پدربزرگ به حیوانات علاقه خاصی داشت. خانه بزرگی در شهر داشت با حیاطی وسیع و باغچهای باصفا. هربار که به منزلش میرفتیم چند مرغ و خروس را در حال نوک زدن به دانههای کف حیاط یا باغچه میدیدیم. اما چیزی که خیلی جلب توجه میکرد، چهچهه قناریهایی بود که پدربزرگ بیشتر از جانش دوستشان داشت.