گفت‌وگوی اختصاصی جام‌جم آنلاین با عکاسی که عشق، ‌انتظار، امید و درد مادران شهدای مفقودالاثر را به تصویر کشید

عشق به روایت مادران انتظار

اشاره: مادرند؛ همه این 39 نفر... همه آنهایی که در قاب تصویر روبه‌روی من نشسته‌اند. مادرند و دلشان بند بوده به دل فرزند رشیدی که لباس رزم پوشیده و راه جبهه در پیش گرفته؛ مادرند و مثل همه مادرهای دیگر دعای خیر خوانده‌اند در گوش پسرهایشان. یک کاسه آب پشت سرشان روی خاک کوچه پاشیده‌اند و از همان موقع، از همان لحظه نشسته‌اند به انتظار... انتظار برگشتن عزیزترین عزیزشان. برای این 39 نفر، اما این انتظار خیلی طولانی شده... خیلی یعنی 20 سال، 30 سال، 35 سال... یعنی یک عمر؛ عمری که مویشان را سپید کرده، روی پوست صورتشان چین انداخته و سو از چشم‌هایشان برده.
کد خبر: ۱۰۱۰۸۱۶
عشق به روایت مادران انتظار
چشم انتظاری، میراث این مادرهاست و فاطمه بهبودی هنرمندی است که همه این چشم‌انتظاری‌ها، امیدها، عشق‌ها و درد ورنج‌ها را برای همیشه در قاب تصاویر دوربین‌اش ماندگار کرده است. عکاسی که از سال 86 وارد دنیای خبر و عکاسی مستند شده، با بیشتر خبرگزاری‌های کشور سابقه همکاری داشته و مدتی هم در روزنامه جام‌جم مشغول به فعالیت بوده. بهبودی را حالا نه‌تنها در داخل کشور که در خارج از کشور نیز خیلی‌ها با مجموعه عکس مادران انتظار می‌شناسند؛ مجموعه عکسی که در مسابقه 2015 world press photo شایسته تقدیر شده و مقام اول هفتادویکمین جشنواره بین‌المللی POY (عکس‌های سال جهان) را به دست آورده است.

مادران انتظار از کجا شروع شد؟

فکر می‌کنم همه چیز به دغدغه آدم‌ها برمی‌گردد، هرکسی خودش مسیری را که می‌خواهد برود انتخاب می‌کند. در خاطرات کودکی من جنگ مفهوم غریبی نبود، بازی‌های کودکانه من و نسلی که همسن من هستند پر است از خاطرات جنگ، گفت‌وگوهای خانوادگی ما همیشه حول و حوش همین موضوع بود. با این که سن و سالی نداشتم، اما یادم می‌آید آن روزها شهید می‌آوردند یا بچه محل‌هایمان مفقودالاثر می‌شدند. این یعنی مساله جنگ و دفاع مقدس خارج از فضای ذهنی من نبود، اما قبل از این که سراغ مجموعه مادران انتظار بروم، وقتی هنوز به طور جدی وارد کار حرفه‌ای نشده بودم، اولین کار خبری‌ام را با یک دوربین آنالوگ با موضوع تشییع شهدای گمنام شروع کردم. آن موقع از حدود 90 درصد مراسم تشییع در تهران عکاسی کردم و در این مراسم‌ها بود که برای اولین بار مادران شهدای مفقودالاثر را دیدم. همان موقع جرقه‌ای در ذهن من زده شد که چطور بعد از این که این همه سال که از جنگ گذشته، هنوز پیکر این شهدا به وطن بازمی‌گردد؟ این مادرها چطور این همه سال چشم‌انتظار مانده‌اند؟ این سوال شاید سوال نسل بعد از من هم بود... احساس کردم جواب دادن به این سوال‌ها نیاز نسل جوانی است که جنگ را ندیده... از همان موقع دنبال یک فرصت بودم تا به این موضوع بپردازم... .

و این فرصت کی به شما داده شد؟

سال 92 در مستر کلاس ورلد پرس فتو به عنوان یکی از 12 عکاس نخبه زیر 30 سال انتخاب شدم و قرار شد روی سوژه امید کار کنیم. همان موقع فکر کردم موضوع امید فرصت فوق‌العاده‌ای است تا داستانی از ایران بگویم که کمتر کسی از آن خبر دارد و از همان زمان پروژه مادران انتظار کلید خورد.

مادران شهدای مفقودالاثر را چطور پیدا می‌کردید؟

اصلا کار راحتی نبود... بارها طی عکاسی این پروژه به بن‌بست رسیدم و تنها چیزی که کمکم کرد کمک‌های خود مردم بود. من تک‌تک این مادران را با اطلاعاتی که از مردم می‌گرفتم پیدا می‌کردم. به خاطر همین می‌توانم بگویم پروژه مادران انتظار یک پروژه مردمی است و هیچ مسئول یا ارگانی برای پیدا کردن آنها کمکم نکرد. کم‌کم به این نتیجه رسیدم که این خود شهدا هستند که راه را نشانم می‌دهند.

چطور به این باور رسیدید؟

با شواهدی که دیدم... خب اعتراف می‌کنم در ابتدای کار شاید خودم هم مثل بعضی‌ها به موضوع شهدا و موضوع حی و حاضر بودنشان باور چندانی نداشتم، اما وقتی وارد این جریان شدم، وقتی اثرات این موضوع را در زندگی‌ام دیدم، وقتی خواب یکی از مادران شهید را دیدم، همه این جریان‌ها به من ثابت کرد شهیدان واقعا زنده‌اند و این ادعا حرف نیست، عین حقیقت است.

این باور تاثیری در روند کار شما داشت؟

قطعا داشت. همه اینها باعث شد من این داستان را با جدیت بیشتری ادامه بدهم، به مرور تصمیم گرفتم کار بزرگ‌تری انجام دهم، به شهرهای مختلف ایران سفر کنم، مناطق محروم‌تر، اقوام و ادیان مختلف و بیایم با پروژه مادران انتظار درباره اتحاد مردم کشورم صحبت کنم. همین مردمی که دوران جنگ همه با هم یکی بودند، همه با هم در یک سنگر بودند. موضوعی که به نظرم امروز بشدت جامعه ما نیاز دارد که به آن بپردازیم، مخصوصا برای نسل جدید. این که با این مادران آشنا شوند... بعد از گذشت این همه سال از پایان جنگ، متاسفانه فقط تعداد کمی از آنها زنده هستند.

برای عکاسی به چند شهر کشور سفر کردید؟

15 شهر... از تهران و ورامین و فسا و کاشان گرفته تا اهواز و خرمشهر و ایلام و اردبیل. خیلی شهر‌ها را رفته‌ام و خیلی‌ها را نرفته‌ام. مثلا هنوز سیستان نرفته‌ام. همین طور دوست دارم از مادران شهدای مفقودالاثر عشایر هم عکاسی کنم... فکر می‌کنم همانقدر که کشورما بزرگ است و پر از اقوام مختلفی که همگی شانه به شانه هم در جنگ مقابل دشمن ایستادند، جای یک عکس از هر کدام از این مادران در مجموعه من خالی است... .

اولین مادر شهیدی که تصویرش در دوربین شما ثبت شد، خاطرتان مانده؟

بله مادر شهید بهروز صبوری بود که اصلا رابطه من و این مادر شهید از رابطه کاری فراتر رفت. یک سال بعد از این که از ایشان عکاسی کرده بودم خواب دیدم در فضای همان اتاقی هستم که با هم مصاحبه کردیم. اتاقی که می‌گفت پسرش را در آن بزرگ کرده. گوشه‌ای از این اتاق را ایشان را به شکل زیارتگاه درست کرده بود، هر وقت بی‌تاب می‌شد همین جا گریه می‌کرد. همان بار اولی که من ایشان را دیدم به من گفت: من منتظرم که فقط یک بند انگشت از پسرم برگردد بعد بمیرم، دیگر کاری در این دنیا ندارم. یک سال بعد من خواب دیدم خبر پیدا شدن بهروز را داده‌اند و من سریع خودم را به خانه آنها رسانده‌ام و داخل همان اتاق دنبال مادر شهید می‌گردم، اما پیدایش نمی‌کنم. صبح که بیدار شدم به حاج خانم زنگ زدم و گفتم حاج خانم من خواب پسرت را دیدم ان‌شاءالله خبری از او می‌رسد. گفت یعنی می‌شود بعد از این همه سال؟! گفتم ان‌شاءالله برمی‌گردد. به فاصله کوتاهی خبر رسید که پیکر بهروز را پیدا کرده‌اند. من همان روز خودم را رساندم به خانه آنها و رفتم و مثل یک دوست، مادر این شهید را در آغوش گرفتم آنقدر که حس نزدیکی به ایشان داشتم. هنوز هم حس می‌کنم این خواب و این اتفاق یکی از بزرگ‌ترین نشانه‌های زندگی‌ام بود که همان جا باور کردم شهدا زنده هستند و با نشانه‌های مختلف با ما ارتباط برقرار می‌کنند.

از مادران انتظار چه تصویری در ذهن دارید؟

این که آنها بشدت در این سال‌ها آسیب‌پذیر شده‌اند. در عین این که مقاومند و این دوری را دوام آورده‌اند، اما از چشم‌انتظاری خسته‌اند. از طرف دیگر داغشان تازه است. اصلا این حس را ندارند که این همه سال از شهادت فرزندشان گذشته. هنوز انگار پسرشان تازه رفته جبهه، تازه خبر مفقود شدنش آمده. همه این حس‌ها من را شگفت‌زده کرد؛ شاید اوایل باورم نمی‌شد که چطور می‌شود یک نفر این همه سال چشم انتظار بماند!

خب چطور می‌شود؟

کافی است مادر باشد، عاشق باشد. اصلا من مادران انتظار را در چهار کلمه خلاصه می‌کنم: امید، درد، انتظار و عشق. هر کدام از اینها در زندگی این مادران سهمی دارند و البته سهم عشق از همه بیشتر است. اصلا عشق است که امید است، عشق است که انتظار 30 ساله معنا پیدا می‌کند و عشق است که درد می‌آید.

چقدر برای عکاسی از این مادران وقت می‌گذاشتید؟

متفاوت بود. بعضی وقت‌ها یکی دو روز در خانه مادرانی که درشهرستان بودند می‌ماندم، برای بعضی از مادران شهید هم که وضع جسمی خوبی نداشتند و روی تخت خوابیده بودند، نهایت دو ساعت وقت داشتم که پای حرف‌هایشان بنشینم مصاحبه کنم و عکس بیندازم.

از این مادرها خبر دارید؟

می‌دانم که خیلی‌هایشان با این که در مجموعه عکس مادران انتظار برای همیشه زنده‌اند، اما مدتی است که از دنیا رفته‌اند.

و بجز مردم کشورمان، خیلی‌ها در آن سوی مرزها هم آنها را دیده و داستان زندگی‌شان را شنیده‌اند؟

دقیقا همین طور است... بازتاب‌هایی که از نقاط مختلف جهان در رابطه با این عکس‌ها گرفتم به من نشان داد این پروژه تاریخ مصرف ندارد، چون ایثار مادران انتظار تمامی ندارد. زخم جنگ شاید برای خیلی‌ها در جامعه ما تکراری شده باشد، اما برای مردم دنیا این مجموعه عکس یک چهره جدید از زنان ایرانی نشان داد. قصه پنهانی که نمی‌دانستند؛ داستان ایثار و فداکاری و چشم انتظاری. در نمایشگاه میانمار یک زوج فرانسوی با دیدن این عکس‌ها به من گفتند ما اصلا نمی‌دانستیم چنین جنگی در کشور شما رخ داده... من همان جا فهمیدم که شاید خیلی از مردم دنیا از مظلومیت مردم ما در جنگ تحمیلی خبر ندارند. چرا آنها نباید مادران این سرزمین را بشناسند؟ این مادران قهرمان‌های واقعی هستند. اصلا آنها بزرگ‌ترین قربانیان جنگ هستند؛ زنده‌اند، اما ذره ذره در غم دوری فرزند مثل شمع آب می‌شوند.

شما چند سال از نزدیک معنی و مفهوم انتظار را در زندگی مادران شهدای مفقودالاثر لمس کردید، فکر می‌کنید چه کسی ایثارگر است؟

خب شاید در اصطلاح ما ایثارگری را در رزمنده‌ای ببینیم که به جنگ رفته و از جان و مالش گذشته... اما این وسط ایثار خانواده‌هایشان کمتر دیده شده، ایثار مادری که راضی شده فرزندش به جنگ برود با علم براین که جنگ است، آتش گلوله است و با کسی شوخی ندارد... من از زنی عکاسی کردم که مادر دوشهید و یک مفقودالاثر بود. برای این مادر جز ایثار چه صفتی را می‌توانیم به کار ببریم. زنی که یکی یکی فرزندانش را به جنگ فرستاده و جوان‌هایش برنگشته‌اند... که البته تازه دیروز شنیدم که پیکر پسر مفقودالاثرش هم شناسایی شده است. خیلی از این مادرها به من گفتند که باز اگر در آن شرایط قرار بگیرند همان راه را می‌روند... این یعنی ایثار.

فکر می‌کنم اشک همه مادرها را در این پروژه دیدید؟

بله دیدم... هدفم این نبود، اما وقتی حرف می‌زدیم و یاد پسر شهیدشان زنده می‌شد ناخواسته اشک می‌ریختند... حتی آخرین پروژه عکاسی‌ام از یک مادر عرب بود. یک زن قوی و با روحیه که در تمام طول مدت مصاحبه گریه نکرد، اما لحظه‌ای که کاپشن پسر شهیدش را در آغوش گرفت و بویید، اشک‌هایش سرازیر شد.

کار عکاسی از مادران انتظار را تمام کرده‌اید؟

نه. این پروژه هنوز ادامه دارد و معتقدم مادران زیادی هستند که هر کدام داستان خودشان را دارند و من استقبال می‌کنم از این که مردم این مادران را به من معرفی کنند.

داستان یادگاری‌هایی عزیز

شهدای مفقودالاثر، رفته‌اند سال‌ها پیش... اما خاطره، عکس و حرف‌هایشان هنوز زنده است، چشم انتظاری مادرانشان تمامی ندارد و آنها لحظه‌های بلند انتظار را فقط با مرور خاطره‌ها و یادگاری‌ها سر می‌کنند. تجربه‌ای که فاطمه بهبودی درباره‌اش می‌گوید: «همه مادرها، یک یادگاری‌ای از فرزندشان نگه داشته بودند. اینها تنها چیزهایی بود که آرام‌شان می‌کرد. یک چیزی مثل دست خط، لباس، پلاک، عکس و... یکی از عجیب‌ترین یادگاری‌ها را من در فسا دیدم. در خانه مادر شهیدی که همه لحظه‌هایش را داخل حیاط زیر درختی می‌گذراند که پسرش کاشته بود. همه چیز این مادر زیر این درخت بود، نمازش، غذایش، خوابش... گریه کردنش یا مادری که در شمال از او عکس گرفتم و البته قبل از این اتفاق در شلمچه با او آشنا شده بودم. این مادر هرسال وقت نوروز می‌رفت شلمچه دعا می‌کرد و می‌گفت: پسرم برگرد. امسال دیگر برگرد. برای او شعر و لالایی می‌خواند... یک شب رفتم شمال خانه اینها ماندم، خانه پر از یادگاری‌های پسرش بود. به او گفتم پسر مادر شهید صبوری با دی‌ان‌ای پیدا شده، شما هم برو آزمایش بده. مدتی بعد هم خبردار شدم که آزمایش داده و پسرش بعد از این همه سال پیدا شده و البته این مادر فقط پنج ماه بعد از پیدا شدن فرزندش زنده ماند. »

مینا مولایی

جامعه

مادر شهید قیطانی در خرمشهر. خانه آنها در جنگ ویران شد، اما بعد از بازگشت، ‌دوباره خانه را به همان شکل قدیم ساختند تا پسرشان راه خانه را گم نکند.


مادر شهید بهروز صبوری. تصویر لحظه‌ای را نشان می‌دهد که اقوام و آشنایان پیدا شدن پیکر بهروز را به او تبریک می‌گویند.


زهرا بنازاده مادر شهید حمیدرضا بنازاده، ‌27 سال منتظر برگشتن پیکر پسرش بود. او هر سال موقع تحویل سال به مناطق جنگزده می‌رفت و از خدا می‌خواست پسرش برگردد.

لحظه دیدار مادر شهید احمد افشار در گلزار شهدا؛ مادری که 30 سال منتظر بازگشت پسرش بود؛ پیکر احمد از طریق پلاکی که بر گردن داشت، شناسایی شد.


خدیجه خانم مادر یک شهید در شهرفسا. او همیشه زیر درختی که پسرش 30 سال پیش در حیاط خانه کاشته زندگی می‌کند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها