حصیرها را یکی از رو و یکی از زیر از کنار هم رد میکرد. عرق از سر و رویش میریخت. کار در حال پایان بود و میخواست هر چه زودتر سبد را ببافد. آن را پیش فروش کرده و قول داده بود کار را زود به صاحبش تحویل بدهد. سبد را که بافت نفس عمیقی کشید. عرق روی پیشانیاش را با سر آستینش پاک کرد و زیر لب یک خدا را شکر از ته دلش گفت.