برپایی جشن بادبادکها در اصفهان
بچه که بودم بادبادکها را دوست داشتم. دلم میخواست یک دنیا بادبادک رنگارنگ داشته باشم تا همه را از بالا پشت بام بفرستم به آسمان، کنار ابرها. بالاتر از همۀ بادبادکهای بچههای محل! پدر مشغول بود: یا در اداره یا پشت کامپیوتر با چشمهایی سرخ وخسته. وقت و حوصلهاش را نداشت بنشیند با روزنامه و تکه پارچههای مادر برایم بادبادک درست کند. تازه فقط من نبودم، خواهر و برادر کوچکترم هم بودند؛ و این طوری بود که من همیشه در راه مدرسه چشمم به ویترین مغازهها بود و توی مدرسه، پشت نیمکتهای چوبی، نقشه میکشیدم که با پول توجیبی این هفته کدام یک از بادبادکها را بخرم؛ قرمز با دنبالۀ مشکی یا آبی با دنبالۀ صورتی؟
کد خبر: ۷۲۱۷۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۰۵