ارادتش به همسرش «ملیحه» خانم آنقدر زیاد است که مدام از او حرف میزند و در شعرش هم این نام جاری است.
با او در این گفتوگو از رابطهاش با همسر و فرزندانش پرسیدیم. آنقدر همسرش را دوست دارد که در پایان گفتوگو گفت حالا که حرف «ملیحه» است، عکس جفتمان را کار کنید. ما هم از پیشنهادش استقبال کردیم.
اکسیر فردا همزمان با شب مبعث رسول اکرم(ص)، تازهترین مجموعه طنز خود را با نام «دنگول» در شهرش آستارا رونمایی میکند. مشروح گفتوگو را در ادامه بخوانید.
شما یکی از معدود شاعرانی هستید که در شعرهایتان از همسرتان «ملیحه» نام میبرید. به نظر میرسد آدم همسردوستی هستید.
یک انسی میان من و ملیحه است. من یک همدم حقیقی دارم که در شعر از ایشان به عنوان همکارم استفاده میکنم؛ هم درباره شعرها نظر میدهد و هم در شعرها از او نام میبرم. ما هیچ مسالهای را از هم پنهان نمیکنیم. خدا رحمت کند، عمران صلاحی یک وقتی میگفت این اخلاق شما را میستایم، چون شما همهجا با خانمتان هستید. به او گفتم در تهران کمتر دیدهام کسی با همسرش در محافل باشد. او هم گفت آن عده از معشوقههایشان میترسند! برخی نه نام همسرشان را در شعر میبرند و نه با همسرشان در یک محفل دیده میشوند. برخی کارگاههای شعر سرشار از حرف و حدیث است چون هر شاعری یک کیفکش دنبالش دارد، در حالیکه زنش را در خانه برای آشپزی و بچهداری پنهان کرده و چون به خلوت میرود آن کار دیگر میکند. بعد همان عده مصاحبه میکنند بحران مخاطب داریم و تازه چیزی هم از وزارت ارشاد و جامعه ادبی طلبکارند که سانسور جلوی ذوق خدادادی ما را میگیرد. درحالی که نمیدانند اگر در شعر صداقت و روح عالی انسانی نباشد، هیچوقت بر دل نمینشیند. وقتی محافل عشقولانه خود را به شعر تبدیل میکنند، وقتی با یک نگاه تمام اعتقاداتشان را از دست میدهند و نمره را به جمال به جای کمال میدهند، نتیجه همین میشود که: «دلبر جانان من، برده دل و جان من». زمانی گفتم بیایید به جای این ضمیر مفلوک دوم شخص مفرد مونث از محیطزیست بنویسید، مرا مسخره کردند و گفتند اکسیر میگوید شعر عاشقانه تعطیل؛ در حالیکه من هرجا نامی از ملیحه بردهام شدیدترین عشقم را بیان کردهام. شما از تهران به صورت تصادفی زنگ بزنید به هر خانهای در آستارا، همه خواهند گفت همهجا اکبر اکسیر و همسرش ملیحه، با هم هستند و ما از این با هم بودنها نهایت استفاده را بردهایم.
فرزند هم دارید؟
دو فرزند و یک نوه دارم. نوهام کلاس سوم است. یک نوه هم در راه دارم. ما پیرمرد و پیرزنهایی هستیم که منتظریم نوهها بیایند ما را به خانه سالمندان ببرند! در یکی از شعرهایم نوشتم: «پدر که رفت، حیاط خانه ورم کرد، درخت توت پرید، حوض عکس یادگاری شد، و ما یک پراید خریدیم، و مجبور شدیم ششمین عضو خانواده خود را به خانه سالمندان ببریم!» این قصه دردناک آپارتمانسازی است که مادربزرگها و پدربزرگها را ناچارند ببرند خانه سالمندان، چون پراید پنج نفر ظرفیت دارد.
در خانه هم همینطور بگو بخند و شوخ هستید؟
شدیدا. اولین شوخیهایم با خانواده است. یکدفعه نصف شب میخندم، ملیحه با اضطراب از خواب میپرد و میپرسد چه شده، برایش تعریف میکنم. او هم کلی میخندد و بعد نصف شبی تلفن میزند به عروسش و آنها را هم میخنداند. خنده در خانواده ما ارثی است.
اهل ورزش هم هستید؟
اگر نگویم در سطح کشوری، اما در سطح استان قهرمان دوومیدانی بودم. چون از وقتی استخدام شدم، از دست طلبکارها فرار میکردم. همینطور چشم بسته تا چهارراه شهرمان میتوانم بدوم، بدون اینکه به مانعی بربخورم. چون هرجا برسم حتما یکی پیدا میشود که به او بدهکارم. خدا به عمر دولتها بیفزاید که مرا بدهکار بار آوردند تا سوژه برای طنز داشته باشم. در عمرم یک بار ده میلیون تومان به من ارث رسید در خانه ما دعوا شد. من با ملیحه، ملیحه با بچهها، خلاصه اوضاعی شد. مانده بودیم چه کنیم. منی که یک میلیون ندیده بودم با این پول چه باید میکردم؟ آنقدر دعوا کردیم که پول را گم کردم!
سجاد روشنی - دبیر صفحه آخر جام جم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد