روایتی از زندگی زینب نوروزی کارآفرینی که می‌خواهد سوزن‌دوزی بلوچ را زنده نگه دارد

سوزن‌به‌دست‌های قاسم‌آباد

قصه زینب و دخترانِ سوزن‌دوزش، حکایتِ پرغصه سوزن و چشم است. مشقتِ کار آنجاست که برای سوزن‌دوزی بلوچ، سوزن باید از پشت پارچه وارد شود؛ یعنی چشم‌ها فایده‌ای ندارند، این احساس است که باید با ریتم فرورفتن سوزن در دل پارچه، هدایت رنگ‌ها و طرح‌ها را قبول کند. اما چشم که باز است، می‌بیند. چشم که باز است و آن چه را دیده، به یاد می‌آورد. چشم که باز است و در نورِ کمِ کارگاه سوزن‌دوزی زنان بلوچ، دنبال آینده می‌گردد؛ آینده‌ای که گاه در غبار بی‌توجهی‌ها گم می‌شود و گاه در فلقِ همدلی ها، رنگِ صبح به خود می‌گیرد.
کد خبر: ۱۰۲۹۵۹۲
سوزن‌به‌دست‌های قاسم‌آباد

از قاسم‌آباد تا کلِ ایران

هنوز صبح نرسیده که زینب نوروزی از خانه بیرون می‌زند. کجا؟ «می‌روم کتابخانه مهتاب. این کار هر روزم است. از بچگی دوست داشتم وسط کتاب‌ها باشم و چند سال پیش بالاخره خدا این آرزو را برآورده کرد.» در همین مسیر رفتن است که به کار روزانه فکر می‌کند. اندکی از صبح نگذشته، دختران مهتاب به کارگاه سوزن‌دوزی‌شان می‌آیند. کجا؟ خانه‌ای در دهِ قاسم‌آباد بمپور، جایی که به زور روی نقشه دیده می‌شود، اما آوازه‌اش را همین دختران و مادرِ معنوی‌شان یعنی مهتاب به چهارگوشه دنیا برده است: « من سوزن‌دوزی را از سوم ابتدایی شروع کردم پیش عمه‌ ام و شانس آوردم اینجا این کار را یاد گرفتم، چون عمه ام، مهتاب نوروزی، یکی از بهترین سوزن‌دوزهای بلوچ بود.» هنوز هم هست. خیلی‌ها در ایران و دنیا، سوزن‌دوزی بلوچ را تا دیروز با نام مهتاب سوزن‌دوز و این روزها با نام زینب نورزی و کارگاهش می‌شناسند؛ دخترِ جوانی که در سینه، رازِ یکی از قدیمی‌ترین صنایع‌دستی ایران را می‌داند و نگذاشته چون آواهای موسیقی مقامی قومش به زیر خروارها خاک برود، چون از آن راهی ساخته برای کار و کارآفرینی و تپیدنِ نبض این هنر: «سال 86 بود اگر اشتباه نکنم که با 35 نفر از خانم‌های سوزن‌دوز روستا، یک تعاونی تشکیل دادیم و حالا کارگاه مان، نزدیک به 150 نفر سوزن‌دوز دارد.»

نشستن پای پارچه

کلید در، درِ کتابخانه می‌چرخد و بوی کتاب‌ها او را در بر می‌گیرند. خاطرات گذشته، هر روز همین‌طور برای زینب تازه می‌شوند: «آن روزها، مهتاب فقط فامیل من نبود، همه کسم بود. حرف‌هایش خیلی رویم تاثیر داشت. مدام می‌گفت اگر من نباشم می‌خواهی چه کار کنی و یک‌جوری داشت من را آماده می‌کرد برای این که روی پای خودم بایستم. حس حسادتم را هم تحریک می‌کرد. مدام از سوزن‌دوزی‌های دخترش تعریف می‌کرد تا من بنشینم پای پارچه و بیشتر و بیشتر بدوزم. دست آخر هم همین‌ها کار خودش را کرد، حمایت پدرم هم بود. از این دو نفر یاد گرفتم باید کاری کنم اگر مهتاب نبود، سوزن‌دوزی بلوچ می‌مرد.»

جایگاه سوزن‌دوزی بلوچ کجاست؟

آرمان‌ها برای آدم‌های ترسو، خاطره می‌سازند و برای آدم‌های عاشق، هدف. زینب از همان روزها دستش را برای کاری بزرگ گرم کرد؛ سر پا نگه داشتن هنر اصیل سوزن‌دوزی بلوچ و آموزش آن برای بقا و استمرار این حرفه: «در همین کتابخانه روستا، ما کتاب‌های زیادی درباره هنرهای مختلف کشور داریم اما در مورد سوزن‌دوزی، کم کار شده. به همین علت، زنده نگه داشتنش همیشه برایم یک قانون بوده است. سوزن‌دوزی بلوچ آن هم در روزهایی که سوزن‌دوزی افغانی آن قدر وارد بازار ما شده که تشخیصش دیگر کار هرکسی نیست، نیاز به یک جایگاه مشخص دارد و این کار من است. وقتی مسئولان، فلان سفال تاریخی استان را به عنوان بهترین نمونه سفال کشور معرفی می‌کنند، اما سوزن‌دوزی بلوچ به عنوان بهترین سوزن‌دوزی معرفی نمی‌شود، یعنی ما هنوز کار داریم، باید به جای آنها، خودمان به این هنر اهمیت بدهیم و نگذاریم با کپی کاری و مدل‌های تقلبی، جایگاه کار اجدادمان نادیده گرفته شود.»

در بوی کتاب‌ها

در فاصله همین حرف ها، کودکان می‌آیند و از زینب، سراغ کتاب‌های تازه را می‌گیرند. سعه صدر دارد در برخورد با آنها. می‌گوید راه‌اندازی یک کتابخانه در روستایی که رنگ و بوی مطالعه به خود ندیده، هم روی مردم محلی تاثیرگذاشته و هم روی خودش: « من از اول به کتابخانه علاقه داشتم، اما راستش در جریان علم کتابداری نبودم. حالا که روند تخصصی این کار را هم یاد گرفته‌ام، حیفم می‌آید نیمه‌کاره رهایش کنم. اگر بگذارمش کنار، دلم برایش تنگ می‌شود.» نفسی چاق می‌کند از عطرِ خاک و بوی عطف کتاب‌ها و ادامه می‌دهد: «اگر من از این کتابخانه بروم، دیگر یک دلسوزی پیدا نمی‌شود که جایم را بگیرد و آن همه زحمت به باد می‌رود.» اما تنها اینها نیست. کتابخانه برای او یادآور مهتاب است، یادآورِ بچگی و عشقِ او به آزادی‌ای که در خانه مهتاب کرد: «کتابخانه برایم مثل خانه مهتاب است. احساس می‌کنم مثل همان موقع می‌توانم بروم هر جایی که دلم خواست و کتاب بخوانم. این را نباید از بچه‌های قاسم‌آباد محروم کرد.»

هیچ توقعی برای حمایت نداریم

در راه برگشت به کارگاه سوزن‌دوزی، از مشقت‌های کار می‌گوید، از این که وقتی نخواهی تن به دلال و افغانی دوزی بدهی، چه راه سختی را پیش گرفته‌ای: «‌برایم فرقی نمی‌کند مخاطبم که باشد، رقیب باشد یا همکار، سوزن‌دوز باشد یا فروشنده. حرفم این است که سوزن‌دوزی باید به شکل اصیلش دوخته و فروخته شود، اما آنها باز کار خودشان را می‌کنند. بروید بازار زاهدان را ببینید. بروید، هدیه‌ای که به وزیر داده شده را ببینید. از متخصصان پرس‌و‌جو کنید، آن موقع متوجه می‌شوید چقدر وضع نگران کننده است و متاسفانه هیچ حمایتی هم نیست.» می‌پرسم مگر از کسی توقع حمایت دارد؟ جوابش مثل دختران بلوچ، دندان شکن است: «هیچ توقعی برای حمایت نداریم و همین قدر که کارشکنی نکنند، خوب است. ما خودمانیم و خودمان.» آفتاب در قاسم‌آباد غروب کرده و هرم گرما هنوز ادامه دارد. زینب، درِ کارگاه را می‌گشاید و دختران و زنان سوزن‌دوز با صدای بلند سلامش می‌کنند.

مهتاب سوزن‌دوز که بود؟

با این که زینب نوروزی ده سالی می‌شود مستقل از مهتاب نوروزی مشغول فعالیت در حوزه سوزن‌دوزی است، اما یادِ آن زن در خلال گفت‌وگو مدام زنده می‌شود. مهتاب، بانوی سوزن‌دوزی ایران بود؛ زنی که سال 91 و درست زمانی که بتازگی آفتاب لطف سازمان میراث‌فرهنگی بر او تابیده بود و به‌یمن زحمت روزنامه‌نگاران، دفترچه بیمه‌ای دریافت کرده بود، غروب کرد. از آن زمان زینب، عنان کار سوزن‌دوزی بلوچ‌ها را در جنوب‌شرقی کشور به‌دست گرفت و یک‌تنه به جنگ مشکلات و بروکراسی حاکم بر سازمان رفت و حالا خود به‌تنهایی به عرضه هنر سوزن‌دوزی خود و شاگردانش در قالب دختران مهتاب پرداخته است. برای آنها که خاصه از پیگیران صنایع‌دستی کشور هستند اما مهتاب یک نامِ کاملا آشناست؛ هنرمندی که از دورترین و محروم‌ترین روستای کشور، صدای هنری زنانه، سنتی و در عین حال تاثیرگذار را به گوش دربار پهلوی رساند و بعدها در دولت‌های پس از انقلاب، توانست تصویرِ این هنر در حال احتضار را به گوش فرهنگستان هنر برساند. نکته عجیب زندگی 78 ساله این زن، این بود که وصلتش را با سوزن و پارچه جشن گرفته بود و هیچ گاه ازدواج نکرد.

کتابخانه‌ای به یاد مهتاب

مهتاب تا وقتی زنده بود، برای اهالی روستای قاسم‌آباد، منشا خیر بود و وقتی رفت، کتابخانه‌ای از خود برای روستاییان به ارمغان گذاشت که آوازه‌اش امروز در کل استان سیستان و بلوچستان می‌چرخد. در فروردین ماه 90 او زمینی را که در روستا داشت برای ساخت کتابخانه اهدا کرد. افراد مختلفی پیشقدم شدند تا این گشاده دستی زنِ بلوچ بی‌پاسخ نماند. حمایت ها، کم و بیش صورت گرفت و حتی چند انجمن هم به میدان آمدند تا در نهایت تیرماه داغِ دو سال بعد، درهای کتابخانه با مدیریت زینب نوروزی به روی همه باز شد. حالا او می‌گوید این کتابخانه دیگر فقط مخصوص کودکان نیست و خانواده‌ها هم گاهی می‌آیند و کتابی را به امانت می‌برند: «‌الان که چهار سال از افتتاح کتابخانه گذشته، وضع خیلی فرق کرده است. ما برای مدارس کتاب می‌بریم و منتظر نمی‌مانیم آنها بیایند و درخواست بدهند. البته بزرگسالان روستا هم می‌آیند و درخواست کتاب دارند. ما هم سعی کرده‌ایم یک سری برنامه محلی برگزار کنیم و به نوعی سرگرمی ایجاد کرده باشیم.»

سعید برآبادی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها