اولین باری که دیدم کسی عُق‌زد، هفت ساله بودم. همکلاسی که اسمش را نمی‌دانستیم گوشه حیاط مدرسه استفراغ کرد. دختربچه‌ای لاغر بود با صورتی زرد و گونه‌هایی فرورفته که در عالم کودکی خیال می‌کردم فانتین، مادر کوزت در قصه بینوایان باید شبیه او باشد. چیزی که آن زمان درکش نکردم.
کد خبر: ۱۰۳۸۳۵۸

سال‌های جنگ بود و ما گرچه کوچک بودیم. از آن روز به بعد همکلاسی‌مان دیگر مدرسه نیامد و ما با گوش ایستادن پشت در دفتر معلم‌ها، فهمیدیم پدر نداشت و دو هفته‌ای می‌شد که مادرش از سر نداری، با آب و ویتامین ب،‌ او و سه خواهرکوچکترش را سرپا نگه می‌داشت.

حالا سال‌ها از آن روز گذشته، اما خاطره همکلاسی‌ام آن‌قدر در ذهنم زنده است که هنوز هم گاهی میان بچه‌های محله‌های فقیرنشین چشم می‌دوانم و از خودم می‌پرسم کدام یکی شکمش از آب و ویتامین ب پر شده است یا کدام در حسرت جویدن غذاست؟

تصویر همکلاسی‌ام و آن بچه‌های زرد یک شکل را وقتی از سفره‌های رنگین افطاری در خانه‌های اشراف یا سازمان‌ها و وزارتخانه‌ها می‌شنوم هم، در ذهنم مرور می‌کنم و غمگین می‌شوم از این که هر سال ما اهالی رسانه، همین حرف‌ها را تکرار می‌کنیم و در مقابل هر سال زودتر از سال قبل، مجالس عیش و شکم پرکنی به بهانه افطار بر پا می‌شود و خیلی‌ها به‌روی خودشان نمی‌آورند که شاید ته‌مانده‌های سفره‌های هزار رنگشان، آرزوی گرسنگانی باشد که روزه‌شان، افطار ندارد.

مریم یوشی‌زاده

دبیر گروه جامعه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها