در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
این اسم، شاید به گوش خیلیها ناآشنا باشد؛ اما برای بچههای مدرسه شهید رحیمی روستای نوک جو در نقطه صفر مرز ایران و پاکستان، یادآور عشق مطلق است؛ عشق بیدریغی که قلب شان را میفشارد. دانشآموزان این مدرسه حالا آن روز ترسناک 15 فروردین 1395 را به یاد میآورند. روزی که با وزش گردباد، دیوار مجاور مدرسه که با بارشهای بی امان چند روز قبل نم کشیده بود، کمر خم کرد.
چشمهای تیزبین گنگوزهی و معلمی دیگر به نام عبدالرئوف شهنوازی این صحنه را دیدند و به همین دلیل به سوی دانشآموزانی شتافتند که کنار دیوار بودند. آنها سه دانشآموز را نجات دادند، اما خود زیر آوار ماندند. پای عبدالرئوف در این حادثه شکست، اما حمیدرضا جان داد تا دانشآموزان نازنینش جان داشته باشند.
از کدام برای تان حرف بزنم. میخواهید درباره حسن امیدزاده بگویم، آقا معلم فداکار گیلانی. کیست در گیلان که نام حسن امیدزاده اشک به چشمش نیاورد و دلش را آتش نزند و نداند در 18 بهمن 1376 بر او چه گذشت؟ وقتی بخاری کلاس دوم دبستان مدرسه روستای بیجار سر در شفت آتش گرفت حسن آقا، تن به آتش زد تا دانشآموزانش را برهاند. او همه دانشآموزان را از کلاس خارج کرد، اما در کلاس بسته شد و خودش پشت در ماند؛ آقا معلم دچار سوختگی شدید شد؛ آنقدر شدید که 17 بار تحت عمل جراحی قرار گرفت. 15 سال درگیر عوارض شدید سوختگی بود و سرانجام 28 تیر 91 از دنیای خاکی ما پر کشید تا در دستان معبود آرام بگیرد.
مگر میشود از فداکاری حرف بزنیم و یاد کاظم صفرزاده بماند برای بعد؟! دوشنبه 28 مهر 1393، باران تند و بی امانی بر منطقه ویسیان لرستان میبارید که یکی از دانشآموزان مرکز شبانه روزی عشایر امام جعفر صادق(ع) دچار حادثه شد. از ذهن آقا کاظم گذشت که آموزش و پرورش مراکز شبانهروزی را بر پا کرده تا هیچ دانشآموزی به علت دوری راه محل زندگیاش تا مدرسه، ترک تحصیل نکند. بچههای مردم در این مراکز امانت هستند. آقا کاظم امانتدار بود. به بچهها درس امانتداری میداد. نگران پسرکی شد که پایش جراحت شدید برداشته بود. به همین دلیل با خودرو، همراه دانشآموز مجروح و دو دانشآموز دیگر به سوی بیمارستان حرکت کرد، اما باران رحم نداشت و چنان شدید شد که سیل جان گرفت و خودروی آقا معلم را با همه سرنشینانش ربود و با خود برد. روزهای بعد اجساد هر چهار سرنشین را اهالی لرستان از آب گرفتند و یاد آقا معلم مهربان تا ابد در قلبشان حک شد.
از ایثار حرف بزنیم و نگوییم از معلمهایی که شهید ترور شدند؟ آنها درسشان را نه با گچ پای تخته سیاه که با خون بر پیشانی تاریخ نوشتند. مثل شهید رضا سرگزی، آقا معلم دوستداشتنی مقطع ابتدایی شهرستان قصر قند در استان سیستان و بلوچستان که 29 مهر 1393 به ضرب گلوله تروریستها، شهد شهادت نوشید. مثل شهید عیسی شهرکی زاد از روستای نصیر آباد شهرستان سرباز استان سیستان و بلوچستان که او هم به ضرب گلوله در 11 دی 1393 شهید شد.مثل شهید جواد نوروزی، معلم روستای حیط شهرستان راسک در سیستان و بلوچستان که 26فروردین با پنج گلوله به مقام رفیع شهادت رسید. مثل شهید محمد اسلامی که او هم در منطقه سرباز سیستان و بلوچستان در 5 آبان 1391 با شلیک گلولهای به کاروان رفقای شهیدش پیوست.
فداکاری معلمانه که باشد رنگ و نژاد و مرز نمیشناسد. نمیشود از ایثار حرف زد و نام حمیده دانش را قلم گرفت. او اهل افغانستان و معلم موسسهای در منطقه گلشهر مشهد بود که 16 اردیبهشت سال 89 همراه با مربیان دیگر دانشآموزانش را برای اردویی تفریحی به دره آل در اطراف مشهد برده بود، اما انگار بنا نبود آن روز به خوشی بگذرد و این شد که یکی از بچهها به رودخانه سقوط کرد. خانم معلم 24 ساله بسرعت داخل آب پرید و دخترک را نجات داد، ولی پاهایش در گل و لای کف رودخانه ماند و قلبش برای همیشه از تپش ایستاد.
شمارشان کم نیست معلمانی که جان فدا کردند تا مبادا گزندی به دانشآموزانشان برسد؛ آنها که در این یادداشت نامشان را گفتیم و خاطرهشان را زنده کردیم، اما فقط مشتهای نمونه خروارند از معلمانی که عشق درس میدهند و انسانیت میآموزند و پای عمل که برسد با جان و دل ثابت میکنند به آنچه آموختهاند، تمام و کمال ایمان دارند.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد