یک سرقت عاشقانه

یکی از وجوه شاخص مجموعه‌های تلویزیونی نوروز امسال، بهره‌گیری از فضاهای جدید و بردن داستان به جایی دور از آپارتمان‌های شهری است.
کد خبر: ۱۰۱۶۱۹۰

کاری که علی خودسیانی و حسین سهیلی‌زاده در سریال «مرز خوشبختی» انجام داده و نیمی از قصه خود را به شهر محلات برده و مخاطبان را با لوکیشنی جذاب و تماشایی روبه‌رو کرده‌اند. این امر از یک سو باعث طراوت بیشتر داستان شده و از سوی دیگر نیز بخشی از جاذبه‌های توریستی یک شهر را به تصویر کشیده است.

کمدی با مایه‌های فانتزی

علی خودسیانی را می‌توان در زمره فیلمنامه‌نویسان علاقه‌مند به کمدی با مایه‌های فانتزی قرار داد که در کارنامه تلویزیونی‌اش تعداد زیادی از این دسته آثار به چشم می‌خورد. برای نمونه هم می‌توان به نوعی دیگر، دنیای شیرین و خواستگاران اشاره کرد که در هر یک از آنها رگه‌های پررنگی از فانتزی در کنار کمدی مشاهده می‌شود که در مرز خوشبختی هم می‌توان ردپای آن را دنبال کرد. امیر فوق‌لیسانس مهندسی با وجود داشتن مدرک و تخصص به دنبال کار به هر دری می‌زند در حالی که با دختری به نام بهار نامزد کرده است. او که با برادر بهار (حمید) دوستی قدیمی‌ای دارد، تحت تاثیر وسوسه‌های او و نیز برای از دست ندادن بهار دست به سرقت 20 کیلو طلا از مغازه مظفر (صاحبکار حمید) می‌زنند و پس از آن وارد ماجرای پیچیده‌ای می‌شوند. خودسیانی در نگارش این سریال به دلایل مختلف کار سختی را پیش روی خود داشته که مهم‌ترین آن تکراری بودن داستان و آشنایی مخاطب با نمونه‌های مشابه‌اش در سال‌های گذشته بوده است. به همین دلیل هم خودسیانی فضای داستان را به سمت فانتزی برده و قصه را از یک درام اجتماعی جدی دور کرده است.

مقدمه چینی مفصل، اما لازم

در یک سریال 15 قسمتی عملا جای چندانی برای مقدمه‌چینی زیاد باقی نمانده و قصه به‌گونه‌ای طراحی می‌شود که خیلی زود به نقطه عطف اصلی برسد، اما در مرز خوشبختی مدت زمان نسبتا زیادی صرف معرفی شخصیت‌های اصلی و مشکلات و دغدغه‌هایشان شده تا در نهایت به نقطه عطف مورد نظر (سرقت شبانه طلاهای مظفر) برسد. این امر با وجود کند شدن ریتم کار در برخی جاها، لازم بوده تا مخاطب هر چه بیشتر به امیر به عنوان شخصیت‌محوری کار نزدیک شود. برای مثال می‌توان به مراجعه مکرر او به شرکت‌های مختلف برای مصاحبه کاری اشاره کرد که موفق نشدنش در آنها توجیه نسبتا مناسبی برای وسوسه شدنش به حساب می‌آید. همین طور برخورد سرد پدر بهار با او که همواره خطر برهم‌خوردن نامزدی‌اش را به امیر گوشزد می‌کند.

عنصری به نام تصادف

بسیاری از فیلمنامه‌نویس‌ها در مواقع ضروری و بحرانی پای عنصر تصادف را به داستان خود باز کرده و از آن برای گسترش داستان و باز کردن گره‌های آن بهره می‌گیرند. خودسیانی در اینجا از این عنصر به عنوان نقطه عطف استفاده کرده و نیمه دوم داستان خود را بر این پایه شکل می‌دهد.

امیر در بازرسی اتوبوس، ساک حاج علی را برداشته و ساک طلاها را جا می‌گذارد. به این ترتیب قصه وارد فاز تازه‌ای شده و شخصیت‌های اصلی برای رسیدن به طلاها در برابر شخصیت‌های دیگری همچون: حاج علی، فرشته و مجد قرار می‌گیرند. این ترفند ساده و قدیمی در این مجموعه تلویزیونی بخوبی جواب داده و موفق عمل کرده است که بخش مهمی از آن به مهارت و تجربه نویسندگی خودسیانی بازمی‌گردد.

تیپ ـ شخصیت‌های آشنا با چاشنی فانتزی

کمدی ـ فانتزی‌ها با توجه به مولفه‌هایشان دست فیلمنامه‌نویس‌ها را در شخصیت‌پردازی باز گذاشته و جای مانور زیادی را در اختیارشان قرار می‌دهد. در مرز خوشبختی هم در خلق شخصیت‌ها که خصوصیات تیپیک پررنگی دارند، از این عناصر بهره زیادی گرفته شده است. برای مثال می‌توان به امیر اشاره کرد: یک نخبه دانشگاهی که در رشته خود تخصص بالایی دارد، اما در مهارت‌های اجتماعی ضعیف و آسیب‌پذیر به نظر می‌رسد. خودسیانی در خلق این شخصیت از کلیشه‌ها بخوبی بهره گرفته و آن را با لایه‌های درونی شخصیت تلفیق کرده است. یکی از این کلیشه‌ها، استفاده از عینک شیشه گرد با بندهای نه‌چندان متعارف به دسته‌های آن است که بخوبی روی شخصیت امیر نشسته و ساده‌دلی او را برجسته‌تر کرده است، اما در نقطه مقابل می‌توان به اشتهای عجیب و غریب امیر و ولع نه‌چندان خوشایندش به خوردن غذا اشاره کرد که چیزی به این شخصیت اضافه نکرده است. حمید هم تیپ آشنای جوان شوخ و کمی عصبی طبقه متوسط است که برای یک‌شبه پولدار شدن نقشه‌های مختلفی می‌کشد. او به نسبت دیگر شخصیت‌های اصلی از لایه‌های بیشتری برخوردار بوده و کنشمندی‌اش موتور داستان را به حرکت در می‌آورد. روند متنبه‌شدن او بابت سرقت طلاها هم خلق‌الساعه و به سرعت نبوده و می‌توان آن را از نقاط قوت این شخصیت به حساب آورد که باورپذیرترش می‌سازد. حاج علی مهم‌ترین شخصیت قطب مثبت کار است که خودسیانی پیشینه خوبی برایش تدارک دیده که برای مثال می‌توان به شهادت همسر و فرزندش در حادثه منا اشاره کرد. صبر را می‌توان مهم‌ترین وجهه شخصیت او دانست که بخوبی در رفتار و برخوردهایش عیان بوده و برای مخاطب هم باورپذیر به نظر می‌رسد. مجد دیگر شخصیت مهم داستان است که بخش مهمی از بار کمدی کار هم به دوش او انداخته شده است. مرد جوانی که به لحاظ عقلی در نوجوانی مانده و به عنوان کارگر ساده گلخانه علاقه‌ای قلبی هم به فرشته صاحبکارش دارد. پیدا شدن طلاها توسط مجد و برداشتن آنها و آمدن به تهران برای فروختنشان، نقطه عطف قسمت‌های پایانی مرز خوشبختی را رقم زده که قصه را به سمت نقطه اوج می‌برد.

عادات سهیلی‌زاده در انتخاب بازیگر

در سریال‌های حسین سهیلی‌زاده به چند عامل مشترک برمی‌خوریم که یکی از آنها بهره گرفتن از بازیگران جوان تازه‌کار و نه‌چندان شناخته شده است که عموما هم بازی‌های خوبی را در سریال‌های یاد شده به نمایش می‌گذارند، اما در مرز خوشبختی شاهد این اتفاق نبوده و نقش‌های اصلی به بازیگرانی واگذار شده که پیش از این هم سابقه حضور در آثار مختلف تلویزیونی و سینمایی را داشته‌اند. امیرحسین آرمان که نقش اول سریال «پریا» ساخته همین کارگردان را به عهده داشته، انتخاب پرریسکی برای نقش امیر با توجه به تیپیکال بودنش است. با این حال آرمان بخوبی از پس این نقش برآمده و با تسلط روی میمیک چهره، لحظات کمیک خوبی را رقم زده است. بخصوص در پلان‌های دونفره‌اش با پوریا پورسرخ که گیج و منگی‌اش در تضاد با زبر و زرنگی حمید قرار می‌گیرد. پورسرخ هم با وجود آن که پیش از این هم در نقش‌هایی مشابه این ایفای نقش کرده، حضور گرم و راحتی داشته و لحظات شیرینی را برای مخاطبان کار خلق
کرده است.

مهدی سلوکی نیز در نقش یک روحانی طلبه موفق عمل کرده و آگاهانه به یک بازی درونگرا روی آورده است. سروش جمشیدی که سال گذشته با نقش قیمت در برنامه دورهمی به شهرتی عظیم دست پیدا کرد در نقش مجد به یک بازی برونگرا و تا حدود زیادی اغراق‌شده متوسل شده است که در بسیاری موارد بیش از اندازه به نظر رسیده و از نقش بیرون می‌زند. بخصوص اغراق در میمیک چهره که بخصوص در نماهای درشت به اصطلاح تو ذوق زده و مخاطب را اذیت می‌کند.

تلفیق موفق کمدی موقعیت و کلامی

در کمدی‌های تلویزیونی عموما از هردو شکل کمدی (کلامی و موقعیت) بهره گرفته شده و در طول داستان از این دو برای شکل دادن به شوخی‌ها استفاده می‌شود. خودسیانی هم در مرز خوشبختی از این فرمول بخوبی بهره گرفته و شوخی‌های نسبتا جذابی را بر این اساس شکل داده است. برای نمونه می‌توان به قسمت‌های نخست و برخوردهای میان امیر و صاحبخانه‌اش اشاره کرد که گاه به شوخی‌های خوبی منتهی شده ولو این‌که کلیشه‌ها نقش مهمی در شکل‌گیری آن دارند. از طرف دیگر بیشتر شوخی‌ها حول محور امیر و حمید می‌چرخد که تضاد فراوانی میانشان وجود داشته و خودسیانی به بهترین شکل از آن به نفع کارش بهره گرفته است. برای نمونه تنها کافی است به پینگ‌پنگ کلامی میان این دو پیش از سرقت توجه کنید در حالی که تیغه آهنبر کوچکی در دستان امیر قرار گرفته است! همین‌طور فصل حضور امیر در مسافرخانه‌ای قدیمی که رزروشن رندی داشته و کاملا در تضاد با شخصیت گیج امیر قرار دارد. پخش یکنواخت یکی از ترانه‌های مشهور محسن چاووشی از اتاق یکی از مسافران که دوست صمیمی‌اش کلاهش را برداشته نیز یکی دیگر از همان موقعیت‌های جذاب کمدی است که به شکل ظریفی به قصه سرقت طلاها توسط امیر و حمید پیوند خورده است. شوخی‌های تکرارشونده نقش مهمی در جذب مخاطب دارند که نمونه بسیار خوب آن را در مراجعه امیر به سوپرمارکت بین راه و برخوردش با یکی از قفسه‌های آن شاهد هستیم که یک بار دیگر هم حمید عینا همان را تکرار می‌کند. با این حال شوخی‌هایی که مجد در متن آن حضور دارد، کیفیت لازم را نداشته و گاه بیش از اندازه تکراری به نظر می‌رسد.

محمد جلیلوند

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها