایی گرفتهاند، منصرف شوند.
معصومه ملکی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد