خاطرات و خطرات

دشواری امانتداری

هر هفته پنجشنبه‌ها پس از تعطیلی اداره به تهران می‌آمدیم و معمولا جمعه‌شب به شهرستان برمی‌گشتیم.
کد خبر: ۱۰۰۱۶۵۷

در یکی از این مراجعت‌ها به دلیل ترافیک مسیر، حدود ساعت دو و نیم بامداد بود که به شهرستان محل کارم رسیدیم. کلید انداختم و در ورودی را به آرامی باز کردم تا مزاحم استراحت همسایه نشویم. همزمان با ورود ما، صاحبخانه که در منزلش مشرف به در ورودی ساختمان بود، در را باز کرد و آمد بیرون و گفت ما تا این وقت شب بیدار ماندیم و منتظر شماییم. پس چرا این قدر دیر کردید؟ نگرانتان شدیم. دعوت کرد به منزلش برویم. گفتم این موقع شب وقت استراحت است ما هم خسته‌ایم اگر اجازه بدهید مزاحمتان نمی‌شویم. گفت حتما باید بیایید چون یک کار واجبی با شما دارم. ناگزیر اجابت کردیم. چند لحظه‌ای نشستیم. بلند شد دو ساک همراهش آورد و گذاشت جلویمان و گفت ما آخر هفته عازم سفر حج هستیم. سند و پول و دسته‌چک و طلا هرچه داریم داخل این دو ساک است. تحویل شما باشد تا ما برگردیم. گفتم لطف کنید ما را از این کار معاف کنید. همان‌طور که می‌دانید ما هر هفته می‌رویم تهران، خانه که خالی باشد خدای ناکرده یک دفعه یک اتفاقی می‌افتد و ما شرمنده شما می‌شویم. از ما انکار و از ایشان اصرار، بالاخره ناچار شدیم، بپذیریم. آخر هفته بدرقه‌شان کردیم و تا زمان مراجعتشان که بیش از یک ماهی طول کشید، نه تنها از مسافرت‌های آخر هفته به تهران بازماندیم، بلکه احتیاط می‌کردیم و حتی‌المقدور بعدازظهرها نیز از خانه بیرون نمی‌رفتیم. چند وقت پس از بازگشتشان از حج، گفتم حاج آقا اگر اجازه می‌دهید امانتی شما را بیاورم. گفت خودتان می‌بینید که هرروز مهمان داریم و خانه شلوغ است. عجله نکنید خودم می‌آیم و از شما می‌گیرم. یک روز دیدم هفت هشت تایی کارت دعوت دستش هست و آمد سراغ ما. قبلا از خودش شنیده بودم که در سفرحج تعدادی از بستگانشان نیز همراهشان است. کارت‌ها را به من داد. گفتم اینها دیگر چیست؟ گفت کارت دعوت ولیمه زیارت خانه خداست. به شوخی گفتم شما که از اخلاق بد من خبر دارید و می‌دانید که نمی‌توانم هیچ دعوتی را بپذیرم. عذرخواهی کردم و کارت‌ها را به ایشان برگرداندم. دید اصرارش فایده‌ای ندارد با ناراحتی کارت‌ها را از دستم کشید و رفت. آمد و رفت مهمان‌ها که برخی از شهرستان می‌آمدند، قریب یک ماهی طول کشید. احساس کردم از این که کارت‌های دعوت را نپذیرفته‌ام، رفتارش با من سردشده است. گفتم حاج‌آقا جماعت سنخ ما به دلیل برخی ملاحظات و محدودیت‌هایی که دارند و باید داشته باشند، نباید هر دعوتی را قبول کنند. گفت غریبه که نبودند، همه از خویشانند. گفتم فرقی نمی‌کند. سرانجام پس از قطع شدن رفت و آمد مهمان‌ها، یک روز سراغم آمد و گفت اول خیال می‌کردم شما اهل معاشرت با دیگران نیستید یا آدم خسیسی هستید و برای این‌که احیانا کادو و هدیه‌ای ندهید، کارت‌های دعوت را قبول نکردید، اما بعد که فکرکردم دیدم کار درستی کردید. اماناتش را گرفت و تشکر کرد. اما این امانتداری سبب شد ما دو ماهی از آمدن به تهران بازبمانیم و در خانه محبوس شویم.

دکتر محمدباقر قربانزاده - رئیس دادگاه کیفری یک استان تهران

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها