گفت‌وگوی جام‌جم آنلاین با یک قربانی اسیدپاشی که حالا کارگاه معرق دارد

یک قابلمه اسید و 17 ضربه چاقو به خاطر شک!

تقویم زندگی‌اش دو قسمت شده است؛ دو قسمت جدا از هم، روزها و لحظه‌هایی که شبیه هم نیستند. یک قسمت روزهای قبل از 17فروردین 91 است؛ یعنی تمام آن روزهایی که محسن یک زندگی عادی داشت درست مثل بقیه آدم‌های این شهر، می‌رفت و می‌آمد و حضورش توجه کسی را جلب نمی‌کرد. بخش دوم زندگی‌اش اما از همان صبح روز هفدهم فروردین شروع شده و هنوز هم که هنوز است، ادامه دارد.
کد خبر: ۱۰۳۵۴۰۸

از همان روزی که چهار لیتر اسید روی او پاشیده شد. از همان لحظه‌ای که اسید گوشت و پوست و استخوانش را با هم خورد و سوزاند و درد و رنجی برای او به یادگار گذاشت که خیال تمام شدن ندارد. اسید پنج سال و یک ماه و 21 روز پیش زندگی این مرد را سوزاند ؛ چشم و گوش راستش را برای همیشه از او گرفت و چهره‌ای دیگری به او داد. حالا انبوهی از گوشت و پوست ورآمده جای بینی، ‌لب،‌ چانه و گونه روی صورت او نشسته است؛ چهره‌ای که کمترین شباهتی به روزهای قبل از اسیدپاشی دارد. محسن مرتضوی اما بعد از گذراندن تمام روزهای سخت و پر از درد و رنج این چند سال، حالا دوباره به زندگی سلام کرده‌ است. دست‌هایش با معرق آشنا شده و تلخی گذر زمان را در این آشنایی فراموش کرده است. او یکی از قربانیان اسیدپاشی در کشورمان است؛ مثل بقیه قربانیان از ضعف قوانین مربوط به اسیدپاشی گلایه دارد و با این حال معتقد است قربانیان اسیدپاشی نباید منزوی و خانه‌نشین شوند. با او در فضایی مملو از بوی چوب تازه در کارگاهش به گفت‌وگو نشستیم.

اقای مرتضوی! شما چهره شناخته‌شده‌ای هستید. حداقل حوادث‌خوان‌ها شما را می‌شناسند.

بله، به خاطر این اتفاق پای من هم به روزنامه‌ها باز شد.

قبل از این اتفاق چه کار می‌کردید؟

مثل همه شماها یک زندگی عادی داشتم. هم کار می‌کردم، هم درس می‌خواندم. دانشجوی سال آخر مهندسی شیمی بودم که این اتفاق افتاد. زن و بچه داشتم و خانه‌ام هم شهرری بود.

و بعد از این حادثه زندگی‌تان عوض شد؟

بله، خیلی زیاد. هنوز هم که هنوز است نمی‌توانم درک کنم چطور این اتفاق افتاد. چطور همان آدمی که من چند ماه قبل از حادثه، ضمانتش را کرده بودم از شرکت بیرونش نکنند، روی من اسید پاشید.

اسیدپاش همکارتان بود؟

بله، نظافتچی شرکت بود.

چرا قربانی اسید شدید؟ دلیلش را فهمیدید؟

فهمیدم، اما درک نکردم که چطور می‌شود به این دلیل روی یک نفر اسید پاشید.

چه دلیلی داشت؟

به خاطر توهم و شک. من چون کارمند تشریفات شرکت بودم، در تمام روزهای عید سال 91 شیفت بودم و سرکار می‌رفتم، اما این همکارم مرخصی بود. در آن روزها انگار یکی دیگر از همکاران شرکت که مسئول نگهبانی بود، برای او مزاحمت تلفنی ایجاد می‌کرد، پشت تلفن فوت می‌کرد، به او می‌خندید و... و متاسفانه این فرد فکر کرده بود من آن شخصی هستم که این مزاحمت‌ها را برایش ایجاد کرده‌ام. روز دوازدهم فروردین شیفت من تمام شد و تا شانزدهم مرخصی بودم. صبح روز هفدهم فروردین رفتم سرکار. ساعت 6 و نیم صبح بود. دیدم ایشان مشغول نظافت است. سلام کردم، اما جواب نداد. چون فکر نمی‌کردم مشکل خاصی باشد، رفتم داخل آبدارخانه. دیدم چای هم دم کرده و کارها را انجام داده و همه چی روبه‌راه است. همان موقع که می‌خواستم برای خودم چای بریزم، او رفت داخل حیاط و دوباره برگشت. من پشتم به او بود و نمی‌دیدمش.

فقط یک لحظه شنیدم صدایم زد و گفت: من تو را می‌کشم وشروع کرد به فحاشی. تا من برگشتم دیدم یک قابلمه اسید پاشید روی صورتم... البته اولش حتی یک ذره هم فکر نمی‌کردم اسید باشد. فکر کردم آب‌جوش روی من ریخته. گفتم داری چکار می‌کنی؟ من دیگر لباس فرم ندارم. الان رئیس می‌آید همه لباس‌هایم را خیس کردی، اما یکدفعه سوختن شروع شد؛ جوری که انگار آتش گرفته باشم. در این گیرودار دیدم پیراهنش را بالا زد و یک چاقو هم درآورد. این را که دیدم صندلی‌ای که آنجا روی زمین بود را برداشتم و گرفتم جلوی خودم تا کمتر ضربه بخورم، اما چون چشم‌هایم می‌سوخت و بسته بودم نمی‌توانستم از خودم دفاع کنم. بعد افتادم زمین، جوری که توی اسیدی که روی زمین ریخته بود، غلت می‌خوردم و چاقو می‌خوردم.

همه جای بدن‌تان را اسید سوزاند؟

شدید. من با 70 درصد سوختگی در بیمارستان بستری شدم. 17 ضربه چاقو به بدن من خورده بود. وقتی همکارانم من را می‌بردند بیمارستان میلاد، روده‌هایم را می‌دیدم.

چه کسی شما را از دست او نجات داد؟

آن موقعی که روی زمین افتاده بودم و داشتم چاقو می‌خوردم، یکی از همکارانم که مسئول فضای سبز بود، از دور درگیری ما را از پشت پنجره دیده بود. من فقط صدایش را شنیدم که آمد مانع دعوای ما بشود و گفت چکار می‌کنید که فرد اسیدپاش، باقیمانده اسید را که درقابلمه بود روی صورت او هم پاشید و رفت .

از آن لحظات چه چیز دیگری یادتان مانده؟

جز درد وحشتناک هیچ چیزی. او با چهار لیتر اسید زندگی‌ام را سوزاند. زخم‌های من واقعا عمیق بود. آن‌قدر درد داشتم که مثل یک مار دور خودم می‌پیچیدم. بعد هم که همکارانم من را رساندند بیمارستان. من تا بیمارستان به هوش بودم، اما آنجا که رسیدم به کما رفتم و تا مرداد در کما بودم. الان این لکنت‌زبانی هم که دارم به خاطر همان دوره‌ای است که در کما بودم، اما این تازه اول ماجرا بود. بعد از به هوش آمدنم بود که تازه جراحی‌ها شروع شد. در این چند سال من چند تا جراحی کرده باشم خوب است؟

چند تا؟

من 92 بارعمل جراحی شده‌ام. شوخی نیست 92‌بار تا عمل جراحی. یادم هست قبل از این ماجرا وقتی هنوز سالم بودم، یک عمل جزئی روی پایم انجام دادم، اما برای همان عمل کوچک کلی قصه داشتیم تا آماده بشوم و دوباره سرپا بشوم و... اما الان دیگر عمل جراحی برایم آن‌قدر عادی شده که انگار جزئی از زندگی روزمره‌ام است. صبح می‌روم دکتر، دکتر می‌گوید الان می‌توانی بستری بشوی می‌گویم بله! زنگ می‌زنم به خانواده‌ام اطلاع می‌دهم و بعد عمل می‌شوم.

قبل از این‌که این ماجرای اسیدپاشی برای خود شما پیش بیاید، درباره این اتفاق چیزی شنیده بودید؟

بله، توی روزنامه‌ها ماجرای آمنه را خوانده بودم. داود روشنایی را شنیده بودم. ماجرای اسیدپاشی معصومه را می‌دانستم. همیشه هم این سوال توی ذهنم بود که آخر چطور یک نفر می‌تواند خودش یک نفر دیگر را به جرمی متهم کند، خودش حکم ببرد و خودش حکم را اجرا کند. همیشه فکر می‌کردم چطور اسید را به عنوان مجازات انتخاب می‌کنند.

شما اولین قربانی اسیدپاشی نبودید.آخرین‌اش هم نیستید. فکر می‌کنید چرا این جرم تکرار می‌شود؟

چون این کار مجازات خوبی ندارد. جرم اسیدپاش‌ها اصلا با مجازاتی که می‌شوند، برابری ندارد. یعنی قانون اسیدپاشی بازدارنده نیست. باید بازنگری شود و تا قانون درست نشود این داستان ادامه دارد.

از متهم پرونده خودتان خبر دارید؟

جالب است بدانید مجازاتش سه سال و نیم حبس بود که الان تمام شده، دیه پنج تا انسان کامل که ندارد بدهد و همین‌طور در زندان مانده و قصاص چشم و گوش راست هم هنوز انجام نشده. یعنی یک سال و خرده‌ای است که این حکم قصاص تائید شده، اما کسی انجامش نمی‌دهد. خودم هم نمی‌دانم چرا. به من می‌گویند مصاحبه نکن تا ما قصاص را انجام بدهیم.

کدام زندان است؟

رجایی‌شهر.

اسید را از کجا تهیه کرده بود؟

در جلسات دادگاه گفت روزی یک لیتر از بازار ناصرخسرو می‌خریده و به جای ظرف غذایش می‌آورده شرکت. یعنی در آن چهار روزی که من مرخصی بودم او هر روز اسید می‌خریده اما یک لیتر، یک لیتر.

چطور شد معرق را شروع کردید؟

سال 93 بود که من با موسسه نیکوکاری آشنا شدم. در این موسسه یک استاد خیلی خوبی هست به اسم استاد پروین خالقی که واقعا دلسوزند. به کمک ایشان معرق را یاد گرفتم. من قبل ازاین ماجرا هیچ سررشته‌ای از هنر نداشتم. هیچ مهارتی نداشتم، اما بعد از یک ترم دوره دیدن، با همکار و شریک فعلی‌ام که ایشان هم معلولیت مادرزادی دارند و معرق کار می‌کنند، استارت شروع یک کار جدید را زدیم.

عکس‌های قدیمی‌تان را دارید؟ می‌بینید؟

بله، دارم همیشه همراهم است. بعضی وقت‌ها نگاه می‌کنم، اما حالا دیگر با چهره‌ام کنار آمده‌ام. سخت است نمی‌شود انکار کرد، اما نباید به خاطر ‌این تغییر چهره توی خانه نشست.

مینا مولایی

جام‌جم آنلاین

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها